🔺سهشنبه ۲۲ اسفند اول ماه مبارک رمضان است
🔹سردبیر پیشین مجله نجوم: رویت هلال ماه رمضان ۱۴۴۵ روز یکشنبه ۲۹ شعبان (مصادف با ۲۰ اسفند) در ایران ممکن نیست و سهشنبه ۲۲ اسفند اول رمضان خواهد بود.
🔹امسال برای رویت هلال ماه مبارک رمضان وضعیت آسان و تقریبا روشنی را در پیش داریم؛ به این صورت که شامگاه ۲۹ شعبان امسال مصادف با ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ هلال ماه هنگام غروب خورشید، فاصله بسیار نزدیکی با خورشید دارد و با اینکه هلال ماه بعد از خورشید غروب میکند، امکان رویت هلال ماه وجود نخواهد داشت.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂😂
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷داستان «بهار خانوم»🔷
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت سیزدهم
ساعت حدودا یک ربع به ده صبح بود. زمان برای فرحناز تند تند میگذشت و از قولِ یک هفته ای که به فیروزه خانم داده بود دو سه روز بیشتر باقی نمانده بود.
به آزمایشگاه پیش کسی که فرانک معرفی کرده بودرفت....
-نگران نباشید. شما سفارش شده فرانک خانم هستید. حداقل سی یا سی و پنج روز زمان میبره. البته برای بقیه دو ماه طول میکشه.
-من باید زودتر تکلیفم روشن بشه. حرف شما رو میفهمم اما نگرانم. به این مدرک نیاز دارم. باید یه چیزی تو دستم باشه تا بتونم پا پیش بذارم.
-میفهمم. اتفاقا خودشون هم تماس گرفتن و اصرار داشتن که زودتر نتیجه آزمایشو بدونن!
-خودشون؟ خودشون کیاَن؟!
-همون خانمی که اومد آزمایش داد دیگه.
آهان. فیروزه خانم؟
-آره. بازم چشم. به من دو سه هفته فرصت بدید. میگم پرونده شما را بذارن در اولیت.
بعد از آزمایشگاه به خانه خودش و مهرداد برای حرف زدن با آقا غلام و خانومش رفت.
فرحناز: «میخوام خوب به حرفام گوش بدید. کسی حرفای منو قطع نکنه. خوب گوش بدید تا زود به نتیجه برسیم! اوکی؟»
آقاغلام و کبری خانم به هم نگاه کردند و با تعجب، سرشان را به نشان تایید تکان دادند.
فرحناز: «شما خیلی ساله که برای خاندان سلطانی کار کردید. من و مهرداد خیلی به شما دو تا علاقه داریم. به نظرم حقتون هست که یه جای خوب و در اختیار خودتون داشته باشید.»
آقاغلام خیلی جدی جواب داد: ((مگه اینجا مال ما نیست؟»
فرحناز گفت: «اون که بعله! شما صاب خونه این. متعلق به خودتونه.»
فرحناز گفت: «ببین آقاغلام! شرایطی برای من پیش اومده که باید تنها باشم. مهرداد هم در جریانه. راستشو بخواین ما داریم دو تا دختر به سرپرستی قبول میکنیم که شرطشون اینه که کسی دیگه جز من و مهرداد و خودشون تو خونه نباشه.»کبری گفت: «خانم! الهی خودم دورتون بگردم. الهی به حق پنج تن آل عبا این آقاغلام فداتون بشه! از ما خسته شدین؟ از ما دیگه خوشتون نمیاد؟» بغض واقعی کرد و اشک در چشمانش جمع شد و ادامه داد: «حالا ما به جهنم! دل ما به درک. دل خودتون برای ما تنگ نمیشه؟ این را گفت و زد زیر گریه!
اصلا بحث به فنا رفت. اعصاب فرحناز هم با گریه های کبری خانم خرد شد. گفت: «خیلی خب پاشین برین میخوام استراحت کنم. پاشین. بفرمایید.
وقتی آنها از اتاقش بیرون رفتند، گوشی را برداشت و برای پدرش زنگ زد.بابا میتونم شب ببینمت؟بابا من نمیتونم حریفِ آقاغلام و کبری خانم بشم!
