- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_شانزدهم موضوع: نیت ✴️(و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده مي شود. پس
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_هفدهم
ادامه موضوع: نیت
✴️حتي يكي از آنها به من گفت: بچه، اين كارا به تو نيومده. اين كار بزرگترهاست. آن زمان من 15 سال بيشتر نداشتم، وقتي اين برخورد را با من داشتند، من هم ديگر پيگيري نكردم. اما عجيب بود كه در نامه
عمل من، كمك به آن خانواده فقير ثبت شده بود!
❇️به جوان پشت ميز گفتم: من كاري براي آنها نكردم⁉️ او گفت: تو نيت اين كار را داشتي و در اين راه تلاش كردي، اما به نتيجه نرسيدي. براي همين، نيت و حركتي كه كردي، در نامه عملت ثبت شده.
✴️البته فكر و نيت كار خوب، در بيشتر صفحات ثبت شده بود. هرجايي كه دوست داشتم كار خوبي انجام دهم ولي امكانش را نداشتم، اما براي اجراي آن قدم برداشته بودم، در نامه عمل من ثبت شده بود.ولي خدا را شكر كه نيت هاي گناه و نادرست ثبت نمي شد.
✴️در صفحات بعد و جاي جاي اين كتاب مشاهده مي كردم كه چنين اتفاقي افتاده. يعني نيت هاي خوب من ثبت شده بود.
❇️البته باز هم مشاهده كردم كه اعمال خوبم با اشتباهات و گناهاني که هيچ منفعتي برايم نداشت از بين رفته! به قول معروف: آش نخورده و دهان سوخته. هرچه جلو ميرفتم، نامه عملم بيشتر خالي مي شد! خيلي از اين بابت ناراحت بودم. از طرفي نميدانستم چه كنم.
✴️اي كاش كسي بود كه مي توانستم گناهانم را به گردن او بيندازم و اعمال خوبش را بگيرم! اما هرچه مي گذشت بدتر ميشد.
❇️جوان پشت ميز ادامه داد: وقتي اعمال شما بوي ريا بدهد پيش خدا ارزشي ندارد. كاري كه غير خدا در آن شريك باشد به درد همان شريك مي خورد. اعمال خالصت را نشان بده تا كار شما سريع حل شود.
⬅️مگر نشنيده اي: (الاعمال بِالنيات، اعمال به نيت ها بستگي دارد.)
بیا عاشقی را رعایت كنیم
ز یاران عاشق،حكایت كنیم
از آنان كه بوی خدا می دهند
به دنیای ما كربلا می دهند
از آنان كه در جبهه عاشق شدند
و با یک تبسم،شقایق شدند
ز مردان سرخی كه نورانی اند
سحر صورت و ماه پیشانی اند
روزتون مبااارک🤍🌻
•~ا @Mohje_10 ا~•
پدر جان ، با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم
و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم
که فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم.
پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم.
روزت مبارک بهترینم🤍🌻
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفدهم ادامه موضوع: نیت ✴️حتي يكي از آنها به من گفت: بچه، اين كارا
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_هجدهم
موضوع: نجات یک انسان
✴️همين طور كه با ناراحتي، كتاب اعمالم را ورق ميزدم و با اعمال نابود شده مواجه مي شدم، يكباره ديدم بالاي صفحه
با خط درشت نوشته شده: *نجات يك انسان*
❇️خوب به ياد داشتم كه ماجرا چيست. اين كار خالصانه براي خدا بود. به خودم افتخار كردم و گفتم: خدا را شكر. اين كار را واقعاًخالصانه براي خدا انجام دادم. ماجرا از اين قرار بود كه يك روز در دوران جواني با دوستانم براي تفريح و شنا كردن، به اطراف سد زاينده رود رفتيم.
❇️رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفريح.يكباره صداي جيغ يك زن و فريادهاي يك مرد همه را ميخكوب كرد! يك پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا ميزد، هيچكس
هم جرئت نميكرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.
✴️من شنا و غريق نجات بلد بودم. آماده شدم كه به داخل آب بروم اما رفقايم مانع شدند! آنها مي گفتند: اينجا نزديك سد است و ممكن است آب تو را به زير بكشد و با خودش ببرد. خطرناك است و...
⬅️اما يك لحظه با خودم گفتم: فقط براي خدا و پريدم داخل آب.
✴️خدا را شكر كه توانستم اين بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم و با كمك رفقا بيرون آمديم. پدر و مادرش حسابي از من تشكر كردند. خودم را خشك كردم و لباسم را عوض کردم.
❇️آماده رفتن شديم. خانواده اين بچه شماره آدرس مرا گرفتند.
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هجدهم موضوع: نجات یک انسان ✴️همين طور كه با ناراحتي، كتاب اعمالم ر
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_نونزدهم
ادامه موضوع : نجات یک انسان
✴️آماده رفتن شديم. خانواده اين بچه شماره آدرس مرا گرفتند.
❇️اين عمل خالصانه خيلي خوب در پيشگاه خدا ثبت شده بود. من هم خوشحال بودم. لااقل يك كار خوب با نيت الهي پيدا كردم.
