با این حال دیروز در بهترین حالت خودش پیش رفت. من دیروز فکر میکردم قراره فقط یه تماشاچی صرف باشم ولی خب یهویی کَله صبح وسط راهروها گرفته شدیم، و رفتیم آینه رنگ زدیم، پنبه چسبوندیم به در و دیوار و در نهایت به قول ریحانه همین که چند نفر از دیدن این کارها به دیوار و از عکس گرفتن توشون خوشحال و ذوق زده میشن کافیه.
هرچقدر که من احساساتِ منفیای رو دیروز به دوش کشیده باشم.
دیروز دوباره همون حسِ مضخرف ترم یک اومد سراغم. همون حسی که هُلم داد تا رشتهم رو عوض کنم. نمیدونم شایدم مشکل از منه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیروز دوباره همون حسِ مضخرف ترم یک اومد سراغم. همون حسی که هُلم داد تا رشتهم رو عوض کنم. نمیدونم شا
حسِ " ما، دانشکده تولید، بچههای کارگردانی، ما و یک حصار جداکننده دورمون، ما خوب تریم" شاید اشتباه کنم و شاید همشون اینطور نباشن ولی دیروز داشت این احساس فشارم میداد واقعا.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
اینم دیروزِ ما در حال فضا سازی هفته فیلم دانشگاه. جالب بود و قشنگ شُد. ممنونم خدایِ مهربون.
#ولاکس
هدایت شده از سبز جاندار"
حانیه راست میگه; من هرجا میرم بیشتر به چشم حمال نگاهم میکنن تا یک انسانی که تو اون کار شاید تخصصی داشته باشه و یکم زیادی مهربونه و دلش میخواد به همه کمک کنه. امان از این دل مهربان که راحت میدمش دست آدما و همونقدرم راحت میشکننش.