#تلنگرانہ
جواب منو بدید...👣
خدایی شبہا تا ساعت چند بیدارے؟
دو، سه، شایدم چهار🤔'`
چیکار میکنی ⁉️ حتما با گوشی کار میکنی👀..
دنبال چی هستی🖇
این همہ ساعٺ بیدارے خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچی هم هستی بہش میرسی
از برکت و رحمت تـــــا آرامش و اخلاص و #شهادت 🌿
#تلنگرانہ
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
¦🌸¦⇠ #تلنگر
#استاد_پناهیان :
ابلیس وقتۍ نتواند بہ کسۍ بگوید
بیاخرابشو
مدام مۍگوید:
توالانخوبهستۍ
او را در همین حد متوقف میکند💔!
در حالۍ کہ این مرگ ایمان و هلاکتِ انسان است🚶🏿♂
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_نود_یک
راننده حواسش به همه جا هست . من خودم شوماخرم! . گفتم :« آخه تاحالا توی جاده به این شلوغی بیرون شهر موتور سوار نشدم. دست خودم نیست ، میترسم .» وقتی ماشین های سنگین از کنارمان رد میشدند . با همه توان خودم را به حمید میچسباندم و زیر لب دعا میکردم که فقط سالم به مقصد برسیم .
این وسط شیطنت حمید گل کرده بود و عمدا از جاهایی میرفت که یا دست انداز بود یا چاله ! بعد هم میگفت :« ببین چه مزه ای دارد چه حالی میده خودت رو برای چاله بعدی آماده کن !» بعد می رفت دقیقا لاستیک را داخل همان چاله می انداخت! آن موقع از خود موتور سوار می ترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد توی دست انداز ها و چاله ها بیفتیم . چشم هایم را بسته بودم و محکم دست هایم را دورش حلقه کردم که نیفتم ، کار را به جای رساند که گفتم :« حمید بزن کنار من پیاده میشم . با پاهای خودم بیام سنگین ترم!.»
بعد هم برای اینکه مثلا الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم . حمید گفت :« آشتی کن عزیزم قهر زن و شوهر نباید بیشتر از ده ثانیه طول بکشه . خدا خوشش نمیاد . گفتم :« نه اون برای خونه است . روی موتور فرق داره .!» حمید که فهمیده بود از روی شوخی قهر کردم سرعت موتور را زیاد کرد . من هم که حسابی ترسیده بودم گفتم:« باشه عزیزم، اشتباه کردم . دوستت دارم . آشتی کردم .!»
از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بد بیاری آوردیم و موتور پنچر شد ، خدا خیلی رحم کرد نزدیک بود هر دو با موتور زیر ماشین برویم . وسط جاده مانده بودیم و در به در دنبال کمک میگشتیم کنار موتور پنچر شده ایستاده بودم . حمید کمی جلو تر دست بلند میکرد که یک نفر به کمک ما بیاید با مکافات یک وانت جور کردیم .حمید موتور را به کمک راننده پشت وانت گذاشت .
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_نود_دو
اولین آپاراتی پنچری را گرفتیم و دوباره راه افتاديم. خاله فرشته حسابی از ما پذیرایی کرد و مجبورمان کرد برای ناهار هم بمانيم. وقتی سوار موتور شدیم که برگردیم غروب شده بود. هر دو از شدت سردی هوا یخ زدیم. دست و پاهای من خشک شده بود. وقتی پیاده شدیم نمیتوانستم قدم از قدم بردارم. چشمهایم مثل کاسه خون سرخ شده بود. هر کسی میدید فکر میکرد یک فصل گریه کردهام. تا حالا چنین مسیر طولاتی را با موتور نرفته بودم. با همه سختی این اتفاقات را دوست داشتم. این بالابلندیها برایم جذاب بود. تعطیلات عید که تمام شد سیزده به در با خواهر و برادرهای حمید به «امامزاده فلار» رفتیم. خیلی خوش گذشت. کنار چشمه آتش روشن کرده بودیم و کلی عکس انداختیم. حمید با برادرهایش والیبال بازی میکرد. اصلاً خستگی نداشت. بقیه میرفتند بازی میکردند و ده دقیقه بعد مینشستند تا استراحت کنند ولی حمید کلاً سرپا بود. دیگر داشتم امیدوار میشدم این زندگی حالا حالا روی ناخوشی و دوری را نخواهد دید. هنوز چند روزی ازفضای عید دور نشده بودیم که حمید گفت:« امسال نشد بریم جنوب. خیلی دوست دارم چند روزی جور بشه بریم برای خادمی شهدا. گفتم: اگر جور بشه منم میام چون هنوز کلاسامون شروع نشده.» همان لحظه گوشی را برداشت و با حاج محمد صباغیان» معاون ستاد راهیان نور کشور تماس گرفت. حاجی از قبل حمید را میشناخت.
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
دشمنان نمیدانند و نمیفهمند..
که مــا بـــراے شــہـادت مــســابـقـہ میدهـــیم!!
-شهیدحسین همدانی-
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
شهادت به خون و تیر و ترکش نیست روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
#شهید_محسنحججی
یه طوری زندگی کن که خدا عاشقت بشه،اگر خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه
#شهیدحسینمعزغلامی
تا میتوانید برای ظهور دعا کنید که بهترین دعاهاست
#شهید_رضا_سنجرانی
نمازهایتان را اول وقت بخوانید که بهترین عمل است
-سخنان شهدا-
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
گفت:بازم شهید آوردن؟
یه مشت استخون؟
شب خواب دید تو یه باتلاقه!!
دستی او را گرفت...
گفت:کی هستی؟!
گفت: منهمونیهمشتاستخونم..
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~