•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
[🍃🌹زیـارتـنـامـہے شــہـــدا🌹🍃]
بخوانیم باهـم...
بہ نیت تمام شہدا💛🌱
#السلامعلیڪیاأباصالحالمہدے✋🏻
#صبحتونشهدایے🕊✨
@MohammadHossein_MohammadKhani
#صلیاللهعلیڪیااباعبداللهالحسیــن♥
#یاڪریماهلبیت💚
یڪ سوی دلم مرقد #ارباب_حسن است
یڪسوی دلم تربت #ارباب_حسین است
این عشق فقط موهبت حضرت #زهراست
دل ڪفتر دیوانہی #بینالحرمیناست
بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥
💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃
🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨
السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.•
السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
#صبحتوݧ #بابرکٺ 🌟•°
#براےهمہدعاکنیم🦋•°
@MohammadHossein_MohammadKhani
>•🌴🕊•<
هرکجاکه
شهیدیدفناست
بوی #حسین ازآنجااستشماممیشود...:)💔🥀
@MohammadHossein_MohammadKhani
#تلنگر🧐
تو کربلا داش مشتے ها
رفتن به یاری امام حسین(ع)
و شهید شدݧ...
مقدسها استخاره ڪردݩ
استخارهشان بد آمد..!💔🍃
#آیتاللهمجتهدیتهرانے
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج🌤
@MohammadHossein_MohammadKhani
#نورهدایتـ ❥
امام سجاد (ع) ↓
کسى که بینش و عقل خود را به کمال نرساند و در رُکود فکرى و فرهنگى بسر برد ـ
به سادگى در هلاکت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت.
⇆❥ @ta_hedayat
▪️هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
▪️او ماند که در کنار زینب باشد
▪️سجّاد که سجّاده به او دل میبست
▪️تدبیر خدا بود که در تَب باشد
🏴شهادت وارث نهضت عاشورا،
حضرت امام سجاد(ع) را تسلیت
عرض می نماییم.
@MohammadHossein_MohammadKhani
دوشنبه 24 شهریور 99
◼️ ۲۵ محرم شهادت #امام_سجاد (علیهالسلام) تسلیت باد. 🏴
▪️از سخنان امام زین العابدین(عليهالسلام) در مجلس یزید، پس از حمد و ثناى خداوند و درود فرستادن بر پيامبر خدا:
🔹اى مردم! هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد و هر كس مرا نمىشناسد من خود را به او معرّفى مىكنم:
🔹من، فرزند مكّه و مِنايم. من فرزند مَروه و صفايم. من فرزند محمّد مصطفايم. من فرزند كسى هستم كه پنهان نيست. من فرزند كسى هستم كه اوج گرفت و بالا رفت تا از سِدرةُ المنتهى گذشت و فاصلهاش با خدا، به اندازه فاصله دو سرِ كمان يا كمتر شد.
🔹آنگاه صداى شاميان به گريه برخاست تا آن جا كه يزيد ترسيد كه جايگاهش را از او بگيرند. پس به مؤذّن گفت: اذان بگو... .
📔الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۳۲، ح ۱۷۵.
📔بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۱۶۱.
🌴 #شهادت یادگار کربلا #حضرت_سجاد علیه السلام بر شما عاشق حضرتش تسلیت باد. 🥀
🖤
بسم الرب الشھدا و الصدیـقین✨
سلام و عرض ادب خدمت اعضای عزیز و گرامی
ان شاءالله از امروز داستان ♥️قصھ دلبرے♥️ رو در داخل ڪانال بارگزارے میڪنیم
ڪانال رو بہ دوستانتـون معرفـی ڪنین تا از داستان قشنگـمون فیض ببـرن
اگر نظرے دارید با آیدے زیـر در میـون بزارید
@Sh_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_اول
حسابی کلافه شده بودم .نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند .
از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت.
مستقیم به او گفته بودند،آن هم وسط دانشگاه .
وقتی شنیدم گفتم:چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم،اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند.
به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تاکید کرد : وقتی زنگ زد ،کسی حق نداره جواب تلفن رو بده !
برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم . باورم نمی شد این صدا صدای او باشد . برخلاف ظاهر خشک و خشنش،با آرامش و طمانینه حرف میزد.
تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت .
از تیپش خوشم نمیآمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود . شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار .
