eitaa logo
دکتر محمدرضا کرامتی
498 دنبال‌کننده
875 عکس
946 ویدیو
36 فایل
دکتر رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه فردوسی مشهد نکات تفسیری نقد ترجمه‌های قرآن، آثار متفکران و... مفردات قرآن معرفی کتاب فرق کلمات طرح سؤال عقاید امامیه اخلاق احکام و... @mohammadrezakaramatitafsirdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
[1] آيا «رهبري سياسي»، بخشي از وظايف «نبوّت» است؟ اگر پاسخ مثبت است، چرا برخي از انبياء الهي «حكومت» نداشته اند؟ پاسخ: از آنجا كه برهان عقلي بر ضرورت «نبوّت عامه» اقامه شد و محور آن برهان، گذشته از تهذيب ارواح و تزكيه نفوس و تنظيم روابط فرد با خود و با خدا و با جهانِ خارج از خويش، تأسيس نظام حكومتي جامعه بر پايه‌ي قانون الهي است، بنابراين، زمامداري و رهبري سياسي جامعه، در نبوّت مأخوذ است؛ چرا كه با تعليم و ارشادِ تنها و بدون جهاد و دفاع و اقامه‌ي حدود و تنظيم روابط بين الملل و...، جامعه هرگز نمي تواند به حيات ديني خود ادامه دهد. غرض آنكه نبوّت، براي تكميل حيات برين انساني است و اگر تنها يك فرد بر روي زمين زندگي كند نيازمند وحي است هر چند دستور حكومتي در آن وحي نباشد و اگر بيش از يك فرد در زمين زندگي كنند، حتماً تنظيم روابط اجتماعي آنان محتاج قانون مدوَّن و حكومت است. البتّه اِعمال زمامداري ممكن است در شرايطي خاص براي پيامبري مقدور نباشد؛ مانند رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه در چند سال اول رسالت خود، از اِعمال مقام حكومت معذور بودند. همچنين ممكن است در عصر پيامبري بزرگ كه مسؤوليت زمامداري جامعه بر عهده‌ي اوست، برخي ديگر از انبياء الهي، زيرمجموعه‌ي رسالت او باشند و فقط به سِمَت تبليغ احكام دين منصوب گردند و حق تشكيل حكومت جدا و مستقل را نداشته باشند؛ مانند حضرت لوط (عليه السلام) كه نبوّت او زيرمجموعه‌ي نبوّت ابراهيم خليل (عليه السلام) بود (فامن له لوط)[1] و حكومت جدا نداشت و اين، هيچ محذوري را به همراه ندارد؛ زيرا نبوت چنين اشخاصي، شعاعي از نبوّت گسترده‌ي همان پيامبر بزرگ است كه فرمانرواي كل منطقه‌ي رسالت خود مي باشد. بنابراين، هيچ نبوّتي بدون حكومت نيست؛ خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته؛ زيرا در مثال مزبور، جناب لوط (عليه السلام) با حكومت حضرت ابراهيم (عليه السلام) زندگي سياسي و اجتماعي خود و ديگران را در محيط مخصوص خويش اداره مي نمود. از اينرو، حضور انبياء در صحنه‌ي سياست و اجتماع و زمامداري آنان، به صورت موجبه‌ي جزئيّه در قرآن كريم آمده است: (وكايّن من نبي قاتل معه ربّيّون كثير)[2] و اگر درباره‌ي حضرت نوح و حضرت عيسي (عليهماالسلام) و برخي ديگر از انبياء الهي به صراحت مطلبي در باب حكومت و سياست در قرآن كريم نيامده باشد، اين عدم تصريح، دليل بر نبودن حكومت نيست، بلكه از قبيل (رسلا ً لم نقصصهم عليك)[3] است؛ يعني همان گونه كه برخي از انبياء الهي در تاريخ بشر بوده اند و به تصريح خود قرآن نامي از آنان در قرآن نيامده است، همه‌ي ويژگي هاي هر يك از انبياء نام برده شده در قرآن نيز ذكر نشده است. تذكر: تلازم عقلي، راهگشاي مناسبي بر اين مطلب مي باشد كه يقيناً هر پيامبري، با برنامه حكومت ديني ارسال شده است؛ اگر چه ممكن است گاهي =========== [1]ـ سوره‌ي عنكبوت، آيه‌ي 26. [2]ـ سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 146. [3]ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 164. در اثر طغيان مستكبران، توده‌ي مردم از فيض حكومت يك پيغمبر مشخص محروم شده باشند. جوادی آملی، ولايت فقيه صص 331 تا 333 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[2] آيا مقوله‌ي سياست و تشكيل حكومت، امري «عقلايي» است كه دين آن را امضا كرده و يا امري «تأسيسي» و ره آورد خود دين است؟ پاسخ: اصل حكومت، امري است عقلي كه ضرورت آن را عقل به خوبي ادراك مي كند و عقلاء نيز به استناد ضرورت عقلي، آن را مي پذيرند و چيزي كه برهان معتبر عقلي بر آن اقامه شود، حكم شرعي خواهد بود از سوي ديگر، و دليل نقلي نيز آن را امضا نموده، شرايط و اوصاف لازم را به صورت تفصيلي بازگو مي كند و تعيين حاكم نيز بر اساس شواهد عقلي و نقلي، به عهده‌ي خداوند است. جوادی آملی، ولايت فقيه ص 333 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[3] آيا «دين» به عنوان يك هدف مستقل به «سياست» پرداخته است يا در حدّ ضرورتي كه زمينه‌ي سعادت اخروي باشد؟ پاسخ: هدف مطلق و نهايي دين، نوراني شدن انسان ها و رسيدن آنان به شهود و لقاء الله و دارالقرار است و از اين رو، قيام مردم به قسط و عدل: (ليقوم الناس بالقسط)[1] و حتي عبادات، همگي اهداف نسبي و متوسط دين هستند. مسائل عبادي و سياسي، وسائلي براي رسيدن فرد و جامعه به آن هدف نهايي مي باشند و همگي صراط و راهند و راه، هيچ گاه نمي تواند هدف نهايي باشد؛ ولي در عين حال، سياست، امري ضروري است و در همه‌ي شؤون زندگي انسان و در همه‌ي احكام و دستورهاي اسلام ملحوظ شده است؛ به گونه اي كه قوانين ديني، جداي از سياست نيست و سياست صحيح نيز خارج از قوانين اسلامي نخواهد بود. =========== [1]ـ سوره‌ي حديد، آيه‌ي 25. جوادی آملی، ولايت فقيه ص 333 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[4] آيا «اسلام» در حوزه‌ي اجتماع و سياست، خطوط كلّي را داده يا جزئيات را نيز فرموده است؟ خطوط اصلي اسلام درباره سياست كدامند؟ پاسخ: اسلام، در عبادات و احكام كه صِبغه‌ي تعبدي آنها زياد است و عقل متعارف از ادراك خصوصيات آنها عاجز است، هم كليّات را فرموده و هم جزئيات را؛ ولي در اقتصاد، سياست، كشاورزي، دامداري، امور نظامي و مانند آن، فقط خطوط كلي را بيان فرموده و اجتهاد در جزئيات را به تعقّل واگذار نموده است و البتّه خود عقل نيز يكي از دو منبع دين است. در عهدنامه‌ي حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به مالك اشتر (رض) بسياري از خطوط كلّي سياست اسلامي آمده است[1] ؛ نظير: اوصاف حاكم اسلامي، حقوق اقشار مختلف، وظايف حاكم و حكومت و مردم، تقدم رضايت عموم بر رضايت خواص، روابط سه گانه با مؤمنين به اسلام و موحدين اهل كتاب و انسان هاي لائيك و خارج از حوزه توحيد، عزّت و استقلال و حفظ ثغور، عدم استيلاء دشمنان و رابطه‌ي بطانه نداشتن با آنان، تقسيم مال به شخصي و ملّي و حكومتي، و.... =========== [1]ـ نهج البلاغه، نامه‌ي 53. جوادی آملی، ولايت فقيه ص 334 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[5] حكومت و سياست، مربوط به امور قراردادي و جزئي است و در شأن انبياء و امامان (عليهم السلام) نيست. پاسخ: مفاهيم و الفاظ دين، ارزش مفهومي و لفظي دارند و مقدّمه اي هستند براي تحقق اَحكام و حِكَم آن در متن اجتماع؛ و حكومت اسلامي، فعاليتي است براي تحقق دين در جامعه و در جان انسان ها؛ پس چگونه مي شود كه تبيين آن مفاهيم و الفاظ قراردادي، در شأن پيامبران و امامان (عليهم السلام) هست، ولي حكومت و سياست كه براي تحقق احكام دين لازم و ضروري است، خلاف شأن آنان مي شود؟ جوادی آملی، ولايت فقيه صص 334 و 335 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[6] با توجّه به آيات قرآن كريم مانندِ (يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة)[1] ، (ليقوم الناس بالقسط)[2] ، (لا إكراه في الدين)[3] ، (ما أنت عليهم بجبّار)[4] ، (لست عليهم بمصيطر)[5] ، وظيفه‌ي پيامبران، تعليم و تربيت انسان ها به وسيله‌ي «تشويق» است و چنين هدفي، با زور و حكومت حاصل نمي شود و بنابراين، كار تشكيل حكومت، با خود مردم است نه با پيامبران. پاسخ: تشكيل حكومت، به معناي تحميل كردن دين بر مردم نيست، بلكه براي تعليم و تزكيه نمودن مردمي است كه دين و حكومت ديني را حق دانسته و پذيرفته اند و بدون شك، تعليم و تزكيه، با تشويق و ترغيب و با اختيار آگاهانه‌ي انسان ها صورت مي گيرد كه حكومت ديني نيز چنين روشي دارد. البته در هر حكومتي چه ديني و چه غير ديني، براي طاغيان و متخلّفان از قانون و مخلاّن به نظم عمومي جامعه، قوانين جزائي و تنبيهي وجود دارد كه امري عقلايي است و مؤيّد تعليم و تزكيه‌ي عمومي است نه منافي با آن. ضمناً اين نكته را بايد توجّه داشت كه آياتي مانندِ (لا إكراه في الدين)، (لست عليهم بمصيطر)، (لست عليهم بجبّار)، (انك لا تهدي من أحببت)[6] مربوط به «تكوين» است نه «تشريع»؛ زيرا در محدوده‌ي تشريع، هم جريان امر به معروف و نهي از منكر مطرح است و هم جريان حدود و تعزيرات. =========== [1]ـ سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 164. [2]ـ سوره‌ي حديد، آيه‌ي 25. [3]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 256. [4]ـ سوره‌ي ق، آيه‌ي 45. [5]ـ سوره‌ي غاشيه، آيه‌ي 22. [6]ـ سوره‌ي قصص، آيه‌ي 56. از سوي ديگر، ممكن است شهروندي، اصول اعتقادي اسلام را نپذيرد و در پناه حكومت اسلامي از حقوق خاص خود برخوردار باشد و احساس امنيّت كند. جوادی آملی، ولايت فقيه صص 335 و 336 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[7] اگر تشكيل حكومت و اجراي دين وظيفه‌ي انبياء الهي باشد، حسّ مسؤوليت مردم از بين مي رود. پاسخ: در صورتي كه انبياء الهي به تنهايي بتوانند چنين وظيفه اي را انجام دهند و مردم نقش اساسي در اين امر نداشته باشند، چنين سخني درست است؛ ولي اگر حكومت ديني، حكومتِ امام و امت است و اولين شرط تحقق آن، حضور مردم و نقش آفريني آنان است، رهبري و حاكميت انبياء (عليهم السلام) در رأس نظام ديني، نه تنها حسّ مسؤوليت مردم را تضعيف نمي كند، بلكه سبب تقويت آن نيز مي گردد. آياتي از قرآن كريم مانندِ (فاستقم كما امرت ومن تاب معك)[1] و (محمد رسول الله والذين معه أشداء علي الكفار رحماء بينهم)[2] ، به خوبي نشانگر نقش مردم در كنار رهبر و وظيفه‌ي آنان در اجراي دين الهي است و حضور مسؤولانه و پر نشاط مردم در نظام جمهوري اسلامي ايران به رهبري حضرت امام خميني (رض)، بهترين شاهد بر