✴️مي دانستم كه گاهي وقتها، يك عمل خوب با نيت خالص، يك انسان را در آن اوضاع نجات مي دهد. از اينكه اين عمل، خيلي بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهميدم كار مهمي كرده ام. اما يك باره مشاهده كردم كه اين عمل خالصانه هم در حال پاك شدن است!😢
✴️با ناراحتي گفتم: مگر نگفتيد فقط كارهايي كه خالصانه براي خدا باشد حفظ مي شود، خب من اين كار را فقط براي خدا انجام دادم. پس چرا پاك شد⁉️
❇️ جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: درست است، اما شما در مسير برگشت به خانه با خودت چه گفتي⁉️
✴️يكباره فيلم آن لحظات را ديدم. انگار نيت دروني من مشغول صحبت بود. من با خودم گفتم: خيلي كار مهمي كردم. اگر جاي پدر مادر اين بچه بودم، به همه خبر مي دادم كه يك جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.
❇️ اگه من جاي مسئولين استان
بودم، يك هديه حسابي و مراسم ويژه مي ً گرفتم. اصلا بايد روزنامه ها و خبرگزاري ها با من مصاحبه كنند. من خيلي كار مهمي كردم.
✴️فرداي آن روز تمام اين اتفاقات افتاد. خبرگزاري ها و روزنامه ها با من مصاحبه كردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به ديدنم آمد و يك هديه حسابي براي من آوردند و... جوان پشت ميز گفت: تو ابتدا
براي رضاي خدا اين كار را كردي، اما بعد، خرابش كردي...
⬅️آرزوي اجر دنيايي كردي و مزدت را هم گرفتي. درسته⁉️
❇️گفتم: همه اينها درسته. بعد باحسرت گفتم: چه كنم⁉️دستم خالي است. جوان پشت ميز گفت: خيلي ها كارهايشان را براي خدا انجام مي دهند، اما بايد تلاش كنند تا آخر اين اخلاص را حفظ كنند.
بعضي ها كارهاي خالصانه را در دنيا نابود مي كنند!
امروز که از خواب بیدار شدی ،
چشمات رو باز کردی ، تونستی ببینی !
ولی امروز خیلیا بودن که چشمشون
دیگه باز نشد و رفتن ..
پس لابد هدفی از زنده بودنمون بوده .. «فقط برای امروز»
صلی الله علیک یا اباعبدالله ❤️🩹.
از عاشقی کوی تو شعرم ترانه شد
این ذره از نگاه تو یک بی کرانه شد
دیوانه وار مست تو گشتیم ساقیا
مستی ما به مذهب رندی نشانه شد
انگور بر ضریح تو اوج خمار ماست
بوسیدمش فضای جهان عارفانه شد
گفتم برای ما نجف امضا نمی کنی؟
امضا زدی تمام غزل عاشقانه شد
#محمدجواد_جلالی
زینب چگونه این همه منزل پیاده بود؟!
جانها فدای زخم و ورمهای بیشمار
حقا که هر مصیبت او نانوشتنی است
با صد هزار سطر و قلمهای بیشمار
محسنعلیخانی
•~ا @Mohje_10 ا~•
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_نونزدهم ادامه موضوع : نجات یک انسان ✴️آماده رفتن شديم. خانواده اين
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_بیستم
موضوع: سفر کربلا
✴️حسابي به مشكل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخي هاي بيش از حد و صحبتهاي پشت سر مردم و غيبت ها و... نابود ميشد و اعمال زشت من باقي مي ماند. البته وقتي يك كار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاك شدن كارهاي زشت مي شد.
❇️چرا كه در قرآن آمده بود:
(اِنَ الحسنات یُذهِبنَ السَیئات)خوبی ها بدی ها رو ازبین می برد
✴️زيارت هاي اهل بيت(ع): بسيار در نامه اعمال من تأثير مثبت داشت.
❇️البته زيارت هاي بامعرفتي که با گناه آلوده نشده بود.
✴️اما خيلي سخت بود. هر روز ما، دقيق بررسي و حسابرسي مي شد.
❇️كوچكترين اعمال مورد بررسي قرار مي گرفت.
✴️همينطور كه اعمال روزانه ام بررسي مي شد، به يكي از روزهاي دوران جواني رسيديم. اواسط دهه هشتاد.
❇️يكباره جوان پشت ميز گفت:
به دستور آقا اباعبدالله(ع) پنج سال از اعمال شما را بخشيديم. اين پنج سال بدون حساب طي ميشود.
⬅️باتعجب گفتم: يعني چي⁉️
✴️گفت: يعني پنج سال گناهان شما بخشيده شده و اعمال خوبتان باقي ميماند. نمي دانيد چقدر خوشحال شدم.
❇️اگر در آن شرايط بوديد، لذتي كه من از شنيدن اين خبر پيدا كردم را حس مي كرديد. پنج سال بدون حساب و كتاب⁉️
گفتم: اين دستور آقا به چه علت بود⁉️