یاسهاسبزخواهندشد ؛
بیست و نُهمِ آخرین ماه تابستون چهارصد و سه. ریحانه، چاقو، گُلِ مهتاب، وحید یامین پور، انقلاب، عطر فروشی ایستگاهِ توحید، بوستانِ گفتگو، بستنی، برج میلاد، کنسرتِ مجال، اتوبان همت، آب یَخ، میعادِ گوگولی، پل آهنگ، سوخاری کیلویی، شربت بیدمشک.
#ولاکس
من واقعا دوست دارم برای همه آدمای دنیا کادو بگیرم و لبخندشونو ببینم ولی دیگه متاسفانه پول ندارم.
هدایت شده از • خونه پیشولیا •
این روزای آخر شهریور از پرخاطره ترین روزای تابستونم به حساب میاد و خوشحالم که داره خوش میگذره.
دنیا قشنگه هادی، تو ببین من امروز اولین و کوچک ترین عطرِ زمستونو بو کشیدم. پس روزای خوبم میاد.
امروز یک مهر چهارصد و سه. واقعا حس عجیبی دارم. یه چیزی به اسم بزرگسالی که داره از کف پام تا فرق سرم رشد میکنه.
Passengers.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
Passengers.
فیلمِ Passengers یا مسافران یا سرنشینان.
با بازی پسر من و جنیفر لارنس. ببینیدش من خیلی لذت بردم. فیلم پر از بخشهاییه که شما میگید: نه اون اینکارو نمیکنه، نه ممکن نیست، نه اتفاق نمیفته، نه بابا این حرفا چیه، شوخی نکن باهام!! ولی نویسنده خیلی جاها برخلاف میل مخاطب نوشته و همین قشنگش کرد. شاید از نظر نویسنده داستان، این فیلم سَداِند نباشه ولی من خیلی گریه کردم. البته که من با همه فیلمها گریه میکنم.
دلم یه عالمه رنگ میخواد، یه عالمه بوم، یه عالمه قلم و پالت، برای تصویر کردن یک عالمه فکر، یه دنیا تصوراتی که کم کم داره پس سرم خاک میخوره.
تجربه بهم ثابت کرده زندگی همون چیزیه که ما انتخابش کردیم. نه کمتر نه بیشتر. همون تصمیمارو خدا میاره جلو چشم آدم. شاید به نظر کلیشه بیاد ولی تصمیم به خوب بودن، تصمیم به انگیزه داشتن، نا امید نبودن، دیدن اتفاقای خوب، تغییر دادن زندگی...
تو زندگی معجزه نمیشه، حداقل برای من که نشده، ولی فهمیدم که باید اعتماد کنم، قبلا گفتم نه؟ اعتماد مهم ترین مولفه زندگی آدمیزاده.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
این ویدیو ها مربوط به آخرین قسمت منتشر شده از Avengers یا انتقام جویانه، ولی میخوام درباره همشون حرف بزنم، همه سری فیلم های ماورل [مارول یک کمپانی فیلمسازی با اکثرا فیلم کمیک بوکی و با ژانر ابر قهرمانی].
تا قبل از شروع کردن این فیلم ها و دیدنشون بر اساس سیر زمانیشون، فکر میکردم که نمیتونم با ژانر ابر قهرمانی ارتباط بگیرم، ولی گرفتم، با تخیلش، با داستانای بی نقصش، با نوع ساختِ واقعا خوبش. نمیدونم شاید خیلیاتون این فیلما رو دیده باشید ولی من تازه بعد از چند سال و دقیقا زمانی که مارول داره کم کم از لحاظ کیفی پسترفت میکنه پیداش کردم. تو این مدتی که مارول میدیدم، واقعا با این فیلما زندگی کردم اینقدر که دیروز بعد از دیدن Endgame حس کردم بخشی از روح و روانمو از دست دادم، تنها بدی فیلم دیدن همینه، اینکه پایان داستان همیشه تلخه حتی اگر سَداِند نباشه.
پاندای کونگفوکار ۴ رو دیدم بلاخره بعد از چندماه.. میخوام خون گریه کنم، باید یه دور برم ۱ تا ۳ رو از اول ببینم که بشوره ببره..
چند روز پیش، به خودم و اطرافم نگاه کردم و دیدم اصلا نمیدونم دور و برم چه اتفاقاتی داره میفته. انگار یه مدته دارم جای دیگه ای جز زمین زندگی میکنم. یه جوری زندگی رو گرفتم به دسته های مبل که اگر کسی ندونه فکر میکنه من همیشه اینقدر پیگیر هیچ چیزی نبودم و از هیچ اتفاق تازه ای با خبر نبودم. این من نبوده و نیست ولی انگار من ترجیح میدم روزهام رو اینجوری دراز بکشم یه جا و از دیدن فیلم هایی که میتونم توی دنیاشون غرق بشم لذت ببرم. یه لذتِ دوپامین دار. وقتی دوپامینش با سر خورد زمین، حالا یادم میاد که هیچ قهرمانی شبیه این فیلما قرار نیست دنیایِ من و آدمهای مظلوم رو زیر و رو کنه و فیلم بعدی رو پلی میکنم.
