#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_نود_یک
راننده حواسش به همه جا هست . من خودم شوماخرم! . گفتم :« آخه تاحالا توی جاده به این شلوغی بیرون شهر موتور سوار نشدم. دست خودم نیست ، میترسم .» وقتی ماشین های سنگین از کنارمان رد میشدند . با همه توان خودم را به حمید میچسباندم و زیر لب دعا میکردم که فقط سالم به مقصد برسیم .
این وسط شیطنت حمید گل کرده بود و عمدا از جاهایی میرفت که یا دست انداز بود یا چاله ! بعد هم میگفت :« ببین چه مزه ای دارد چه حالی میده خودت رو برای چاله بعدی آماده کن !» بعد می رفت دقیقا لاستیک را داخل همان چاله می انداخت! آن موقع از خود موتور سوار می ترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد توی دست انداز ها و چاله ها بیفتیم . چشم هایم را بسته بودم و محکم دست هایم را دورش حلقه کردم که نیفتم ، کار را به جای رساند که گفتم :« حمید بزن کنار من پیاده میشم . با پاهای خودم بیام سنگین ترم!.»
بعد هم برای اینکه مثلا الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم . حمید گفت :« آشتی کن عزیزم قهر زن و شوهر نباید بیشتر از ده ثانیه طول بکشه . خدا خوشش نمیاد . گفتم :« نه اون برای خونه است . روی موتور فرق داره .!» حمید که فهمیده بود از روی شوخی قهر کردم سرعت موتور را زیاد کرد . من هم که حسابی ترسیده بودم گفتم:« باشه عزیزم، اشتباه کردم . دوستت دارم . آشتی کردم .!»
از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بد بیاری آوردیم و موتور پنچر شد ، خدا خیلی رحم کرد نزدیک بود هر دو با موتور زیر ماشین برویم . وسط جاده مانده بودیم و در به در دنبال کمک میگشتیم کنار موتور پنچر شده ایستاده بودم . حمید کمی جلو تر دست بلند میکرد که یک نفر به کمک ما بیاید با مکافات یک وانت جور کردیم .حمید موتور را به کمک راننده پشت وانت گذاشت .
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