ִֶָ ࣪تنہابہشوقڪربوبلامیکشمنفس..؛
دنیاےِبیحُـسِینبہدردمنمیخورد•°~🧡🫀!″𖬺
#آقایاباعبــداللّٰــہ 🫁 ♪
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
:))))تنهایارمتوییآقاجانم🌿.
enc_16971180237223536683309.mp3
3.71M
تو به من حواست هست ؛
ولی چشم ِ من کوره ..
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
وَ کَأَنَّ لِلْذَّکَرِیّٰاتِ قَلْباً لَایَنْبَضُ إِلّا لَیْلاً؛
و گویی برایِخاطرات قلبیاست ،
کهجُز درشب نمیتَپَد ...❤️🩹:)
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت36
#غزال
جواب شو ندادم که گفت:
- بابا این مردک عوضی عصبانیم کرد.
اره اون عصبی ش می کنه باید روی غزال بدبخت خالیش کنه.
خیر سرم یعنی تازه عروسم!
از تصور تاز عروس ها فقط ناز کردن و خوشحالی و گردش توی فکر بود که حالا فقط کتک و داد ش نصیب من شده.
دستشو سمت چون ام اورد و رومو برگردوند و گفت:
- غزال با توام.
نگاهش که به چهره اشکیم افتاد دستشو کنار زدم و به جلو نگاه کردم و گفتم:
- ولم کن دست به من نزن.
پوفی کشید و گفت:
- تو چرا زود گریه می کنی بابا فقط دستتو هل دادم عقب که.
پوزخند صدا داری زدم و گفتم:
- نه نوازشش کردی که اینطور سرخ شده و ورم کرده.
دستمو گرفت برد جلوی چشش کرد دستمو عقب کشیدم از توی دست ش و گفت:
- حواسم نبود قهر نکن.
محل بهش ندادم که بدتر عصبی شد و گفت:
- به جهنم فکر کردی منت تو می کشیدم!گفتم حواسم نبود دیگه فکر کردی کی تو؟ها؟
از شیشه به بیرون نگاه کردم و اشکام انگار باهم مسابقه گذاشته بودن.
جای معذرت خواهی شه!
حالا هم که داره بی کسی مو به رخم می کشه.
نفس شو کلاه رها کرد و دیگه تا تهران حرفی نزدیم.
به عمارت که رسیدیم پیاده شدم محمد و بغل کردم و رفتم داخل.
روی تخت ش خوابوندمش و شایان هم نیومد داخل رفت.
یه دوش گرفتم و لباس رو هم دادم مریم خانوم بشوره تا لکه های خون از روش پاک بشه.
توی اشپزخونه نشستم که مریم خانوم گفت:
- خانوم بد نده چرا صورتتون زخمیه؟چرا پاتون می لنگه؟
لبخندی زدم و گفتم:
- چیزی نیست بعد از عقدمون..
چشاش چهار تا شد و گفت:
- چی؟با اقا ازدواج کردید غزال خانوم؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اره بعد رفتیم بیرون محمد بی هوا پرید تو خیابون ماشین خواست بهش بزنه محمد و انداختم کنار خودم ماشین خورد بهم ولی خداروشکر چیزیم نشد.
سری تکون داد و گفت:
- خانوم چه یهویی چرا مراسم نگرفتید؟
لب زدم:
- چی بگم یهویی شد خوب!
سری تکون داد و گفت:
- مبارک باشه غزال خانوم شما لیاقت خانومی توی این عمارت رو داری لیاقت بیشتر از اینا هم داری