تحقق احساس مسؤوليت مردم مي باشد. جوادی آملی، ولايت فقيه ص 336 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[8] مقامِ «امامت معنوي»، هميشه پاك بوده است؛ بر خلاف حكومت و رهبري سياسي كه گاهي پاك و گاهي ناپاك بوده است و اين نشانگر انفكاك دين و سياست از يكديگر مي باشد و اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (سلام اللهعليه) حكومت كرده اند، نه به دليل آن بوده كه وظيفه‌ي تشكيل حكومت داشته اند، بلكه چون مردم آنان را بهترين انسان ها براي حكومت مي دانستند؛ لذا آنان را براي حكومت خود انتخاب كردند و خداوند نيز از اين انتخاب و بيعت مردم راضي گشت: (لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة)[1] . بنابراين، مسؤوليت اجراي احكام دين، بر عهده‌ي خود مردم و عقل عملي آنان است. پاسخ: سياست و حكومت انبياء (عليهم السلام)، هميشه پاك بوده و هرگز به دو قسم پاك و ناپاك تقسيم نشده است؛ چون آن ذوات مقدّس، اگر چه بشر بودند: (قل إنّما أنا بشرٌ مثلكم)[2] ، ولي به دليل مؤيّد بودن آنان به وحي الهي: (يوحي إليّ)[3] ، سياست آنان هميشه حق بوده است؛ امّا اين سياست، هرگاه غصب شود، ناپاك گرديده است دوگونه بودنِ (پاك و ناپاك) سياست و حكومت را نمي توان دليل بر انفكاك دين از سياست دانست؛ زيرا هر چه كه به عالم مُلك آمده، اگر با عصمت همراه نباشد، ممكن است صاف باشد و ممكن است مشوب شود؛ مانند «عبادات» كه در حال معراج، هرگز ريابردار نيست، ولي نماز و زكات و... در دنيا ممكن است دوگونه باشد و حكومت نيز چنين است. بنابراين نبايد توقع داشت كه عالم مُلك مانند عالم ملكوت منزّه از هر عيب و نقص باشد. همچنين ممكن است شخص يا گروهي، جزء كارگزاران يك حكومت ديني به رهبري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا امام (عليه السلام) باشند و از تبهكاري پرهيز نكنند و اين، آسيبي به طهارت اصل حكومتِ مستند به معصوم (عليه السلام) نمي رساند. امّا اينكه گفته شد حكومت و زمامداري رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (سلام اللهعليه) ناشي از بيعت و انتخاب مردم بوده، ناصوابي آن با سير در آيات قرآن كريم و بررسي سيره‌ي آن بزرگان روشن مي گردد. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، رسالت خود را با دعوت به توحيد و نبوت و معاد آغاز كرد و از مردم اطاعت خواست و سپس به مدينه رفت و به دستور خداوند، حكومت تشكيل داد و =========== [1]ـ سوره‌ي فتح، آيه‌ي 18. [2]ـ سوره‌ي فصلت، آيه‌ي 6. [3]ـ سوره‌ي اعراف، آيه‌ي 203. جهادهاي دفاعي و ابتدايي داشت و به يهوديان و مسيحيان و به امپراطوري روم و ايران نامه نوشت كه: «أَسْلِمْ تَسْلِمْ»[1] و همه را به اطاعت از دين خدا خواند و اكثريت حجاز، پس از فتح مكّه اسلام را پذيرفتند نه پيش از آن؛ و لذا اين موارد، ربطي به بيعت و انتخاب مردم ندارد. در آيه‌ي كريمه‌ي (اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الأمر منكم)[2] ، اگر مقصود از «اطيعو الرسول» همان اطاعت از سخن رسالت كه از سوي خدا آمده است باشد، ديگر لازم نبود كه كلمه‌ي «اطيعوا» تكرار شود؛ زيرا اطاعت از رسول، همان اطاعت از خداست و نيز نمي توان گفت كه منظور از «اطيعو الرسول» سنّت و حديث قدسي است؛ چرا كه اطاعت از خدا، اعم از قرآن و سنت و حديث قدسي