-خب بیچاره ها حق دارن. اونا یک عمر اینجوری زندگی کردن. نباید احساس کنن که داری اونا رو دور میندازی!
-به نظرم یه خونه نزدیک خودتون باید براشون بگیرین که هر از گاهی بتونن بیان و ببیننت!
-بنظرم تو اول برو یه خونه براشون پیدا کن. بعد به یه بهانه ای اونا رو ببر که اونجا رو ببینن! اینجوری دلشون قرص تر میشه. هر چند میدونم که اونا بخاطر خونه و مال و این چیزا کنار شما نیستن. اما خب! اونا الان سن و سالی ازشون گذشته. بالاخره آدمی زاده. نگران اینه که آخر عمری محتاج نشه!
اصلا بسپارش به من! من هم خونه رو پیدا میکنم. هم قولنامه میکنم. هم اونا رو میبرم که خونه رو ببینن...
-دیگه این که فقط منم و سه تا مسئله! یکیش جواب آزمایشِ فیروزه خانم! دومیش هم پرونده مهرداد! سومیش هم کارای قانونیِ کفالتِ بهار و باران!
اولی و سومی که مثل زنجیر به هم وصله. تا اولی درست نشه، کارای کفالت و قانون و این چیزا هم پیش نمیره. اون کار خودته. دومی هم مگه نگفتی احمدی دنبالشه؟
-آره. راستی قرار بود امروز برای احمدی تماس بگیرم!
من الان بیشتر نگران پرونده مهردادم. زنگ بزن ببین احمدی چی میگه؟
فرحناز برای احمدی زنگ زد.
نیم ساعت بعد، احمدی هم به جمع اونا اضافه شد اما تنها نبود. بلکه علیپور را هم با خودش آورده بود. علیپور که مشخص بود خیلی در آن دو سه روز شکسته شده، سرش را پایین انداخته بود و نشسته بود.
احمدی سر بحث را باز کرد و گفت: متوجه شدم که آقا مهرداد، وارد یک معامله شفاهی شده که به اشاره یک سردار بوده و اینقدر آدم ذی نفوذ و بزرگی بوده که همه چیز رو شفاهی هماهنگ و دستور میداده. با علیپور رفتیم دنبال سردار. بعد از این که دو سه جا رفتیم و دورامون رو زدیم و علیپور فهمید که ول کن نیستم، بالاخره رفتیم تهران تا مثلا اون سردارو ببینیم. هنوز دو سه ساعت نیست که برگشتیم.
احمدی ادامه داد: «رفتیم تا بالاخره به دفترِ واقع در خیابان فرشته که میگفتن دفتر سردار هست، رفتیم. دیروز صبح اونجا بودیم. رفتیم و دیدیم. اصلا ما رو به حضور نمیپذیرفتند. در فرصتی که تو سالن انتظار نشسته بودیم، از طریق واسطه ای که داشتم، آمار اونجا و سرداری که میگفتن، درآوردم.»🔺[سلام جناب احمدی! تشریف فرمایی شما را به تهران خیر مقدم عرض میکنم. درباره سرداری که گفتید باید به استحضار برسانم که این بابا اصلا سردار نیست. یعنی در سپاه و جاهای دیگر، اصلا چنین سرداری وجود ندارد. این شخص که به نام .............. است و به واسطه نام پدرش خودش را همه جا سردار معرفی کرده، دارای پرونده های باز در مراجع قضایی هست که خودش را چند مرتبه به عنوان عضو بیت.... و ناظر مراکز نظامی و یا معاون تجاری و اقتصادیِ نیروهای مسلح معرفی کرده! حتی باید به عرض برسانم که طبق آخرین اخبار واصله، پرونده نامبرده از ماه آینده در جریان صدور حکم قرار میگیرد و با صحبت هایی که با قاضی تحقیق داشتم، محکومیت وی قطعی است؟
علیپور با حالت ترس و نگرانی گفت: «همین کسی که خودشو سردار معرفی کرده، اقوام ماست. ما میدونستیم که سردار نیست اما چون آدم گنده ای بود و وصل بود و بالایی ها حرفشو میخوندن، تماس گرفت و گفت آهن میخوایم و شنیدم توی هلدینگ آهن کار میکنی. من همه روند کار و عدد و رقم و همه چیو با آقا مهرداد چک کردم.ایشون هم قبول کردند که دیگه اینطوری شد. من خیلی شرمندم. ببخشید. روم سیاه.»