در فصل سرما با اورکت سپاهیاش تابلو بود . یک کیفبرزنتی کولهمانند یکوری میانداخت روی شانهاش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ.وقتی راه میرفت،کفشهایش را روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
#ادامہ_دارد...💝
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_دوم
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد،بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم:این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دههی شصت پیاده شده و همونجا مونده!
به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت بهما و روبه دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم .
دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیوفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم .بلندبلند اعتراضم را به بچهها گفتم . به در گفتم تا دیوار بشنود. زور میزد جلوی خنده اش را بگیرد .
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هرموقع میرفتیم،با دوستانش آنجا میپلکیدند. زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم :بچهها،بازم دارودستهی محمدخانی!
بعضی از بچههای بسیج باسبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف.
بین مخالفها معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن.اما همه از او حساب میبردند،برای همین ازش بدم میآمد. فکرمیکردم از این آدمهای خشکِمقدس از آنطرفبام افتادهاست.
اما طرفدار زیاد داشت .خیلیها میگفتند:مداحی میکنه،هیئتیه،میره تفحص شهدا،خیلی شبیه شهداست!
توی چشممن اصلا اینطور نبود. با نگاه عاقلاندرسفیهی به آنها میخندیدم که اینقدرها هم آش دهنسوزی نیست .
#ادامہ_دارد...💝
@MohammadHossein_MohammadKhani
دختر محـــــجـــــبـــــہ...
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
به قول خودت خشکــــِ مذهبــــ نیستی
اتفاقا
با حجاب هم گذاشته ای
بیشتر از خیابان هم رو گرفته ای
زیر عکست مینویسند:
"ماشالله!!!"
مینویسند: "چقدر بهت میاد"
میگویند: "چقدر خوشگل و ناز شدی"
حتی مردان عرب هم میگویند جمیلٌ
.
اما ...
.
یادت نرود!!!!
.
بخدا پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان هم همین را میگوید
آنجــــــا،
احتمال ۹۰ درصد حیا میکنی
روی بر میگردانی
بی محلی میکنی
و
اینجــــــا،
.
میگویی: متشکرم...مرسی...چشماتون قشنگ میبینه و.... .
.
نمیدانم
حیای خود را باخته ای... .
یا اینجا همه به تو محرمند...
.
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
با حجاب؟
یا به "بهانه" ی حجاب؟
🚨 #تلنگر
@MohammadHossein_MohammadKhani
ای شهيد!
مگر چه می بينی كه اين
چنينشاد و مسروری؟ 🌻
لبخند بزن دلاور..
لبخند بزن بر آنچه به آن
دست يافته ایلبخند بزن☺️
ك آنچه وعده الهی بود، به
حقيقت پيوسته است..
لبخند بزن به فرشتگان مقربی
كه به استقبالت آمده اند..🍀
به همرزمان #شهيدت..
به امام شهدا ..
لبخند بزن به ما كه چشم
به #شفاعت تو دوخته ايم..🤲🌺
j๑ïท➺°.•https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#صبحتونمنوࢪبھنگاھشهدا
دختری سه ساله بود که
پدرش آسمانی (شهید) شد . .
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند:
باسهمیه قبول شده!!!
ولی ... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!
یک هفته در تب سوخت...🥀😔
#التماستفکࢪ
@MohammadHossein_MohammadKhani
مراسم رونمایی از کتاب «جاده یوتیوب» جديدترين اثر از محمدعلی جعفری، نویسنده کتابهای «عمار حلب» و «قصه دلبری» یکشنبه ۲۳ شهریورماه از ساعت ۱۸ برگزار شد.
جعفری در «جاده یوتیوب» به سراغ زندگی جهادی شهید محمدحسین محمدخانی در سوریه رفته که از سوی انتشارات نشر معارف منتشر شده است.
این مراسم با حضور خانواده شهید محمدحسین محمدخانی و محمدعلی رکنی و با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار شد.
🌹🌹🌹
محمدعلی جعفری برای نوشتن از شهید محمدحسین محمدخانی (قصهی دلبری، و عمار حلب) نیاز دارد به خاطراتی که دست اول باشند. به خاطراتی که از همرزمان نزدیک شهید روایت شوند. و این نیاز سرآغازی میشود تا ایشان به سوریه برود.تا بتواند اطلاعات دقیق و صحیحتری از شهید محمدحسین محمدخانی به دست بیاورد.
جادهی یوتوب از این سفر و اتفاقهایش میگوید.