است و شامل همه‌ي آنها مي شود. آيه‌ي (النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم)[3] نيز ولايت تعييني آن حضرت را بر جان مؤمنين بيان مي كند كه شامل نواميس و به طريق اولي، شامل مال آنان نيز مي شود و فرمايش آن حضرت در غدير خم: «يا ايها الناس من وليكم و اولي بكم من انفسكم؟... من كنت مولاه فعلي مولاه»[4] ، خود شاهد «ولايتِ حكومتي» است كه از سوي دين تعيين شده است. نكته‌ي اساسي درباره‌ي اسلام آن است كه قلمرو اسلام، تمام شؤون بشري را در بر مي گيرد و اگر چه بر اساس اصالت روح و عظمت آخرت نسبت به دنيا، سهم مهمي از ره آورد وحي الهي به تعليم كتاب و حكمت و تزكيه‌ي معنوي براي سلامت انسان در قيامت اختصاص دارد، ليكن حكومت، سياست، معيشت، قضا و داوري و ديگر مسائل انسان دنيايي هرگز از سوي خداوند اهمال نشده و آن را از منطقه‌ي دين خارج ندانسته و به منابع غير ديني واگذار ننموده است. آيات =========== [1]ـ بحار؛ ج 20، ص 386، ح 8. [2]ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 59. [3]ـ سوره‌ي أحزاب، آيه‌ي 6. [4]ـ كافي؛ ج 1، ص 295، ح 3. جهاد، دفاع، قضا، تنظيم اقتصاد، تحكيم سياست داخلي و بين المللي، و احكام سياسي راجع به رابطه‌ي مسلمين با اهل كتاب و يا كافران غير كتابي، و همچنين نصوص روايي متنوّع و متعدّد، سند گوياي واصِب و جامع بودن دين است. از اين رهگذر، روشن مي گردد كه آنچه به طور اصالت در سنت و سيرت اولياء معصوم الهي (عليهم السلام) متجلّي شده اين است كه قيام و جهاد ايشان، نه به عنوان يك انسان آزاده و فرزانه‌ي دادگر و خردمندِ دادخواه، و نه بر اساس تشخيص شخصي خود، بلكه به عنوان يك دستور ديني كه در متن قرآن و سنت معصومين (عليهم السلام) تجلّي يافت ادامه دارد 👇
[9] امام حسين (عليه السلام) در وصيت نامه‌ي خود نفرمودند من براي تشكيل حكومت قيام كردم، بلكه فرمودند: «من براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كردم» و امام رضا (عليه السلام) نيز از پذيرفتن حكومت ولايتعهدي خودداري مي كرد و امامان ديگر (عليهم السلام) نيز بر حكومت هاي منحرف وقت، قيام نكردند و حكومت تشكيل ندادند. اين موارد، نشانه‌ي جدايي دين از حكومت است. پاسخ: اوّلا ً خود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) حكومت تشكيل دادند و امام حسن (عليه السلام) نيز حكومت تشكيل داد و جنگ كرد تا اينكه صلح را بر او تحميل كردند. ثانياً سيدالشهداء (عليه السلام) در همان وصيت نامه پس از آنكه فرمود براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كرده است، فرمود: «اسير بسيرة جدي وأبي»[3] ؛ يعني سيره و روش من، همان سيره و روش جد و پدرم است؛ پيغمبر در مدينه حكومت تشكيل داد، علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كوفه و مدينه حكومت تشكيل داد، من نيز حكومت تشكيل مي دهم به همان گونه كه آنها انجام دادند. آن حضرت در سخنراني رسمي اش نيز شرايط امام و رهبر را =========== [1]ـ سوره‌ي توبه، آيه‌ي 12. [2]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 193. [3]ـ بحار؛ ج 44، ص 329، ح 2. ذكر كرد كه امام بايد حاكم به قسط و عدل باشد[1] . بيعت گرفتن جناب مسلم بن عقيل از مردم كوفه براي آن حضرت نيز به جهت تشكيل حكومت بود. امام رضا (عليه السلام) نيز چون