پدر فرحناز از علیپور پرسید: «تو میدونستی که دستگاه قضایی روی این سردار قلابی حساس شده و امروز و فرداست که گندش دربیاد؟»
علیپور گفت: «نه آقا! من اگه خبر داشتم که دو سه تا کار براش نمیکردم و پول مستقیم از خودش نمیگرفتم. الان هم یه جورایی پای من گیره. حداقلش اینه که به عنوان مُطلع به دادگاه دعوت میشم. این کمترینشه.»
پدر رو به فرحناز کرد و گفت: «دیگه فایده نداره! حتی اگه بره خودشو معرفی کنه و مثلا بخواد چیزی گردن بگیره، اثری در پرونده مهرداد نداره.» رو به احمدی کرد و پرسید: «اثر خاصی داره جناب احمدی؟»
احمدی گفت: «خیر قربان! متاسفانه هیچ اثری نداره.» سپس احمدی رو به فرحناز کرد و گفت: «شما با ایشون کاری دارین؟» فرحناز نگاهی از روی چندش به علیپور کرد و گفت: «دیگه نبینمت! تسویه کن و برو. برای همیشه!»
پدر و احمدی به فرحناز چشم دوختند. فرحناز خیلی ناراحت و ناامید شده بود. با حالتی سراسر از غم و اندوه گفت: «فقط خدا جوابِ دلتنگی های من و مهرداد رو از باعث بانی هاش بگیره!»
وقتی این حرف را زد، پدر دستش را روی دست فرحناز گذاشت و اندکی فشار داد و زیر لب گفت: «نگران نباش. خدا بزرگه. شاید خدا به دل بهار بندازه و یه دعا در حق مهرداد بکنه و معجزه ای بشه. گفتی بهش؟»
فرحناز رو به پدر کرد و گفت: «گفتم اما ... گفت مهرداد رو نمیشناسه! خیلی عجیبه!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه حرمو دوست دارم
اشک چشم تَرمو دوست دارم
شب جمعه
«لبیک یاحسین»
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
پشتِ تمام آرزوهای تو
خــدا ايستاده است..
کافی ست به حکمتش
ايمان داشته باشی
تا قسمتت سر راهت قرار گیرد
او را بخوانيد تا
شما را اجابت کند.
شب بخیر
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
#سلام_امام_زمانـم...♥️
پاسخ یک سلام از زبان تو؛
همه شهر را به سلامتی می رساند!
السلام عليک يا نورالله الذی لا يطفی
سلام بر نوری که هرگز خاموشی ندارد
راستی ؛ کی میشود روزی که ؛
چشم در چشم تو
پاسخ سلاممان را بشنويم؟💔
صبحت بخیر حضرت صاحب دلم
#العجلمولایغریبم
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
♦️#سخن_نور
💠امام على عليه السلام: خردمند بر تلاش خود تکیه میکند و نادان بر آرزوهای خود تکیه میکند.
✅ غررالحکم حدیث ۱۲۴۰
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🇮🇷۰۰۰﷽۰۰۰🇮🇷
#اطلاع_رسانی
#بهارستان
#مسابقه_کتابخوانی
#دهه_فجر
📚مسابقه کتابخوانی از؛
کتاب #استاد_عشق
برگزار خواهد شد.
همراه باجوایزنفیس🤩🤩🤩
عزیزانی که قصد شرکت در مسابقه کتابخوانی دارند .🇮🇷در روز سه شنبه ،22اسفند ماه ساعت 16در محل مصلی مسجد قائم 🇮🇷حضور داشته باشند.عزیزان به آی دی زیر پیام دهند.
@adminsalamaty
✅منتظر حضور گرم شما عزیزان هستیم.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🇮🇷۰۰۰﷽۰۰۰🇮🇷
#کلاس_تربیت_فرزند
🔺 واژه ها تربیت نمی کنند !
