eitaa logo
پیچیدگی عرفانی
125 دنبال‌کننده
642 عکس
90 ویدیو
1 فایل
باشد که غم خجل شود از صبر بی‌صدای ما... جواب ناشناس و تقدیمی: @Mystical_complexity_2
مشاهده در ایتا
دانلود
رویاپرداز از کاسپار دیوید فردریش
خاطره‌ی او فقط در قلب من زنده است، نه در میانِ کسانی که معاشر او بودند و بعد جای خالی‌اش را با دوست دیگری پُر کردند.
https://eitaa.com/AZ_HARGEZ_TA_HAMISHE/1494 دقیقا!!! خیلی خوبه. یه حس آسودگی و آرامش رو منتقل می‌کنه.
آنجا یک قهوه خانه بود.. اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای، چرا؟ دنیا خراب می‌شد اگر دقایقی آنجا می‌نشستیم و نفری یک استکان چای می‌خوردیم؟! عجله، همیشه عجله... کدام گوری میخواستم بروم؟ «من به بهانه رسیدم به زندگی همیشه زندگی را کشته‌ام.»
به‌نظر من دیوانه نبود، بلکه بی‌اندازه رنج کشیده بود، دردش همین بود و بس.
دیگ طلا (گلدان), ۱۹۲۱ از آرتور پرنس اسپیر
‏دلیلی نبود که از اشک‌هامان خجالت بکشیم، که اشک‌ها شاهد آن بودند که انسانی بالاترین شجاعت را از خود نشان داده‌است: شجاعت رنج کشیدن.
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت
پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای کز پشت میلۀ قفسی عاشقت شده‌ست
«اما نکته مهم این است که زندگی به شکل رعب‌آوری پس از فقدان جاری است، یعنی شخص فقید از بین می‌رود اما شخص سوگوار همچنان باید به زندگی و سوگواری ادامه دهد.»
هدایت شده از خاکستر زرد''
آخرین نوشته هایم را ندیده ای؟! آرزوهایم را هم دزدیده اند؟ هزاران کاغذ باطله برای تک جمله ای که با سخاوتمندی در نظر آدمیان بدرخشد. اما کدام آدمیان؟ کدام سخاوتمندی؟ می خواهم تا تمامِ خودم را از میانشان تار به تار جدا کنم ، مویرگ های احساساتم را بِبُرم تا با ریختن خون پاک شوند و به منزه بودن امیدوار باشند. گونه ای از حرف هایم هر روزه متفاوت تر از قبل به نظر می آیند البته در نظر من اینطور است. آدمیان می گویند هر روز حرف های تکراری می زنم ، کلماتم به قصاری از توصیف رسیده اند . آنها من را خسته کننده و عجیب می دانند و من؟ آنها موجودات عجیبی اند، با پشت پاهایشان پس می زنند تا دست هایشان آغشته به زحمت نشود. آنها غریبه اند و قدری آشنا ؛ چطور من را خسته و تکراری می بیند در حالیکه هر روزشان به عادت های بی شمار غلو نمیکند. شاید دیگر نباید راجبشان بنویسم، زردابه ی ماندنشان را دست نخورده باقی می گذارم و به پوسیدگیشان نگاه می کنم . شاید هم آنها درست می گفتند ، این کارها خسته کننده است! به جایش از طبیعت می گویم ، تنها اثری که بی نفس زنده بود و بی منت نفس می بخشید، از گلبرگ های گل کاملیا که با ریختن هر قطره خون سفید تر می شوند از آسمانی که آرزو کرده ایم و از خودم هیچ کلمه ای آشنا سراغ ندارم من پشت حرف هایم مخفی می شوم ، من را بشنو من را ببین من را بشناس شاید هم من عجیب بودم ! امروز؟ سومین روز از تیر ماهه هزار و چهارصد سه ‌● ● از طرف خاکستر زرد به: https://eitaa.com/Mystical_complexity