خانم عزتی: تو الان بری پیش آقایِ زارعیان اینارو بگی بهت میخنده.
آقایِ زارعیان: ما کاری که شروع کردیم نصفه ول نمیکنیم، تو انتخاب واحداتو بکن هرجا مشکل خوردی بیا پیشِ من.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
خانم عزتی: تو الان بری پیش آقایِ زارعیان اینارو بگی بهت میخنده. آقایِ زارعیان: ما کاری که شروع کردیم
آقا شما نمیدونی این لحظه امروز به من چقدر چسبیده، خدا شاهده.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
کاظِم و فَرنگیس.
از این دخترِ هنرمند خریداری شدند✨.
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
این آستین ریشریش را خوب ببینید. و این دست پیر و پر چین را. دوربینهای جهان را صدا بزنید. چشمها را فرابخوانید. همه را بیاورید. که آن آستین سپید ساده و آن پیرهن کهنه مندرس را که نخهایش بیرون زده، مقایسه کنند با کتوشلوارهای کلاسیک رنگرنگ بر تن سیاستمداران جهان. با تحقیر یک رئیسجمهور مقابل دوربینها بخاطر یک دست کتوشلوار. با آن اتاق بیضی مطلّا در کاخ سفید. با آن میز طویل و دربهای بزرگ طلاکوب در کرملین. رداهای زربافت ریاض. نگاهکنید. لنزهایتان را خوب قاب ببندید. این همان آستینیاست که علی با شمشیر کوتاه کرد و میلی به بازدوختناش نداشت. آستینی که نمدار میپوشید و از جیفه دنیا لباس دیگری برنگرفته بود. صاحب این لباس، یاور مستضعفان ستمدیده است. این تصویری از ملاقات اوست با کارگزاناش. میبنید؟ او از دنیای شما به پیرهنی سپید و انگشتری سرخ بهذکر «العزه لله» بسنده کرده. بگویید که عزت و قدرت، دست خداست. عزت از آستین این پیرهن بیرون آمده. تا شما مشغول دنیای پرزرق و آلات طلاکوبتاناید، این دست پیر بیرون زده از آستین، بیرق توحید را به تارک رسانده. ولو کره الکافرون!
«مهدی مولایی»
چندتا نکته درباره روابطم متوجه شدم، که کاش وقتی زمان میره جلو، عقلم رو از دست ندم و یادم نره چه اذیتهایی شدم. دوباره برنگردم با همون آدمها خوش و بِش.