🔹 ارائه مهم ترین اصول برخورد با کودکان و نوجوانان
روز شنبه ساعت 10 صبح
در مسجد قائم (عج)
باحضور :
سرکار خانم بخشی
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺استقبال بیشاز ۱۷ میلیون خانوار از کالابرگ الکترونیک
وزیر رفاه:
🔹بیش از ۱۷ میلیون خانوار از طرح ملّی کالابرگ الکترونیکی استقبال کردند.
🔹۲.۵ میلیون فرصت شغلی ایجاد شده و چهار میلیون نفر آموزش فنیوحرفهای دیدهاند.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺ابلاغ شهریه مدارس غیردولتی در فروردین ۱۴۰۳
رئیس سازمان مدارس و مراکز غیردولتی وزارت آموزش و پرورش:
🔹امسال برای اولین بار خرداد شهریه مدارس غیردولتی ابلاغ شد.
🔹برای سال آینده در تلاشیم تا فروردین ۱۴۰۳ شهریهها تعیین و ابلاغ شود.
🔹شهریه فوق برنامه در مدارس غیردولتی نه اجباری است نه اختیاری و به تناسب شرایط درباره آن تصمیم گیری میشود.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺️چند نکته درباره مضرات نوشیدنیهای انرژیزا
🔹میزان کافئین موجود در نوشیدنیهای انرژیزا معادل دو فنجان قهوه دمکرده است.
🔹بنابر اعلام وزارت بهداشت، مصرف نوشیدنیهای حاوی قند بالا میتواند منجر به افزایش خطر ابتلا به دیابت نوع ۲، شود.
🔹این نوشیدنیها در کنار افزایش موقت انرژی اثرات سوئی مانند کیفیت پایین خواب و تحریک معده به همراه دارد.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺 اسنپ گزینه «عجله دارم» را حذف کرد
🔹 در پی اعتراض گسترده کاربران اسنپ از گزینه «عجله دارم» که منجر به افزایش ۲۰ تا ۳۰ درصدی کرایه پایه مسیرهای درخواستی میشد و در پی ورود تعزیرات و دیوان عدالت اداری به این موضوع، از عصر امروز پنجشنبه ۱۷ اسفند کاربران اسنپ گزارش دادند که گزینه «عجله دارم» از اپلیکیشن این تاکسی اینترنتی حذف شده است!
🔹️ همچنین سخنگوی سازمان تعزیرات خواستار حذف گزینه «عجله دارم» در تاکسیهای اینترنتی شده و هشدار داده بود: این امر تخلف و گرانفروشی است.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷داستان «بهار خانوم»🔷
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
روزی که فیروزه خانم، بهار را به حمام برده بود، کنار ایستاده بود و وقتی بهار میخواست، کمکش میکرد. بهار هیچ وقت موقع حمام، همه لباس هایش را در نمیآورد. بعلاوه این که به فیروزه خانم اجازه نمیداد که به او دست بزند. فیروزه خانم روی او آب میریخت و او با همان حالتی که لباس نازکی به تن داشت، خود را تمیز میکرد.
فیروزه خانم نشست جلوی بهار. دستش را گرفت. بهار با همان صورت پر مهر، لبخندی به چهره فیروزه خانم زد. فیروزه خانم پرسید: «اون طرف جام راحته؟»
بهار سرش را جلوتر آورد و به آرامی گفت: «راحت. تو امانت داری خوبی بودی! تو حتی وقتی میخواستی بیایی اینجا، آبجیمو میذاشتی پیش اون سیده! همون سیده که روزی هزار بار استغفرالله میگفت و هزار بار سوره قل هو الله احد میخوند. همون. اون امانت دار خوبی بود. مثل تو.»
فیروزه خانم گفت: «الهی دورت بگردم تو اینا رو از کجا میدونی؟ ولش کن. من نمیفهمم. راستی اون بی بی سیده که...»
بهار فورا گفت: «آره. همون که شهید شد.»
فیروزه خانم گفت: «شهید نشد! بنده خدا تو خونه بود که یهو ایست قلبی کرد و مرد. چرا بهش میگی شهید؟»
بهار گفت: «چون تو آشپزخونه اش داشت برای بچه ها غذا میپخت. وضو هم داشت. امانت دار خوبی بود و آبجیمو بیشتر از بچه هاش دوست داشت. همیشه با صلوات و سوره قل هو الله احد غذا میپخت و جارو میزد و لباس میشست. هر کس اینجوری باشه، میره پیش شهدا.»
