#خاطرات_شهدا 🍃
این جمله را به یاد داشته باشید:👌
اگر در راه خدا رنج را تحمل نکنید!
مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید.....
#وصیت_شهید_پور_مرادی
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ محمدوعجل فرجهم و فرجنابهم
#یادشهداباصلوات
#مدیون_خون_شهداییم ‼️
@shahidbabeknoori✨
#محرم
#خاطرات_شهدا
از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین. با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد.
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد.
خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها .
معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت،
تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی.
خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد.
معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد.
میگفت هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (ع) بیشتر نگاهت میکند.
#شهیدامیرسیاوشی
#یادشهداباصلوات 🕊
#خاطرات_شهدا
🌹شهیدعبدالمهدی مغفوری
هر هفته توی خونه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ، تا اسم امام حسین می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده. حال عجیبی می شد با روضه #امام_حسین عليه السلام . انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد.
یه بار وسط روضه، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛ متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش.
گریه کنون اومد پیش من. گفت:
«بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد.»
روضه که تموم شد، گفتم:« حاجی، مصطفی این طوری می گه.»
با تعجب گفت:« خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.»
از بس محو روضه بود....
راوی: همسر شهید
#یادشهداباصلوات 🌱
#محرم
#خاطرات_شهدا
🌷شهید علی صیاد شیرازی
✨خانهدار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوسها و چانهزنیهای فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند.
با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده کردیم. قرار شد با خودش برویم و خانه را ببینیم. رفتیم. خوب همهجا رو بازدید کرد. حیاط، طبقههای بالا و زیر زمین که یک سالن وسیع داشت و یک اتاق کوچکتر.
✨خانه تازه رنگشده بود و موکت هم نداشت. برگشت یکی از بچهها را صدا کرد و گفت: «آقای جمشیدی! برو بازار چندمتر پرچم بگیر و بیار دور تا دور این اتاق نصب کن. از این پارچ هایی که روش شعر نوشتهشده؛ “باز این چه شورش است” از همونها بگیر و بیار» .
✨من و تیمسار ازگمی بههم نگاه کردیم که صیاد چه کار میخواهد بکند.
✨گفت: که «از این سالن استفاده شخصی نمیکنیم. اینجا میشه حسینیه که همان هم شد
✨ شبهای اول هر ماه مراسم عزاداری امام حسین و ائمه را آنجا برگزار میکرد. خودش جارو دست میگرفت و قبلاز آمدن مهمانها، حیاط و پیادهروی جلوی در را آبوجارو میکرد. هرچه اصرار میکردم که «حاجآقا! بدید من جارو میکنم»، فایده نداشت.
✨وقتی هم که مهمانها میآمدند، کفشها را جفت میکرد. بعد میآمد توی سالن؛ همان کنار در دو زانو مینشست.
#یادشهداباصلوات
#شهیدانھ_زیستن