eitaa logo
مستندعشق 🌷
355 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
26 فایل
﷽ بترسید از آنان که دعای بعدِ نمازشان شهادت است...💔 . . ویژه یاد و خاطره شهداء . . محفل شهداء را ترک نکنید🌷 کپی مطالب آزاد🥀 خادم‌الشهداء: @MoghuofehMahdavi9401
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6005974390032828882.mp3
4.58M
سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه 🎉 [ تو آسمون امشب باز مهمونیه گوش کنید ک وقت خطبه خونیه✨ ]
موسس حوزه علمیه باقرالعلوم شهرستان کوهدشت ولادت:۱۳۰۰هجری خورشیدی_بروجرد رحلت:۱۳۸۹/۴/۲۱_شهر قم محل دفن:بهشت زهرای شهرستان کوهدشت هدیه به روح ملکوتیشون صلوات🥀
ساعت دوازده شب سر پست بودم. فرماندهمان آمد و گفت با محسن بروم دستگاه هارا ببریم توی خط. میترسید محسن را تنها بفرستد. قبول کردم. رفتم و باهم تانک اول را بار زدیم روی تیتان. دوتایی مسلح نشستیم کنار راننده ی سوری. راننده قبل از اینکه راه بیوفتد سیگارش را دود کرد و دم و دستگاه موسیقی و ترانه اش را راه انداخت. محسن سرش را آورد بیخ گوشم:« پِسِر حسابی مستفیض میشیم!» وقتی راه افتاد، مدام با گوشی اش به این و آن زنگ میزد و تند تند به عربی اختلاط میکرد. به سه راهی اول که رسیدیم تیتان خاموش شد. هرچه استارت زد، روشن نشد. از توی جیبش یک گوشی اندروید بیرون آورد و پرید پایین. پرنده پر نمیزد. محسن آب گلویش را قورت دادو گفت:« پِسِر ! اون گوشی ساده ش مال سپاه بود و این گوشی اندرویدش مال داعش!» برگشتم یواش بهش گفتم:« من میرم پایین ، تو از اینجا جم نخور و اسلحه ت رو از ضامن خارج کن!» رفتم پشت سر راننده! با چراغ قوه گوشی اندرویدش تیتان را وارسی میکرد، چند دقیقه باآن ور رفت تا عیبش را پیدا کرد. روشن کردو راه افتادیم. آمدیم نفس راحتی بکشیم که یک ماشین تویوتا پیدایش شد! هی چراغ بالا انداخت که نگه داریم. دوباره ضامن اسلحه هایمان را کشیدیم. بچه های سپاه قدس بودند. یکیشان آمد بالا و به راننده گفت چراغ خاموش و با سرعت برود و جایی نایستد. به ماهم سفارش کرد چهارچشمی مواظب باشیم که جاده اصلا امنیت ندارد. ده دقیقه نگذشته بود که با صدای مهیبی از جا کنده شدیم!! تیتان تکان شدیدی خورد و صدای ترق تروق وحشتناکی بلند شد. تا پریدیم پایین ، دیدیم پل فلزی عقب ماشین کنده شده و روی آسفالت کشیده میشود. سه تایی با ترس و لرز آن را سرجایش گذاشتیم و حرکت کردیم.. بالاخره تانک را توی خط پیاده کردیم و برگشتیم ناگهان متوجه شدم این جاده ، آن مسیری نیست که الان آمدیم! به محسن گفتم:«این داره اشتباه میره؛ نره مارو به کشتن بده؟!» هیچکدام زبان عربی بلد نبودیم. محسن برگشت به راننده سوری گفت:« سیدی! طریق، لاطریق!!» طرف چپ چپ نگاهش کرد. محسن پشت گوشش را خاراند و فکری کرد. این بار گفت:« سیدی! لاصراط!!» نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم! راننده فکر میکرد دستش انداخته ایم، سگرمه هایش رفت توی هم. تا بیاییم حرفمان را حالیﺍش کنیم، دیدیم از یک راه دیگر رساندمان به پایگاه! تا برای دوم تانک بار بزنیم و توی خط پیاده کنیم، ساعت شش صبح شد. موقع بارگیری سوم رفت به فرمانده گفت:« این پِسِر دیشب سر پست بوده؛ بره بخوابه من خودم تنها میرم و برمیگردم!» هرچه اصرار کردم خوابم نمیاید، به خرجش نرفت. اخر من را فرستاد توی مقر و خودش تنها رفت...