فیروزه: «دخترش هم خیلی خانم خوبیه. میشناسیش؟»
بهار: «مامانش یه بار شهید شد اما اون هر روز شهید میشه!»
فیروزه خانم خیلی تعجب کرد! پرسید: «چی داری میگی دختر؟ مگه میشه؟ چرا؟»
بهار جواب داد: «آخه بخاطر چادرش خیلی اذیتش میکنن. جایی زندگی میکنه که فقط اون اونجوریه و بقیه با اون فرق میکنن.»
فیروزه خانم اشک تو چشماش جمع شد و گفت: « یه چیزی بپرسم جوابمو میدی؟»فیروزه خانم پرسید: «آقاباقر چی؟ شهید شد؟»
بهار گفت: «بابام وقتی زنده بود، شهید بود. چه برسه به وقتی که با وضو بود و از سر کار، خسته برمیگشت و تصادف کرد.»
فیروزه خانم گفت: «دیدیش تا حالا؟»
گفت: «هر روز! خیلی دوسش دارن.»
فیروزه خانم پرسید: «بهار من چی؟ من شهید میشم؟»
بهار لبخندی زد و گفت: «تو میترسی. ته دلت میخواد خوب بشی و بمونی همین جا.»
بهاربه فیروزه خانم گفت: «الان وقتشه!»
فیروزه با حالت تعجب گفت: «وقتِ چی؟»
بهار جواب داد: «پاشو برو پیشِ خانم لطیفی و خانم توکل! همه چیزو بهشون بگو! رازتو به اونا بگو!»
بهار گفت: «تو به فرحناز قول دادی. دیگه فرصت نداری. پاشو مامان!»
وقتی به دفتر رسید، دید خانم لطیفی و خانم توکل دارند با هم چایی میخورند.
توکل: «خوب شد اومدی! برات چایی ریختم. بیا. تا داغه بخور!»
«راستش من میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم!»
لطیفی: «بگو! چیزی شده؟»
فیروزه: «چیزی که نه! ینی آره خانم. خیلی چیزِ بزرگی شده!»
لطیفی چاییش را زمین گذاشت و گفت: «چی شده؟ کاری کردی فیروزه خانم؟»
فیروزه بیشتر ترسید. همین طور که رنگ صورتش عوض میشد گفت: «راستش من یه چیزی درباره دو تا دختر میدونم که ... وای خدا مرگم بده ... دارم پس میفتم ... خیلی سخته ...»
توکل با جدیت گفت: «چی؟ چی شده؟ تو چی میدونی فیروزه؟»
فیروزه خانم که فشارش رفته بود بالا، میخواست گریه کند که یهو دید خانم لطیفی دستش را گذاشت روی دستش و گفت: «نگران نباش! ما همه چیزو میدونیم!»
فیروزه با همان حال نگران منحصر به فردش گفت: «نه ... شما هیچی نمیدونین! من باید همه چیزو از اول براتون بگم!»
فیروزه دلش را به دریا زد و گفت: «ینی شما همه چیزو درباره بهار و من و ...»
خانم لطیفی که چاییش را خورده بود، استکانش را زمین گذاشت و گفت: «بذار من برات بگم! بله. ما همه چیزو میدونیم. ما وقتی فهمیدیم که بهار از اولیای خدا و دختر خاصی هست، یه روز به ذهنمون رسید که ازش بپرسیم که آیا از هویت خودش هم چیزی میدونه یا نه؟ متوجه شدیم که بعله! همه چیزو میدونه و حتی با آدرس و کروکی خونتون و این که شوهرت چقدر مرد بزرگ و گمنامی بوده و همه چیزو برامون گفت.»
توکل گفت: «ما از اولش چون گفتی دخترتو میسپاری به یک سیده خانم و میایی اینجا و راهت دوره و خودمونم خیلی گرفتاری داشتیم، آمار دقیق تر از وضع و حالت نگرفتیم! و الا میگفتیم دخترتو بردار بیا همین جا تا پیش بقیه بچه ها و خواهرش که بهار باشه، بزرگ بشه!»