واقعیت اینه که تو فیلمها دقیقا همه اتفاقات دنیا توی اون بخش خوشگل زمین رخ میده که درختاش زیاده، آدمهاش خارجکی حرف میزنن و دقیقا بقیه موجودات دنیا هرکجای این کهکشان که باشن، بازم به همون زبون حرف میزنن. بزرگترین نبرد های خیر و شر توی همین قاره خوشگلا اتفاق میفته و در نهایت ناجی دنیا همون چشم خوشگلای رنگی رنگین!
روز اولی که شروع کردم به دیدن فیلمهای اَبرقهرمانی، گفتم اگر یه روزی قرار باشه برگردم و تحلیلشون کنم از نظر داستان و هدف و... اون روز امروز نیست، الان فقط میخوام ببینمشون و ازشون لذت ببرم. ولی دو روز پیش وقتی داشتم برای یه مشت قهرمان آمریکاییای گریه میکردم که واقعی نیستن، به خودم اومدم و دیدم دنیای من یه قهرمان میخواد. یه قهرمان واقعی، البته که نه آمریکایی. اینارو میبینی؟ اینا هیچکدوم قرار نیست از فیلم بیان بیرون و برن یقه آدم بدا رو بگیرن. آمریکایی واقعی با ضد قهرمانِ دنیای واقعی دست میده، کمکش میکنه، بهش سلاح میده و سلاخی آدمهای بی قهرمان رو تماشا میکنه و لبخند میزنه چون فکر میکنه هیچ قهرمان واقعی ای نیست، یا اگرم فکر میکنه هست، تظاهر میکنه که باور نداره. و سعیش همه این سالها این بوده که بقیههم همین فکر رو بکنن. سالها آدم هارو مسخ کرده، به وسیله چیز های متفاوتی مغز ادم هارو از فوکوس روی یه قهرمان واقعی درست حسابی کشونده به ناامیدی از هرچی قهرمانه. و توی فیلماشم همیشه آدم خوبه است!
میدونی من خیلی ناراحتم، من خیلی عصبانیم، از اینکه دیگه حاضر نیستم دنیای واقعی رو تحمل کنم چون اینقدر قدرت ندارم که حداقل یه داد سر ضد قهرمان دنیایِ خودم بزنم. من منتظر قهرمانم، خیلی منتظر. منتظر قهرمانی که ایندفعه احتمالا آمریکایی و بور و چشم رنگی نیست. واقعیه، خیلی واقعی.
میدونی من به اینکه زمین مال صالحینه در نهایت شک ندارم، فقط من از تکرار یک مولای تنها، بدونِ علمدار وسط میدون میترسم، فقط همین.
امت اسلامی در شرایط بحرانی و در زمانی که همه ما داریم ضرر میدیم دنبال این میگرده که کی رو میتونه پیدا کنه تا یه چنگ به صورتش بکشه. یکی جمهوریت نظام رو میزنه یکی اسلامیتش رو. ولی من نمیفهمم که چرا همش خودی میزنن؟ واقعا این برام سواله، آدم بده یکی دیگست و شما تصمیم گرفتید همدیگه رو بدرید؟ و بعد عمیقا فکر میکنم چی میشه که وقتی عدد ممبر های یه کانالی میره بالا، ادمینش فکر میکنه باید بدون ذرهای تخصص در تمام اتفاقات اطرافش اظهار نظر کنه. یا للعجب!
میگه: اگر همین الان میشد همین ما، ما آدم معمولیا میرفتیم میجنگیدیم حق شیعه رو میگرفتیم!
بعد چند خط پایین ترش به یه عده از همین معمولیایی که زودتر از بقیه سلاح دست میگیرن برای مبارزه میگه مالهکش. [واقعا نمیفهمم این قشر چشه]
معلومه کع همه عصبانین خب. دلم میخواد مثل صحنه های فیلم یکی بزنم تو گوش اینطور آدما و بگم: این فقط تو نیستی که خونت به جوش اومده و رگ غیرتت باد کرده و نگران عزیزانتی. فقط تو نیستی پس یه دقیقه به جای اینکه تو عصبانیت دهنتو باز کنی هرچی تو فکر مریضته بریزی بیرون زبون به دهن بگیر. اگر با این همه ادعای شیعه بودن هنوز بعد از ولی حرکت کردن رو بلد نیستی.
شیعه و امت اسلام هزار و چهارصد سال صبر کرد تا بلاخره موجودیت پیدا کرد، بلاخره روی پای خودش وایساد، هزاران آدم در این مسیر کشته شدن، حالا تو هم چهار روز صبر کن نمیمیری ایرانی!