#شهید_محمدحسین_محمدخانے🌹
🌷یازهرا🌷
@MohammadHossein_MohammadKhani
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌴🍀به وقت عاشقی🍀🌴
🍃 وضوی عشق میسازند
🍃 آنان که جز عشقِ حق
🍃 ندیدند و نشناختند ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🌹
🌷یازهرا🌷
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_سوم
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه،دعای عرفه برگزار میشد. دیدم فقط چندتا تکه موکت پهن کردهاند. به مسئول خواهران اعتراض کردم: دانشگاه به این بزرگی و این چندتا موکت! در جواب حرفم گفت:همینا هم بعیده پر بشه!
وقتی دیدم توجهی نمیکند،رفتم پیش آقای محمدخانی. صدایش زدم. جواب نداد. چندبار داد زدم تا شنید . سربهزیر آمد که بفرمایین! بدون مقدمه گفتم:این موکتا کمه! گفت: قد همینشم نمیان ! بهش توپیدم: ما مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه! او هم باعصبانیت جواب داد:این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟ بعد رفت دنبال کارش .
همین که دعا شروع شد،روی همه موکتها کیپ تا کیپ نشستند.همهشان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم.
یکبار از کنار معراج شهدا یکیاز جعبههای مهمات را آوردیم اتاقبسیجخواهران بهجای قفسهکتابخانه.مقرر کرده بود برای جابهجایی وسایلبسیج،حتماً باید نامهنگاری شود. همهیکارها با مقررات و هماهنگی او بود. منکه خودمرا قاطی این ضابطهها نمیکردم، هرکاری بهنظرم درست بود،همانرا انجام میدادم.
جلسه داشتیم،آمد اتاقبسیجخواهران. با دیدن قفسه خشکش زد. چند دقیقه زبانش بند آمد و مدام با انگشترهایش ور میرفت. مبهوت مانده بودیم. بادلخوری پرسید:این اینجا چیکار میکنه؟ همه بچهها سرشان را انداختند پایین. زیرچشمی بههمه نگاه کردم، دیدم کسی نُطق نمیزند. سرم را گرفتم بالا و با جسارت گفتم: گوشهمعراج داشت خاک میخورد،آوردیم اینجا برای کتابخونه!
با عصبانیت گفت:من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم! اونوقت شما بهاین راحتی میگین کارش داشتین!حرفدلم را گذاشتم کفدستش: مقصر شمایین که باید همهی کارها زیرنظر و با تائید شما انجام بشه!اینکه نشد کار!
لبخندی نشست رویلبش و سرشرا انداختپایین. بااین یادآوری که:زودتر جلسه رو شروع کنین، بحث رو عوض کرد.
#ادامہ_دارد...💝
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_چھارم
وسط دفتربسیج جیغ کشیدم،شانس آوردم کسی آندوروبر نبود. نهکه آدم جیغجیغویی باشم،ناخودآگاه از تهدلم بیرونزد. بیشتر شبیه جوکوشوخی بود. خانمابویی که بهزور جلویخندهاش را گرفتهبود،گفت: آقایمحمدخانی من رو واسطهکرده برای خواستگاری ازتو! اصلا به ذهنم خطور نمیکرد مجردباشد. قیافهیجاافتادهای داشت .اصلاً تویباغ نبودم. تاحدی کهفکر نمیکردم مسئول بسیجدانشجویی ممکناست از خوددانشجویان باشد. میگفتم تهِتهش کارمندیچیزی از دفتر نهادرهبری است.
بیمحلی به خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم که خب ،آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد!
به خانمابویی گفتم:بهش بگو این فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون!شاکی هم شدم که چطور بهخودش اجازهداده از من خواستگاری کند. وصلهی نچسبی بود برای دختری که لایپنبه بزرگ شده است.
کارمان شروع شد،ازمنانکار و ازاواصرار.
سر درنمیآوردم آدمی که تا دیروز روبه دیوار مینشست،حالا اینطور مثل سایه همهجا حسش میکنم. دائم صدای کفشش تویگوشم بود و مثل سوهان رویمغزم کشیدهمیشد. ناغافل مسیرم را کجمیکردم،ولی این سوهان مغز تمامی نداشت. هرجا میرفتم جلویچشمم بود :معراجشهدا،دانشکده، دمدرِدانشگاه،نمازخانهو جلوی دفتر نهادرهبری. گاهی هم سلامی میپراند.
دوستانم میگفتند: از این آدم ماخوذبهحیا بعیده اینکار !
#ادامہ_دارد...💝
@MohammadHossein_MohammadKhani