مي دانست كه جريان ولايتعهدي يك نيرنگ است، آن را به طور رسمي نمي پذيرفت و اينكه ائمّه (عليهم السلام)، يا مسموم شدند يا شهيد، و در زندان و تحت نظر بودند، براي اين بود كه بر ضد حكومت منحرف وقت قيام مي كردند وگرنه كسي كه فقط حاكمان را نصيحت كند، زاهد گوشه نشين و عالم مسأله گو باشد، كسي كاري به او ندارد. مرحوم مجلسي (ره) در كتاب بحارالانوار روايتي را از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه آن حضرت در مسافرتي، به سدير فرمودند اگر من به اندازه‌ي اين بزغاله ها همراه و همفكر و ياور داشتم، قيام مي كردم. سدير مي گويد پس از نماز، گوسفندان را شماردم و آنها هفده رأس بودند[2]. =========== [1]ـ بحار؛ ج 44، ص 335. [2]ـ همان؛ ج 47، ص 372، ح 93. جوادی آملی، ولايت فقيه صص 340 و 341 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[10] دين، امر ثابتی است و حكومت، مربوط به امور جزئي و متغيّر است و لذا اين دو جمع ناشدنی اند. پاسخ: دين، براي تأمين سعادت فردي و جمعي انسان است و از سوي ديگر انسان، حقيقتي است كه هم با دنيا پيوند دارد و هم با آخرت. چنين موجودي بايد هم در دنيا از آسيب محفوظ بماند و هم پس از مرگ و ورود به آخرت از گزند خطر در امان باشد و بلكه بايد علاوه بر محفوظ ماندن از شرّ، از خير جاويد با درجاتي كه دارد بهره مند گردد. از سوي سوم، انسان فطرتي دارد كه ميان همه‌ي افراد بشر مشترك و ثابت است: (فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله)[3] و در كنار اين فطرتِ ثابت، =========== [3]ـ سوره‌ي روم، آيه‌ي 30. طبيعتي دارد كه متغيّر است و متنوّع و غير يكسان مي باشد: (إنّي خالق بشراً من طين)[1] طبيعتش به اقليم هاي زميني و تاريخ زماني بر مي گردد، ولي فطرتش كه به روح بر مي گردد و امري فراطبيعي و مجرد مي باشد، ثابت و غير متغير است. دين، اين اضلاع چهارگانه را به خوبي در نظر دارد؛ يعني مسائل مربوط به دنيا، مسائل مربوط به آخرت، احكام و حِكَم مربوط به فطرت، و احكام و حِكَم مربوط به طبيعت را توجّه داشته، براي مجموعه‌ي اينها، وحي به صورت كتاب آسماني متبلور شده است و همين وحي الهي، جوامع بشري را به عترت طاهرين (عليهم السلام) دعوت كرده كه مجموعه‌ي دين، به صورت قرآن و عترت تجلّي كرده است. عقل نيز به نوبه خود منبع و راهگشاست. آن بخش از مبادي كه مستقلات عقلي است يا لوازم حجت هاي مأثور است، دليل نقلي دين نيز آن را امضاء كرده و آن بخش از مبادي كه به عنوان مقدماتِ واجب نقلي، راهنمايي و ارشاد دارد، مورد پذيرش دليل نقلي است. بنابراين، دين به همه‌ي شؤون انسان توجّه نموده و چيزي را مغفول نكرده است و بخش هاي متغيّر انسان از نظر صاحب دين دور نمانده و كار حاكم اسلامي، چه معصوم و چه غير معصوم، آن است كه با توجّه به ابعاد چهارگانه اي كه گفته شد و در دين لحاظ شده، احكام ثابت و متغيّر را بيان و اجرا كند و در مسائل اعتقادي، سه وظيفه‌ي «تبيين»، «تعليل»، و «دفاع علمي» را انجام دهد؛ يعني اوّلا ً عقايد ديني را به خوبي تشريح كند كه چيست، ثانياً براي درستي آنها دليل و برهان بياورد، و ثالثاً اشكالات وارد بر آنها را دفع كند. البتّه، امور جزئي و متغيّر انسان ها در هر زمان و هر مكان، به طور طبيعي در مشورت با كارشناسان و متخصّصان هر فن، مورد ارزيابي حاكم