eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
991 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
202 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
🌾💚🌾💚🌾 💚🌾💚🌾 🌾💚🌾 💚🌾 🌾#رمان_شهیدانه #رمان_یادت_باشد #پارت_بیست_و_هفتم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی چشم ه
🌾💚🌾💚🌾 💚🌾💚🌾 🌾💚🌾 💚🌾 🌾 پدرم یک نارنگی برداشت و گفت: هر چی نظر تو باشه، ولی به نظرم زیاده. میوه ها را داخل سبدریختم و مشغول خشک کردن آنها شدم، گفتم: پس می‌گیریم سیصد تا، ولی دیگه چون نزنن! پدرم خندید و گفت: مهریه رو کی داده! کی گرفته! خنده ام را به زور گرفتم. نگاه‌های پدرم نگاه غریبی بود انگار باورش نمیشد با فرزانه کوچکی که همیشه بهانه آغوش پدرش را می گرفت و دوست داشت ساعت ها با او همبازی شود، صحبت از مهریه و عروسی می کند. همه چیز را برای پذیرایی آماده کرده بودم. اولین باری نبود که مهمان داشتیم، ولی استرس زیادی داشتم چندین بار چاقو و بشقاب ها را دستمال کشیدم. فاطمه سر به سر می گذاشت، مادرم به آرامی با پدرم صحبت می‌کرد. حدس می‌زدم درباره تعداد سکه های مهریه باشد. بالاخره مهمانها رسیدند احوالپرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم. برای بار چندم چاقوها دستمال کشیدم، ولی تمام حواسم به حرف هایی بود که داخل پذیرایی رد و بدل می شد. عمه گفت: داداش! حالا که جواب آزمایش اومده اگه اجازه بدی فردا فرزانه و حمید برن بازار حلقه بخرن. جمعه هفته بعد هم عقدکنان بگیریم. تا صحبت حلقه شد، نگاهم به انگشت دست چپم افتاد. احساسی عجیبی به سراغم آمده بود. حسی بین آرامش و دلهره از سختی مسئولیت و تعهدی که این حلقه به دوش آدمی می گذارد. وقتی موضوع مهدیه مطرح شد. پدرم گفت: نظر فرزانه روی سیصد تاست. پدر حمید نظر خاصی نداشت. گفت: به نظرم خود حمید باید با عروس خانم به توافق برسه و میزان مهریه رو قبول کنه. چند دقیقه سکوت سنگین فضای اتاق را گرفت. می دانستم حمید آنقدر با حجب و حیا است که سختش می‌آید در جمع بزرگترها حرفی بزند.... ادامه دارد....