eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
آشنا شدن من با شهید محمدخانی،از روزی شروع شد که در کتابخانه دنبال کتاب بودم. ناخودآگاه چشمم به کتاب قصه دلبری افتاد. اولین رمان شهدایی بود که میخوندم. بعد از مطالعه کتاب،درباره شهید محمدخانی،بیشتر تحقیق کردم و شهید شدند اولین برادر شهید بنده:) همیشه سعی میکنم شهید رو الگوی زندگیم قرار بدم.. ارادت خاصی نسبت به شهید محمدخانی دارم،ان‌شاالله شهید شفاعت کننده‌ی ما باشندو عاقبتمان ختم به شهادت🌸 شهدا دلم ڪه در بند شما باشد... خوبے اش این است از بند دنیا آزاد مے شود و سرانجام در بندشما شدن چیزے جز شهادت نیست..💔
s1.mp3
1.13M
شھیدمحمدحسین‌محمدخانے✨😍 آنقدر داغ عظیم اسٺ...! منے که مستم از جامټ تا آخر میمونم غلامت : ) شهادتـت مبارڪ نوڪر ارباب♥️
با سلام و خدا قوت من می خواهم‌خاطره از آشنایی با بردار شهید محمد خانی را بازگو کنم قصه آشنایی اینطور شروع که من هر پنج شنبه استوری می گذارم با عنوان پنج شنبه های شهدایی چند بار عکس این شهید بزرگوار را برای استوری گذاشتم البته وقتی به چهره ایشان‌نگاه میکردم نورانیت و زنده بودن را در چهره ایشان کاملا ندا می داد ومن خیلی دوست داشتم با زندگی نامه این شهید بزرگوار آشنا شوم تا اینکه آمدم در ایتا و عضو کانال شدم و همزمان در گروه سمت خدا که عضو بودم شروع کردند به گذاشتن یک رمان و اوایل فکر کردم که رمان عاشقانه هست البته با توجه به اسم کتاب ولی کم کم از داستان خیلی خوشم آمدم و منتظر بودم در گروه ارسال شود تا اینکه متوجه اسم‌محمد حسین شدم و گفتم خدایا نکنه این قصه همون شهید محمد خانی باشه وقتی تحقیق کردم دیدم این همون کتاب زندگی شهید هست و خیلی تعجب کردم یه لحظه که دوست داشتم با این شهید آشنا شودم خود ایشان راه را برایم باز کرده بود و به طور مستقیم زندگی نامه ایشان به زبان همسرش در اختیار من قرار داد .امیدوارم این شهید دست ما هم بگیرد تا پیش آقا صاحب الزمان رو سفید باشیم.
بسم رب الشهدا والصدقین نحوه ی آشنایی بنده باشهیدمحمدحسین محمدخانی: خواهرم دوتاکتاب گرفته بود که من یکی ازکتاب هاراگرفتم وخوندم ومن توی اتاقم مشغول خوندن شدم باهربندخوندن کتاب سرشارازشوق میشدم دربعضی ازجاهامیخندیم😂 ودربعضی ازجاهاسخت ناراحت😔 ودرجایی دیگر گریه میکردم😭 به قدری علاقه من شده بودم که وقتی کادوی تولدم کتاب قصه ی دلبری شدبسیاربسیار خوشحال شدم ودوباره شروع به خواندن کتاب کردم انگارکه باراول هست دارم کتاب را میخونم مادربزرگوار شهیدخوشابه حال شما ودرودبه دامن پاک شماکه چنین فرزندی تربیت کردید🌹 خداوندامارا ازراه ورسم شهدالحظه ای جدا نفرما