..گاهی بهشت بیابانی ست و زائرانی که خون از زیر پایشان جاری ست..🥀
سلام ما عملیات را شروع ڪردیم و دل به دریا زدیم و قایقمان در جاده ے شهادت لنگر انداخت شما ڪدام عملیات را در زندگیتان شروع ڪردید🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤مصاحبه شهید منصور عابدی چند روز قبل از شهادت ، 🎞 تصوير رزمنده پورهادي پشت سر شهید عابدي دیده می شود 🌴 دوران جنگ تحمیلی
🔳پخش زنده تلویزیونی درسیمای مرکزلرستان به مناسبت سالروزشهادت امام باقرعلیه السلام وسالگرد رحلت آیت الله مروجی رحمه‌الله باحضور نماینده استان درمجلس خبرگان رهبری . ♦️ همزمان‌پخش‌ زنده دررسانه کیوشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ورود پیکر ۴۳ شهید از مرز شلمچه به کشور ✅ فرمانده کمیته جستجوی مفقودان ستاد کل نیرو‌های مسلح: 🔹 پیکر‌های این شهدا با تلاش‌های انجام شده در دو ماه گذشته در مناطق عملیاتی فکه، جزایر مجنون، شرق دجله و شلمچه کشف شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ فرازی از دعای ڪمیل با نوای شهید محمدرضا تورجی زاده رضوان الله تعالی علیه. ❤️ شادی روح شهدای بزرگوار صلوات بفرستیم ڪپے‌با‌ذکر‌یک‌صلوات‌جهت‌تعجیل‌در‌فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رویای حرم، توی سرمه یک ساله دلم، تنگِ حرمه از کرببلا محرومم حسین.. من با تو فقط آرومم حسین... ای جانم حسین(ع)...
💠 نیم کیلو باش، ولی مرد باش! 🌄 هم قد گلوله توپ بود … گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟ گفت : با التماس ! گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟ گفت : با التماس ! به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ لبخندی زد و گفت : با التماس ! 🌷 شهید مرحمت بالازاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلیپی‌ از صحنه‌ها ی‌حماسی‌ جنگ به‌همراه مصاحبه با بسیج ی‌نونهال شهید مرحمت 🌴 او که بدلیل‌ سنّ ‌کم، نتوانسته‌ بود به‌ جبهه‌ برود، متوسل‌ به‌ آیت‌ الله‌ خامنه‌ای ‌رئیس‌ جمهور وقت شد تا واسطه‌ شوند و او را به جبهه‌ بفرستند!
فرزند  : حسنعلی تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۵/۱۱/۱۱ محل شهادت  : کوهدشت محل خاکسپاری : کوهدشت سوم خرداد ۱۳۵۴، در شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش حسنعلی، راننده بود و مادرش فاطمه نام داشت دانش آموز اول راهنمایی بود. یازدهم بهمن ۱۳۶۵، در بمباران هوایی زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در همان شهرستان واقع است.
