مابین اینکه داشتیم نقاشی میکردیم یه داستان جالب برای ضبطِ تیزر داشتیم، هندونه پخش کردن بچههایِ جامعه، موسیقی پخش کردیم، یه تخته اوردیم هرکسی به میل خودش روش طرح زد، یک نفر بهمون اضافه شد و شدیم پنجتا بوم و در کل فرای تصوراتمون خوب بود : ).
بازخوردهایِ خوبی گرفتیم و این در حالی بود که شب قبلش با ریحانه تویِ اتوبوس سعی میکردیم همدیگه رو دلداری بدیم و فرداش رو سیاه تصور نکنیم، اما خیلی رنگی تز از تصور شد و آخر شب یک عالمه پروانه بردیم با خودمون خونههامون.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
مابین اینکه داشتیم نقاشی میکردیم یه داستان جالب برای ضبطِ تیزر داشتیم، هندونه پخش کردن بچههایِ جامع
در نهایت هم ریحانه رفت سر کلاس و ما یکی دو ساعت بعد از تموم شدنِ زمانِ تحویل کارها (که تو پوستر زده بودیم) کار کردیم تا دوتا از کارها به ثمر رسید. و با پروانههامون رفتیم خونه🎀.
یه فیلم گرفتیم بعد از ظهر دیروز که من و ریحانه نشستیم لبِ دیوارهیِ پلهها و پاهامون رو تکون میدیم شبیه بچهها. حس میکنم این اثر همون پروانهها بود. پروانههایی که دونه دونه اتفاقات دیروز با جزئیات ثبت کرده بودن. شب قبلش من و ریحانه خیلی حرف زدیم، حرفایی که یه جورایی دلداری بود بیشتر. نمیدونم چرا اینقدر غمگین بودیم. در واقع آمیخته بودیم از غم و شوق و اضطراب، اما زور اون غمه به دوتای دیگه میچربید انگار. و فرداش همون ساعت، هیچ اثری از این غمه نبود و خدا خیلی بهمون حال داده بود. الان این داستانی که تعریف کردم و این قدم، قدمِ ما نبود. قدمی بود که هم برای دانشگاه هم برای فلسطین برداشتیم و برخواهیم داشت، شاید به عنوان یه دانشجویِ خیلی کوچک ایرانی. و برای همین پیِ این رو به تنمون مالیدیم که هرچی بشه، ما این قدم رو محکم برمیداریم. پس آخرش ما و پروانههامون حتی مهم نبود، این قدمه مهم بود که برداشته شد، ذوق دانشجوها و آدمها مهم بود و خداروشکر. خدا و همه بچهها، و بچههای جامعه و همه و همه خیلی کمک کردن و دمِ همشون گرم.
هدایت شده از بایگانی.
میخوام وارد این دوشنبه بشم.
دوشنبهی خودمو دوست ندارم🙏🏻
یاسهاسبزخواهندشد ؛
میخوام وارد این دوشنبه بشم. دوشنبهی خودمو دوست ندارم🙏🏻
کاش میتونستم همتون رو دعوت کنم دوشنبه هفته بعد دانشگاه:)))))))