« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت65
#غزال
سری تکون دادم و گفتم:
- بعله داشتم می گفتم تا اینکه دیروز همسرم به من گفت امروز مادرش باید بیاد ببره محمد رو روزیه که محمد باید پیش مادرش باشه ساعت8 من محمد و اماده کردم اصلا وقتی بهش گفتم بچه من ناراحت شد رفت تو خودش و وقتی دید منم ناراحتم و دیدم محمد گریه کرد گریه کردم اشکای منو پاک کرد و گفت ناراحت نباشم می ره پیش مادرش بلاخره راهی ش کرد و از اونجایی که محمد خیلی از این خانوم می ترسید من استرس و دلشوره بدی گرفته بودم به همسرم گفتم بریم یه سر به محمد بزنیم ببینیم حالش خوبه و برگردیم اما همسرم می گفت که شیدا هر چقدر هم از محمد و من بدش بیاد اما بلایی سر بچه نمیاره چون می تونه من تلافی می کنم سرش و جرعت نداره بلا سرش بیاره ولی من دیگه نتونستم تحمل کنم و ظهر بود که به شیدا زنگ زدیم رفتم اونجا من وقتی محمد و دیدم قطره های اشک زیر چشماش خشکیده بود ترسیده بود و رنگ ش مثل گچ دیوار شده بود محمد هر وقت منو می بینه بوسم می کنه می پره بغلم کلا بچه شادی هست دیدم با دیدن من اصلا از جاش تکون نخورده انگار خشکش زده وقتی بغل ش کردم باهاش حرف زدم فقط با ترس گفت سلام من ازش پرسیدم چی شده اما هیچی نگفت بعد وقتی بغلش کردم دیدم چادرم که به صورت ش خورده سفید شده کرم پودر بود روی صورت ش گفتم این چیه شیدا هول شد گفت با وسایل ارایشی بازی کرده منم گفتم برای صورت ش خوب نیست و صورت شو شستم فقط هم یه طرف ش بود و دیدم صورت ش ورمه و جای انگشت روی صورت شه شیدا زده بود توی صورت بچه! وقتی سرش داد کشیدم چرا این کارو کرده منو هل داد دستم خورد به ستون رفت داخل درو قفل کرد من دست خودمم اسیب دیده و گواهی پزشکی قانونی هم موجوده همسرم گفت شما رو می برم خونه من خودم برمی گردم ببینم چرا این کارو کرده توی راه دیدم محمد از شدت ترس اصلا حرف نمی زنه!همسرم نگه داشت و ما هرچی باهاش حرف زدیم فقط نگاه مون می کرد و همسرم دید جای کبودی روی دست شه و پیراهن شو در اوردم دیدم چند جای بدن ش اینطوره انگار که یکی نشکون ش گرفته باشه اونم محکم و رفتیم پزشکی قانونی این بود کل ماجرا و ما نمی دونیم خانوم شیدا خانزاده چیکار با یه بچه معصوم ۵ ساله داشته که اینجور کبود ش کرده که پسر من تا خود دیشب قفل کرده بود و اصلا صحبت نمی کرد.
شیدا گفت:
- من کاریش نکردم خودش بازی کرد افتاد اینطور شد.
شایان با خشم خواست بره سمت ش که بازوشو گرفتم و گفتم:
- شایان اروم باش عزیزم توروخدا.
با خشم گفت:
- باشه بیا منم تو رو پرت کنم بیفتی ببینم همین جور کبود کبود می شی یا نه.
قاضی گفت:
- ساکت نظم دادگاه رعایت بشه و شما خانوم خانزاده پزشکی قانونی برسی کرده جای کبودی ها رو کبودی روی صورت جای سیلی بوده و کبودی های روی بدن با دست فشرده شده پس بهتره ساکت باشید و حقیقت رو بگید.
شیدا انکار کرد و گفت:
- من کاریش نکردم اینا دروغ می گن.
قاضی گفت:
- خودتون اعتراف کنید بهتره تا من بخوام از بچه بپرسم و بیشتر از این به روحیات ش لطمه وارد بشه.
شیدا گفت:
- من کاری نکردم از بچه هم بپرسید.
و نگاه تهدید واری به محمد انداخت و محمد محکم منو بغل کرد که از چشم قاضی دور نموند و گفت:
- معلوم می شه برید بیرون تا صداتون کنم.