eitaa logo
پیچیدگی عرفانی
173 دنبال‌کننده
641 عکس
91 ویدیو
1 فایل
باشد که غم خجل شود از صبر بی‌صدای ما... https://harfeto.timefriend.net/17019209864769 @Mystical_complexity_2
مشاهده در ایتا
دانلود
روز بزرگداشت زبان فارسی و ابوالقاسم فردوسی گرامی باد 🌷
بدترین جنبه تنهایی این است، که مجبوری تحملش کنی. یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی، باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنه‌ات را از نگاه به گذشته باز داری، تا نابود نشوی.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خونِ جگر شود :)
بعد مرگم شعرهایم را بخوان تا بشنوی سرگذشتم تلخ‌تر از درگذشتم بوده است!
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم من آن طبیب زمین‌گیر زار و بیمارم که هرچه زهر به خود می‌دهم، نمی‌میرم من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم به دام زلف بلندت دچار و سردرگم مرا جدا مکن از حلقه‌های زنجیرم درخت سوخته‌ای در کنار رودم من اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه همه‌مان زخم هایی داريم، ما را به هم نزدیک‌تر می‌کند. در واقع همه‌مان می‌توانیم دوست داشته شویم، توسط هم-و با زخم های هم.
اگر زندگی ما معنایی داشته باشد، این معنا همان چیزی است که ما به آن داده‌ایم؛ نه آن چیزی که حاضر و آماده در اختیار ما قرار گرفته باشد.
اِرحَم مَن في الأرض یَرحَمْكَ مَن في السَّماءِ
✦ 𝑽𝒊𝒏𝒕𝒂𝒈𝒆 𝑺𝒎𝒊𝒕𝒉 & 𝑾𝒆𝒔𝒔𝒐𝒏 𝑴𝒐𝒅𝒆𝒍 500 𝐃𝐞𝐚𝐫 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐬: @Chocolate2005 @Mystical_complexity @tohyychanel @myrealself -𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویش! رحم کن! می‌ترسم از تنهایی بسیار خویش شمع جانم را مسوزان بیش از این، دیگر مگو «اشک می‌ریزد برای گرمی بازار خویش» آن‌چنان سرگرم رویای تو هستم، بارها دیده‌ام خواب تو را با دیده‌ی بیدار خویش چهره‌ای دارم که پنهان در نقاب کهنه‌ای‌ست خیره در آیینه‌ام با حسرت دیدار خویش! باشد ای خورشیدِ پنهان! در حجابِ خویش باش باز هم خو می‌کنم با سایه‌ی دیوار خویش...
غم بر سرِ غم ریخته آنجا که منم...
شرح این آتشِ جان سوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم این راز نهفتَن تا کی؟
و همه چیزی که‌ من دیدم، این بود: ؛او در میان اشک هایش بلند شد و به اهرام‌ ویران شده‌ زندگی اش نگاه کرد.
گفتم خداحافظ ولی در دل چه آهی دارم ای عشق ..
هردوی ما یک نفر را تنها گذاشتیم، اول تو مرا و سپس من خودم را!
راستی امروز روز جهانی برادره:) برید لُپشونو ببوسید، چه کوچولو و چه بزرگ فرقی نداره!
عادت‌ها می‌توانند انسان را نابود کنند. کافی است انسان به گرسنگی و رنج بردن عادت کند، به زیر ستم بودن، تا دیگر هرگز به رهایی فکر نکند و ترجیح بدهد در بند بماند.
چه به سرم خواهد آمد، سرنوشتم چیست؟ بدتر از همه این است که هیچ یقینی ندارم، آینده‌ای ندارم، و حتی نمي‌توانم حدس بزنم چه به سرم خواهد آمد. به گذشته هم می‌ترسم نگاه کنم. گذشته چنان پر از بدبختی است که فقط یادش کافی است تا دلم را پاره پاره کند.
کسی چه می داند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش می‌میرد؟ شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند...
می‌دونی قضیه از چه قراره؟ گاهی اوقات فراموش میکنم که توی یک مرداب گیر افتادم. یادم میره دارم برای زنده موندن توی این مرداب تقلا میکنم. برای مدت کوتاهی دست و پا زدن میام بالا و یک نفس می‌گیرم و دوباره دست و پا می‌زنم. گاهی هم حین نفس گیری یک نیلوفر آبی رو می‌بینم، خیلی قشنگه ولی باعث میشه فراموش کنم بهتر نفس بگیرم و زمانم تموم میشه. و فکر کنم این آخرین باری باشه که نفس گرفتم. دیگه جونی برای دست و پام باقی نمونده. کاری نمیشه کرد؛بهتره غرق بشم. مگه نه؟