مستندعشق 🌷
بمباران سال ۶۵ که بر کوهدشت شبیخون زد، «مریم حق‌ندری» را شهید کرد، حالا نام او به‌عنوان تنها خیابانی در کوهدشت بوده که آراسته به شهید زن است. او آن سال‌ها جوان‌تر بود که صدای انفجار را شنید. هواپیماها آمده‌بودند به آسمان در غبار. در روزی شبیه همه روزهای مضطرب جنگ. دخترش تازه از سرپناه بیرون زده‌بود. پرنده‌های آهنین پدیدار می‌شوند در وضعیت قرمز کوهدشت:«شبیه برگِ درخت خمپاره می‌بارید. همان‌سالی که شبیخون عراق بمباران زد.» با مهیبِ ترکش‌ها هراسان می‌رود به‌سمت میدان قدس. بوی باروت و خاک. زنان و مردان بی‌شماری تنیده‌اند در خون. 41 نفر با دخترش شهید می‌شوند در 11فروردین 65. نگاهمادر هزار ساله می‌شود، پیر از بی‌رحمی جنگ. از آوارگی‌های روزمره. ✅شهیدی با یک‌دست حالا از آن‌روزِ بخت‌برگشته سال‌ها گذشته با حُزن. یادگار زندگی«فاطمه خزایی» 7‌فرزندتحصیل‌کرده است. نشسته روی تخت. بریده از جراحی و دردپا: «آن‌روز در بمباران نیروهای سپاه و بسیج به‌سمت میدان آمدند. با هزار زحمت پیکر شهیدان را به درمانگاه محمد رسول‌الله(ص) انتقال دادند. ما هم رفتیم برای پیداکردن نشانه‌ای از دخترم. انبوهی از مردم آمده‌بودند پی جست‌وجوی اهل و عیال‌شان. مریم را نتوانستم پیدا کنم. به بهشت‌زهرا رفتیم. آن‌جا هم هیچ اثری از او نبود. من در پی بوی پیراهنش. دخترم را میان شهیدان یافتم، بدون یک‌دست. هرچه گشتیم میان پیکرها دست قطع‌شده‌ او پیدا نشد. مریم را با یک‌دست به‌خاک سپردیم. فقط ماندگان جنگ می‌دانند که مرگ چقدر نزدیک است به دمادم حیات. آن‌قدر نزدیک که صدها تن را در چند ثانیه بغلتاند به خاک‌وخون.» رنگ چشم‌های فاطمه درهم می‌غلتد. انگار نیمی از صورتش را همین چشمان هراسان و گریزان پر کرده‌است. اشک آماده‌‌ سُریدن است و بیخِ گلویش کمین‌ زده. لب‌هایش می‌جنبد، چیزی شبیه به آخرین لحظه‌های پای رمق. شبیه پرنده‌ای غریب در آخرین آسمان. ..... ....
baboljjonon 8.mp3
19.52M
"ببخش اقا، بازم بی تو کم آوردم•°'
كجا رسد به تو مكتوب گريه آلودم كه باد هم نبرد نامه اى كه نم دارد🌱
36.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥💥 آن "خوشتیپ لرستـــــــانی که شهیـــــــد" شد روایتی کوتاه از زندگی شهید "علی عباس حسین پور" دانشجوی نخبه و "اسطوره گمنام" خلوص و نجابت
مستندعشق 🌷
بمباران سال ۶۵ که بر کوهدشت شبیخون زد، «مریم حق‌ندری» را شهید کرد، حالا نام او به‌عنوان تنها خیابانی
💠پدر آن طرف‌تر ایستاده، صبور و سربه‌زیر. 67 سال دارد با داغ فرزند بر پیشانی. بریده‌بریده با چشم حرف می‌زند و بعد مکثی ممتد خیره در قاب دختر. چشم‌های متین مریم را نگاه می‌کند. دختری ایستاده در قاب سیاه‌وسفید، با نگاهِ بی‌جنبش. زیبا و دوازده‌ساله. «حسن‌علی حق‌ندری»، سرش را می‌اندازد پایین. صدایش مثل گمشده‌ای در مه و غبار از دوردست‌ها می‌آید. ته‌مانده‌ اشک‌ را با کف دست از گونه‌های اندوه می‌چیند:«دخترم چند هفته پیش‌تر از شهادتش خبر داده‌ بود. گفته‌بود اگر شهید شدم، رد مرا در کوچه‌ی خسروی پیدا کنید. بمباران که شد، مریم را میان انبوه پیکرها با تقلا یافتم. بالای سرش رفتم. خون از او روان بود و تشنه. طلب آب می‌کرد، شبیه گنجشکی دهان‌باز و رو به لب‌های مادر. آب نبود. با دهان خشک برای همیشه رفت. او آن‌روز خواسته‌بود دخترعمویش را بدرقه کند. در حال بازگشت بود که انفجار شد و دیگر برنگشت. ما ماندیم با خاطرات مؤمن او.» ..... ....
پیــــکرت تنها جنگ بـــــود کہ از خط با خـــــودم آوردم...