خانم لطیفی ادامه داد: «بهار یه روز بهمون گفت که تو مریض هستی ... همون اوایل مریضیت که هیچ کس حتی خودت خبر نداشتی و بعدش یهو فهمیدی ... بهار به ما گفت که چیزی بهش نگین و ازش نپرسین تا حالش بدتر نشه!»
فیروزه زد زیر گریه. گفت: «ببخشید. حلالم کنید. نمیخواستم بهتون دروغ بگم.»
لطیفی گفت: «اون روز که فرحناز با دوستش اومدن دنبال بهار تا ببرنش بیرون، و مثلا ما شرط کردیم که باید یکی از ما باهاش باشه و قرار شد که تو باهاش بری، میدونستیم که همتون دارین میرین آزمایشگاه و برای DNA و این حرفا. بخاطر همین راحت قبول کردیم. اینم خودِ بهار بهمون گفته بود که زود راضی بشیم.»
وسط همین حرفها بودند که یهو صدای جیغ بچه ها آمد. هر سه نفرشان استکان های چایی را زمین گذاشتند و مانند فنر از سر جا بلند شدند. تا از پنجره نگاه کردند، با صحنه بدی مواجه شدند! دیدند یک لودر بیرون از کوچه است و چنان با شدت به در و بخشی از دیوار کوبیده، که در از جا کنده شده و دیوار هم در حال ریختن است!
سه نفرشان با یا صاحب الزمان و یا ابالفضل گویان به حیاط رفتند. خانم توکل وسط جیغ و گریه بچه ها از کسی که سوار لودر بود یا عصبانیت پرسید: «چه خبره؟ چرا اینطوری میکنی نامسلمون؟! داره خراب میشه همه جا! الان ساختمون میریزه رو سر بچهها!»
مردی که کنار لودر بود و از داخل خانه امید به خاطر خراب شدن دیوار دیده میشد، با صدای بلند گفت: «مگه اینجا کسی زندگی میکنه؟ ای بابا! به ما گفتن تا رسیدین، با لودر بزنین زیرش و خرابش کنین!»
لطیفی با داد و فریاد گفت: «خدا ازت نگذره! بچه ها رو ترسوندی! کی گفته خراب کنی؟ کی گفته آوارَمون کنی؟»
در همین لحظات بود که یهو فیروزه خانم یاد بهار افتاد. همه دیدند که فیروزه محکم به صورت خودش زد و همین طور که به طرف سالن و حمام میدوید با خودش میگفت: «وای بهار! تو حمامه. درو روش بستم. یا فاطمه زهرا!»
فیروزه رفت.
لطیفی و توکل به آرام کردن بچه ها مشغول شدند. صدای مردی که کنار لودر بود می آمد که داشت پشت تلفن به آن طرف خط میگفت: «مگه تو نگفتی اینجا رو تخلیه کردن؟ میخواستی منو توی دردسر بندازی؟ اینجا پر از بچه است نامرد! چرا نگفتی به من؟!»
وسط آن اوضاع وحشتناک بودند که یهو صدای جیغ بسیار بلندی از طرف حمام آمد. صدای جیغ فیروزه بود. دو نفر از بچه ها از سالن بیرون پریدند و به خانم لطیفی گفتند: «خاله ... خاله ... بهار جون غش کرده! بهار جون غش کرده!»
تا اسم غش کردن بهار آوردند، همه بچه ها و لطیفی و توکل به طرف حمام دویدند.
دیدند بهار نفسش گرفته و غش کرده...
و فیروزه از شدت ناراحتی، جیغ میکشید و به صورت بهار میزد... «بهار ... بهار پاشو ... بهار ... یا فاطمه زهرا!»😱
ادامه دارد...
مهربان معبودم
شب خود و دوستانم را
به تو میسپارم
آرزوهایم زیاد است
اما ناب ترین آرزویم
نعمت سلامتیست
برای همه ی عزیزانم
ان شاءالله همیشه
سلامت و شاداب باشید
شبتون بخیر دوستان
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
امروز روز بهترین هاست
روز دوباره برخواستن
روز دوباره فریاد زدن
روز پرواز به بلندای گیتی
و تو میتوانی با ارادهای
قوی بهترین باشی ...