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام ✋🏻 تقریبا یک سال پیش مهر ماه بود خواهرم کتاب قصه ی دلبری رو خریده بود ابتدا تمایل زیادی برای مطالعه نداشتم چون چندان اهل کتاب خواندن نبودم کار های دینی ام را بر حسب عادت انجام میدادم تا اینک.... شروع شد صفحه به کتاب جالب و جالب تر میشد گاه به داستان هایش بلند بلند میخندیدم گاه سکوت گاه اشک هایی که سیلابی میشدند بر قلب یخ زده ام کتاب تمام شد مات و مبهوت ماندم باید بدانم بیشتر و بیشتر ... حالتی سیری ناپذیردست یافته بودم انگار روحم زنده شده بود غذا نیاز داشت کتاب را دوباره خواندم باز هم لازم بود برای دانستن تازه متوجه اتفاقات اطرافم شده بودم تازه فهمیدم زندگی یعنی چه؟ کجای این دنیا قرار دارم و.... خواهرم بعد از کتاب قصه دلبری عکس هایی از کتاب شهدا جمع آوری کرده بود تا در فرصتی مناسب بتواند تهیه کند به همراه خواهرم با جستوجویی دیگر در اینترنت لیستی کوتاه از عنوان های کتاب شهدا تهیه کردیم به کتاب فروشی رفتیم از میان آن همه کتاب هایی که من میخواستم فقط یک کتاب موجود بود: (دلتنگ نباش )از شهید مدافع حرم روح الله قربانی .کتاب را که باز کردم تاریخ شهادت و تولد را نگاهی کردم نگاهم خیره ماند چه اتفاق جالبی شب قبل از اینکه کتاب را بخرم سالگرد شهادت ایشون بوده یعنی خریدن کتابشون اتفاقی نبوده نمیتونم تمام احساساتم را بیان کنم واقعا کلمات در وصف چنین احوالاتی کم میاورند. کتاب که تمام شد زندگی ام زیرو رو شد تمام اهدافم تحت الشعاع ویژگی های شهید قرار گرفت. وقتی تصمیم گرفتم مثل شهید تمام نماز هایم را اول وقت بخوانم برای نماز صبح ناخداگاه به طوری که انگار خواب نباشم بیدار میشدم برای گفت و گو با خداوندگار عالمیان از آن پس راهم را ادامه دادم کتاب هایی از شهدا خریداری کردم و خواندم اگر موفق به خریدن آنها نمی شدم به امانت میگرفتم . برای روز تولدم از خانواده خواستم به جای تهیه کیک و کادو پول آن را به خودم بدهند تا کتاب بخرم علاوه بر اینکه کتاب ها را خواندم تعدادی را به دوستانم امانت دادم آنها نیز با کتاب ها در دنیایی دیگر سفرمیکردند. پارسال ایام فاطمیه از رئیس هیئت خواستم تا برنامه معرفی شهید داشته باشیم الحمدالله موفق به اجرا هم شدیم شهید محمد حسین محمد خانی شهید روح الله قربانی و...معرفی شدند. در آن ازدحام جمعیت اولین شهیدی معرفی شد شهید روح الله قربانی بود من اول خدا را شاکرم دوم از دعای خیر امام زمان روحنا فداه ،پدر و مادرم خرسندم و سوم از شهید محمد حسین محمد خانی بسیار متشکرم ما مدیون شهدائیم باشد که شفیعمان باشند با صلواتی بر محمد و آل محمد اللهم عجل الولیک فرج
ارسالی‌از‌اعضای‌خوب‌کانال‌حرم‌ حضرت‌زینب‌سلام‌الله‌علیها‌به‌نیابت‌از شهید‌محمد‌حسین‌محمد‌خانی🥀 ممنون‌‌بزرگوار‌ التماس‌دعا
خون شهیــد🥀 جاذبه ی خاڪ را خواهد شڪست.... و ظلمت را خواهد درید و معبرے از نور خواهد گشود و روحش را از آن💔 به سفرے خواهد برد ڪه براے پیمودن آن هیچ راهے جز شهادت وجود ندارد....) https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
زینـَب‌ کِـہ‌ بـہ کـار‌ عـاشـقـے غـُوغـا‌ کـرد...💔 صـَد بـار شـهـادَت بہ رُخَـش در وا کَـرد دو دَستـہ گُـل یـاس کہ در دامَـن داشـت.. تقـدیـم بہ بـاغِـبـان عـاشـورا کـرد🍃:) حَـرم ‌مُـطهـر‌ خـانـُم‌جـان‌ زینـب‌ کُبـری ‌سلامُ ‌الله علیـها بیادِ ‌اعضـای‌ِ کـانـال‌ شهیـد ‌محـمد‌ خـانی‌بہ ویـژه‌ مـادَر ‌بـزرگـوار‌ شهیـد🥀 التماس‌دعا..
