May 11
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩
🎩❄️
🎩
ࢪمآن✉➣⇩
🧡عࢪوسننہاممیشۍ؟🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت1
#باران
با صدای داد مامان که بلند صدام می کرد اخمامو توی هم کشیدم و در اتاق مو وا کردم رفتم بیرون روی پله ها وایسادم و گفتم:
- باز چته صداتو انداختی رو سرت؟
دست به کمر با اخم نگاهم کرد و طبق معمول بزک کرده اماده بود بره و گفت:
- امشب رایان خان جانشین اقاخان داره از خارج میاد مهمونیه خواستم به عرضت برسونم نمی برمت اقا خان گفته نحسی ممکنه نحسی به بار بیاری.
و زیر لب غر زد:
- همه پسر زایدن نمی دونم تقدیر من چی بود اینو اوردم.
پوزخندی زدم و گفتم:
- دست من نبود و گرنه پامو توی زندگی مزخرف خاندان ایزدیار شیاطین نمی زاشتم دست تو و اون شوهرت بود پس خودتون نحس این!می گفتی بیا هم نمی یومدم اون قبرستون برین که برنگردین.
برگشتم توی اتاق و محکم کوبیدمش.
یه شلوار اسلش با پیراهن پسرونه پوشیدم موهای بلند امو از دو طرف گیس کردم انداختم روی شونه هام.
ارایش هم که طبق معمول نیاز نداشتم چون انقدر خوشکل بودم نیازی نداشتم مامان هم چون خیلی زورش می یومد می گفت تو یه جادوگر به تمام معنایی.
گوشی و کارت مو انداختم توی جیب شلوارم و چون با در حال نمی کردم از پنجره پریدم توی حیاط.
کلاه کاسکت موتور 1300 مو سرم کردم و سوار شدم و گاز دادم که در و نگهبان باز کرد و با سرعت زدم بیرون.
عشق یعنی سرعت همینه!
بین ماشین ها لایی کشیدم که نزدیک بود بزنم به یه پسری و دقیق کنار پاش ترمز کردم که پشت موتور بلند شد و خیلی شیک بعد اومد پایین.
سرش بالا اومد و تا ببینه با مرگ فاصله ای نداره و نزدیک بود به درک واصل بشه!
با دیدن به این نتیجه رسیدم چقد شبیهمه!
کلاه کاسکت و برداشتم و حالا بهتد می تونستم صورت شو وارسی کنم و دستمو زیر چونه ام زدم و گفتم:
- اومم ابرو های مشکی پر پشت صورت مثل برق سفید لب های به رنگ یاقوت کبود موهای کاملا مشکی چشم های ابی با رگه های بنفش اوکی باید بگم خیلی شبیه همیم!
پسره فقط یه نگاه کوتاه به من انداخت و یه جذبه ی خاصی داشت انگار و گفت:
- این همه شباهت هم اشتباهی نمی تونه باشه مگر اینکه تو دختر عموی من یا به قول معروف جادوگر خاندان ما باران باشی درست؟
بحث داشت جذاب می شد به عقب خم شدم و گفتم:
- صحیح پسر رایان وارث تاج و تخت این سرزمین البته یه مبل سلطنتی بیشتر نیست ولی اقا خان روش می شینه فاز جمونگ برمی داره ولی یونکپو هم نیست البته تویی؟
لبخندی کنج لب ش نشست و گفت:
- منم زیاد با اون مبله حال نمی کنم اره خودمم حالا چرا لاتی شو پر کردی؟
حال می کردم عین خودم بام حرف می زنه اخه بقیه اشون فقط اداری مانند صحبت می کردن!
امام حسین دوست داشتی یه شب مارو کربلا ببر!!:)🫀
شب جمعه هوایت نکنم میمیرم
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
:)آشکارا دوستت دارم؛ نهانی بیشتر :)
وقتی به تو فکر میکنم لبخندهایم را دوست دارم..🤍🌿
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
:)آشکارا دوستت دارم؛ نهانی بیشتر :)
سر و سامان بدهی یا سر سامان ببری
قلب من سوی شما میل تپیدن دارد:)♥️