شنبه نوزدهم اسفندماه تون
خالی از غم و پر از شادی و مهربانی...
سلام
روز تون پر از انرژی های مثبت ❤️
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🗞 شنبه ۱۹ اسفند ماه ۱۴۰۲ شماره ۴۷۹۲
🔺تسهیل شرایط احداث ساختمانهای سازگار با محیطزیست در اصفهان
🔺بازار اصفهان در تبوتاب ماه رمضان
🔺 رنجهای مصرف قرص«برنج»
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
«روزنامه_اصفهان_زیبا؛_۱۹_اسفند_۱۴۰۲».pdf
3.49M
🛑پی دی اف کامل روزنامه اصفهان زیبا را مطالعه کنید
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
♦️#سخن_نور
💠امام على عليه السلام: دادِ مردم را از خودت و خانوادهات و نزديكانت و كسانى كه به آنها گرايش و علاقه دارى، بستان و با دوست و دشمن به عدالت رفتار كن.
✅ غررالحکم حدیث ۲۴۰۳
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺شروع ماه مبارک رمضان از روز سهشنبه
عضو ستاد استهلال دفتر مقام معظم رهبری:
🔹رویت هلال ماه مبارک رمضان در روز یکشنبه (۲۰ اسفند) امکانپذیر نیست.
🔹هلال ماه رمضان در روز دوشنبه (۲۱ اسفند) به راحتی قابل رویت است.
🔹بنابراین مسلمانان ایران از روز سهشنبه روزهدار خواهند بود.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺هیچ یک از باغ وحشهای کشور در وضعیت عالی قرار ندارند
معاون محیط زیست سازمان محیط زیست:
🔹باغ وحشی نداریم که شرایط عالی و امتیاز بالایی کسب کرده باشد.
🔹برخی باغ وحشها امتیاز بسیار ضعیفی به دست آوردند.
🔹شاخصهایی که در آنها ضعیف بودند را شناسایی کردیم تا خودشان را با استانداردها تطبیق دهند.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹راه اندازی مجهزترین بیمارستان سیار سپاه در چابهار
🔻بزرگترین بیمارستان سیار سپاه توسط بیمارستان شهید آیت الله صدوقی اصفهان در جنوب سیستان و بلوچستان راه اندازی شد.
🔸در راستای جهاد سلامت و خدمت به بیماران بی بضاعت، بیمارستان ۶۴ تختخوابی سیار شهیدآیت صَدوقی اصفهان در شهر پلانِ چابهار راه اندازی شد.
🔸تمامی خدمات در این بیمارستان سیار بصورت رایگان با نسخ الکترونیکی به بیماران ارائه می شود تا چنانچه بیماری نیاز بیشتری به دریافت خدمات پزشکی و درمانی داشته باشد، مداوای بیمار تا تکمیل نیازهای درمانی آن پیگیر و دنبال می شود.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
❌شستوشوی فرش با آب شرب؟!!❌
🔰برای صرفه جویی در مصرف بهینه آب
🔰از شستوشوهای غیرضروری نظیر
🔰شستوشوی فرش، موکت و پتو در
🔰منزل خودداری کنیم و آنها را به
🔰قالیشوییها بسپاریم.
✅ به جای شستوشوی فرش، موکت و
✅ پتو به روش سنتی و اتلاف آب شرب
✅ قالیشوییها را انتخاب کنیم؛ چرا که
✅ از آب غیرخوراکی برای شستوشو
✅ استفاده میکنند.
❌هــرگــــــــونـه شـــســــــت و شــــــوی❌
❌غـیــــــرضــــــروری بــــا آب شـــــــــرب❌
❌✋مــــــــــــمــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــوع✋❌
❌فرش❌موکت❌پتو❌ماشین❌
👈 در سنت خانه تکانی با آب مسئولانه رفتار کنیم.
💧حفاظت از آب نیاز به عزم ملی دارد.
#نه_به_شستشو_باآب_شرب
#مدیریت_مصرف_بهینه_آب
#من_مراقب_آب_هستم
#سوادآبی
🔸 با انتشار این محتوا در فرهنگسازی
مصرف بهینه آب کوشا باشیم.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B