کانال عشاق الحسین
3.53M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻ ایمانی رضا 💚 همه ی قرآنی رضا... کربلایی حسن عطایی🎙 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
مداحی_آنلاین_خدارو_شکر_میکنم_تو_فکرتم_همیشه_طاهری.mp3
5.65M
  ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ↻ خداروشور میکنم تو فکرتم همیشه💔 یه لحظه از غم تو دلم جدا نمیشه... 🎙حسین‌طاهری https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
سـلامـ همـراهاے همیشـگے مـا☘ قـدیمیـا قُـوت قـلبـید جـدیـدیا خـوش اومـدیـد... رفـقا مثـل همیشہ بـراےِ بهتـر شـدن عمـلـکردِ کـانـال نیـاز بہ همکارے شـما داریـم🙈 میـخایـم نظـراتـتون ،سـوالات و پیشنـهاداتتـون رو دَربـاره بهتـر شـدن کـانـال بهـمـون بِـگیـد:) و ایـن کـہ خیـلے ها درخـاسـت داشـتن دلنـوشتـہ هاے دلـے از خـدام و اعـضا از معجـزات و اتفـاقـاے خـاص بـا شهیـد بـزاریـم کـانـال نظـرتـون چیـه؟ لینـک ناشنـاسمـون👇🏼 https://abzarek.ir/service-p/msg/152691 آیـدے خـادم کـانـال👇🏼 @Sh_mohammadkhani منتـظـر ارسـال نـظراتتـون از هـرکـدوم راه هاے ارتـباط بـا مـا هسـتـیم... از همگے تقـاضـاے اِظـهـار نظـر داریــم جــانــاے دل☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محـمـدخـانے تـلاش می‌کـرد نیـروهـایـش را دَر دل کـار بسـازد و رشـد بـدهـد. کـادر بسیـجـے کـہ در دوره مسئـولیتـش تشکیـل داد، کـادر منسجـمے بـود. در دوره‌هاے مختـلف بسیـج دانشجـویے دانشـگاه آزاد کادرے کہ او جمـع کـرده بـود، خاص و یکـدسـت و منسجـم کـار می‌کـردند. بـہ نوعـے اعضاے شـورا و کـادر بسیـج، زبـان همـدیگـر را فهمیـده بـودنـد و بـا همـدلـے کـار مے‌کـردنـد.» بَـسیـجـے شَـهیـد روزت مُبـارَک☘ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
دقت کردین وقتے شارژ🔋 گوشیمون در حالت اخطار چقدر سریع میزنیمش به شارژ⁉️ الان هم زمان غیبت درحالت وضعیت قرمز📛 قرار گرفته باید سریع تقوایمان‌راشارژکنیم!⚠️ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
دیروز‌یکیو‌دیدم! باافتخار‌میگفت‌به‌زنم‌اجازه‌دادم‌روسریشو دراره:))) دمتون‌گرم😅 یه‌دختر‌سه‌ساله‌هم‌بود:)) روسریش‌حکم‌جونشو‌داشت!💔 - - https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
دیدید‌وقتۍگوشیمون‌گُم‌میشه!.. چجوࢪۍدنبالش‌مۍگࢪدیم؟! ڪاش‌وقتی‌‌خودمون‌هم‌گم‌می‌شیم، توۍگناه‌توۍدنیاۍزودگذࢪتوۍکینه توۍخیلۍچیزا انقدࢪپیگیر‌پیدا‌شدنمون‌باشیم( : اینجوࢪۍحتمازندگیمون‌بهترمیشہ💭ـ - عکس‌ارسالی‌از‌برنده‌نفر‌دوم‌چالش‌به‌مناسبت‌سالگرد‌🥀 که‌هدیه‌شون‌به‌دستشون‌رسیده‌مبارکتون‌باشه‌... نگاه‌شهید‌بدرقہ‌زندگیتان☘
••🌿•• -یه‌وقتی‌همه‌ی‌درا باهم‌بسته‌میشه؛ شاید‌برای‌اینکه‌قراره‌یه‌عالمه‌در جدیدبازبشه...(:🔐!♥ . - - https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌مبلغ باید معمار باشد! 👈🏼 ما در حوزه به افرادی نیاز داریم تا در علوم دانش تبلیغ و برنامه‌ریزی صحیح برای انواع تعلیم و تربیت دینی دانشمند بشوند. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
روایتی‌از‌زندگی‌شهید‌محمدحسین‌محمدخانی🥀 شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگاری. نمی‌دانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش....💫 ❤️به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: « مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!»😁 با خنده گفتم: « خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام»😁😍 خانواده‌اش نشستند پیش مادر و پدرم. خانواده‌ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!» با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده‌مان حرف می‌زدیم.😄 تا وارد شد، نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت: « چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!» ‌ نشست رو برویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!»😍 زبانم بند آمده بود من همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم.🤐 خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ‌پاک که دیگه به یادتون نیفتم.✨ نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن." نظرم عوض شده. دو دهه دیگر دخیل بستم که برام خیر بشید!» ‌💫 نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام علیه السلام بود دل من....😇❤️✨ https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3