7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رفیقخوبزندگیم🩶🖤
امام حسین بچگیم🤍
ارباب ♡
ارباب ♡
#استوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر مردی امام حسین منو عوض کردی:))))💔
#استوری
ممنونم امام حسین بچگیم:)
هدایت شده از "-ڪلنافداڪیـٰازهࢪا‹ـس›"🥀🇵🇸🇮🇷
حالاتمامدغدغهاماینشدهحسین
ایناربعینکربلامیبریمرا . . ؟!
#اربعین
@FADAEI_312_1"-ڪلنافداڪیـٰازهࢪا‹ـس›"🥀
🏴🏴🏴🏴
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت56
#ارغوان
سریع سمتم اومد و روی زانو خم شد و گفت:
- چی شد چی شد خوبی؟حالت خوبه؟
بهش نگاه کردم و گفتم:
- نمی دونم.
کمکم کرد بلند بشم که با دیدن اطراف سریع کنارش زدم جوری که با پهلو خورد به میله لبه تخت و از درد روی پهلوش خم شد.
با ذوق جیغ کشیدم:
- اخ جووون ازادی.
از در زدم بیرون و با ذوق و شوق اطراف و نگاه کردم.
وای خدا چقدر دلم بیرون رو می خواست.
با نیش باز عین همین ندید پدید ها اطراف و نگاه می کردم و از در بیمارستان نزدم بیرون بازوم گرفته شد و دیدم محمده.
برم گردوند داخل و گفت:
- تیر خورده به بازوت نمی دونم چرا عقل ت جا به جاشده!
پرستار و صدا زد و توی اتاق بردتم روی تخت نشستم و گفتم:
- من می خوام برم بیرون می خوام برم پارک باید منو ببری منو می بری مگه نه؟
سری تکون داد و گفت:
- می برمت بزار حالت خوب بشه بازوت چطوره؟
اصلا حواسم به بازوم نبود استین مو زدم بالا باند پیچی بود و حالا که فکر می کنم یکم درد داشت.
اما اگه می گفتم درد دارم بیرون نمی بردتم پس گفتم:
- خوبم اصلا درد ندارم انگار تیر نخوردم.
یکم دقیق نگاهم کرد و گفت:
- حالا بگی درد داری هم باز می برمت بیرون نمی خواد دروغ بگی.
وا از کجا فهمید؟
پرستار اومد و با دیدن دستم گفت:
- وای چیکار کردی اگه سرم رگ تو پاره می کرد چی!
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- ارپیچی پیچ پیچی نخودچی .
یه جوری نگاهم کرد که انگار کم عقل ام.
رو به محمد گفت:
- خواهرتون شیرین عقل هستن؟
اخمی کردم و گفتم:
- همسرشم.
از روی تخت پایین اومدم و سمت محمد رفتم و نشستم روی تخت جفتش و گفتم:
- یه چیزی بهش بگو به من میگه شیرین عقل!
محمد به من نگاه کرد وگفت:
- همسرم شیرین عقل نیست با نمکه!
دروغ چرا کلی ذوق کردم.
دستامو دور بازوش حلقه کردم خون که از دستم جاری بود روی لباس ش ریخت به درک فعلا احساس من مهمه!والا¡
پرستار چشم غره ای بهم رفت که فکر کردم بابا شو ننه اشو چیزی شو سم خور کردم خودم خبر ندارم.
خون و پاک کرد و چسب زد روی دستم و گفت:
- به دکتر می گم بیاد!
منم گفتم:
- وظیفته!
با اخم نگاهم کرد و رفت بیرون.
محمد با خنده بهم نگاه کرد و گفت:
- ولش کن اخه چیکارش داری؟
بهش نگاه کردم و گفتم:
- قشنگ معلوم بود می خواست مخ تو رو بزنه دختره ی پرو.
محمد شونه ها مو گرفت و خم کرد روی تخت و پتو رو روم گذاشت و گفت:
- من خودم زن دارم به کسی توجه نمی کنم توهم عصبی نشو برات خوب نیست.
لبخند نمکی زدم که یه تای ابرو شو بالا داد و سرشو تکون داد یعنی چیه؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- حرفات به دل می شینه قشنگ خر خرم می کنه.
اول ش با چشای گرد شده نگاهم کرد و بعد بلند قهقهه زد.
نگاه چپی بهش انداختم