ديني قرار =========== [1]ـ سوره‌ي ص، آيه‌ي 71. مي گيرند و چون هر يك از آنها زيرمجموعه‌ي يك كبراي كلي هستند، حكم آن موضوعات و مصاديق روشن مي گردد. نمونه اي از ثبات حكم و تغيّر مصداق را مي توان در جريان مناظره‌ي علمي محمد بن علي الجواد (عليهماالسلام) با يحيي بن اكثم مشاهده كرد كه يك مصداق معيّن خارجي، در ظرف زمانيِ يك روز و نيم، ده بار متغيّر شد و ده حكم متنوع را پذيرفت و آن، عبارت بود از فرض خاصي كه امام جواد (عليه السلام) آن را ارائه نمود؛ زني كه در بامداد، بر مردي حرام بود و هنگام برآمدن آفتاب، براي او حلال شد و هنگام نصف النهار و نيم روز، بر او حرام شد و در وقت ظهر (نماز ظهر)، براي او حلال گشت و سپس در عصر، بر او حرام گرديد و هنگام مغرب، براي او حلال شد و هنگام برآمدن آفتاب روز بعد، بر او حرام شد و در نيم روز همان روز، براي او حلال گرديد[1]. اين احكام متنوّع كه همگي به نحو «قضيّه‌ي حقيقيّه» از لوح محفوظ الهي نشأت گرفته و از هر دگرگوني مصون است، هيچ يك در اثر تبدّل مصداق و تحوّل آن، متأثّر و متغيّر نشد. بنابراين، وحي ثابت خدا كه دوام و كلّيّت دارد، امور متغيّر را در تحت شمول خود دارد، بدون آنكه آسيبي از سوي امور جزئي و متغيّر به ثبات و دوام و كلّيّت آن وارد شود؛ چه اينكه ثبات و دوام و كلّيت آن احكامِ جامع، مستلزم جمود، تحجّر، ركود، ارتجاع، انحصار، تنگنا و مانند آن نخواهد شد. =========== [1]ـ الاحتجاج؛ ج 2، ص 474. جوادی آملی، ولايت فقيه صص 341 تا 343 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
[11] لازمه‌ي حكومت داشتن دين، دنيايي كردن دين است كه با زُلالي و قداست دين نمي سازد. پاسخ: پاسخ اين اشكال هم به طور ضمني در پاسخ به اشكال قبل بازگو شد كه دين هرگز تك بُعدي و يك ضلعي و ناقص نيست. دين، وقتي كامل است كه براي تعليم و تزكيه‌ي انسان باشد و انسان نيز حقيقتي سائر و سالك است كه از نشئه‌ي «تراب» به سوي نشئه‌ي «لقاء رب الارباب» مي رود: (يا أيها الإنسان إنّك كادحٌ إلي ربّك كدحاً فملاقيه)[1] و دين بايد اين انسان كادح و سائر را در همه‌ي نشئآت تغذيه كند و ذات اقدس اله كه دنيا و آخرت از آنِ اوست: (فللّه الاخرة والاولي)[2] ، ديني فرستاده است كه هم دنياي انسان را تأمين مي كند و هم آخرت او را. خداي سبحان، دعا و درخواست مرداني كه حسنه‌ي دنيا و حسنه‌ي آخرت را با يكديگر مي خواهند تأييد مي فرمايد: (ومنهم من يقول ربنا اتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النار)[3] ؛ چرا كه دنيا، مزرعه‌ي آخرت است: «الدنيا مزرعة الاخرة»[4] و بدون «حسنه‌ي دنيا» نمي توان به «حسنه‌ي آخرت» رسيد. بنابراين، دين الهي، به دنيا توجّه دارد ولي اين توجه داشتن به دنيا غير از دنيايي شدن دين است. دنيائي محض بودن نكوهيده است؛ چنانكه در آيه‌ي (فمن الناس من يقول ربنا اتنا في الدنيا وما له في الاخرة من خلاقٍ)[5] ، به مذمّت آن اشاره شد. =========== [1]ـ سوره‌ي انشقاق، آيه‌ي 6. [2]ـ سوره‌ي نجم، آيه‌ي 25. [3]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 201. [4]ـ بحار؛ ج 67، ص 225 (باب 54). [5]ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 200. جوادی آملی، ولايت فقيه صص 343 و 344 https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402