دیـراَستدِلَـمچِشمبِہرآهَـتدآرَد؛
اِ؎عِشـق،سر؎بِہخـآنہمآنـزد؎シ..!
#منتظرانه💕✨
.
🧸✨️•⃟• •✾⸽@Sadatmolaali🧸✨️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
ابلفضل من ؛
علمدار من ..
امیدم به دستِ تو پهلوون :)
#علمدار_حسین💔🖤
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت11
#زینب
لبای محمد برچیده شده بود دلم براش ضعف رفت و محکم تر به خودم فشردمش و قربون صدقه اش رفتم.
امیر گفت:
- ابجی حالا با این بچه چیکار می کنی؟
بجز تو که پیش کسی نمی مونه بدیش به کسی انقدر گریه می کنه که تلف می شه!
سری تکون دادم و گفتم:
- فکر کنم کمیل خوشحال بشه محمد بچه امون بشه!
متعجب گفت:
- می خوای با این بچه برگردی روستا ابجی؟شما همین که با کمیل برگردی خودش مسعله است با یه بچه هم می خوای برگردی؟
لبخندی به روی محمد زدم و در جواب امیر گفتم:
- من کار بدی نکردم من حق انتخاب دارم برای همسر و چه کسی بهتر از کمیل!مادر یه بچه که پدر و مادرش شهید شدن هم کم افتخار نداره! کاری به روستا ندارم مهم خداست که از کار های من خوشش بیاد نه مردم روستا!من جلوی خدا باید سرم بلند باشه.
فرمانده گفت:
- درسته خوب می کنید خواهرم انشاءالله دامادی محمد و ببینید.
امیر با خنده گفت:
- فرمانده فعلا باید بگید دامادی اقا کمیل رو ببنید.
همه خنده ای کردن.
خودمم خنده ام گرفت.
واقعا هم که امیر راست می گفت!
کمیل داماد نشده پدر شد.
خم شدم و از قابلمه یکم سوپ ریختم توی بشقاب روی و قاشق و به دهن محمد نزدیک کردم که دهن شو باز کرد و خورد.
بهش نگاه کردم ببینم خوشش اومده یا نه قورت ش داد و دهن شو باز کرد منتظر شد بهش بدم.
بهش دادم و صدای خوردن ش توی ماشین پیچیده بود.
با طعم و لعاب می خورد و همه رو به وجد اورده بود تا بلند شدن و نگاهی بهش بندازن.
خیلی ها اشک توی چشم هاشون جمع شد.
شاید اونا هم بچه هم سن و سال محمد توی خونه داشتن شاید از دست دادن.
خیلی از رزمنده ها دیده بودم چند تا بچه قد و نیم قد داشتن اما جنگ رو بر خودشون واجب دونستن و همه چیز رو به دست خدا سپردن و جون شونو کف دستشون گرفته بودن و اومده بودن برای کشور و مردم و خانواده اشون می جنگیدن!
توی سرما با این امکانات کم توی گرما ی پر سوز خوزستان.
از جوون های 13 ساله تا بالاتر.
توی همین ماشین هم چند تایی شون بچه بودن و حتی پشت لب شون سبز نشده بود.
دلیل مقاومت ما در برابر عراق همین عشق بچه ها برای شهادت بود.
غیرت رزمنده ها روی ناموس شون بود.
و گرنه کدوم کشوری که عاشق سرزمین ش نباشه می تونه بعد از این همه مشکلات شاه وارد جنگ تحمیلی بشه و خودش تنها با دست خالی مقابل کشوری بایسته که کلی کشور قدرتمند از نظر پول و تجهیزات پشتشه!
چیزی که ما رو قوی و سد غیر قابل نفوذ در برابر دشمن می ساخت عشق به دین و امام مون بود.
عشق به سرزمین اسلامی مون بود که از هر طرف می خواستن نابود ش کنن.
فرمانده با لبخند تلخی به محمد خیره شده بود.
با صدای امیر همه به فرمانده نگاه کردیم:
- فرمانده بچه کوچیک دارین؟
فرمانده از فکر بیرون اومد سرشو زیر انداخت و دونه های تسیبح رو با ارامش ذکر می گفت و کنار می زد.
با صدای بم و ارومی گفت:
- داشتم!توی بمب باران هوایی با همسرم شهید شدن!
اشک توی چشم هام جمع شد.
جنگ همین قدر تلخ و دردناک بود.
انگار که داغ دل همه تازه شد.
یکی از رزمنده ها بی مقدمه شروع کرد به مداحی خوندن انگار که اون لحضه همه به این مداحی احتیاج داشتن تا اروم بگیرن:
-
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
به نظرتون این چیه؟؟🧐
همه فکر میکنن تیر سه شعبه ینی تیری که سه تا سر داشته باشه اما نه!)
تیر سه شعبه اینه!)
تیری که وقتی میخوره ب جایی دیگه نمیشه درش اورد، ینی میشه درش آورد ها
اما ی مشکلی داره🙂🙂
بخای بکشیش از تو بدن بیرون بدن رو تیکه تیکه میکنه و در میاد، پوست و گوشت باهم بیرون میاد😭😭
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊
🕊🌹
🕊
ࢪمآن↻⇦
💜جبهہۍ عآشقۍ💜
#بہ_قلم_بانو
#قسمت12
#زینب
یاد امام و شهدا؛ دلو میبره کرببلا!
بعضی شبا؛ وقتی بابام کنجِ دلش غوغا میشه
یا بعضی وقتا دلِ شب، وقتی که از خواب پا میشه
میره یه گوشه میشینه آلبومشو وا میکنه…
خوب میدونم گذشتشو با اونا پیدا میکنه!
درد و دلِ این روزاشو با اونا نجوا میکنه
میگم بابا اینا کی ان که با لباس خاکی ان؟
اما هزار تا کهکشون سرتاسرِ هفت آسمون؛ مونده به زیر پرشون!
میگه پسرم نور دلم باغ گلم؛ همه حاصلم!
الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه…
تو هم دعا کن، که بابات غریب و تنها نمونه
بعد امام و شهدا؛ زیاد تو دنیا نمونه!
اینا تو آسمون من ستاره های سحرن!
به جون تو برای من، عزیزتر از برادرن!
به کی بگم چجور بگم؟! بعضیاشون تو بیداری، بعضیاشون تو رویاها…
جلوه ی مولا رو دیدن! جذبه ی آقا رو دیدن!
یاد امام و شهدا دلو میبره کرب و بلا…
میگم بابا چرا هر وقت پیش شما میون کل جبهه ها
اسم شلمچه که میاد؛ چه سریه چه رازیه فوری بر افروخته میشی؟!
مثل شمعِ سوخته میشی؟
میگه پسرم ای پسرم! نمک نزن بازم به زخم جگرم!
سر تا سر جبهه همش طور تجلی خدا بود؛ به خدا آخر دنیا بود!
به خدا کرب و بلا بود به خدا…
حضرت زهرای بتول با این که ما نوکرشیم؛ مادر ما بود به خدا
اما میون جبهه ها، شلمچه بیشتر از همه گرفته بوی فاطمه
شب حمله همهمه بود روی لبا زمزمه بود…
کی تو دلا واهمه بود؟
دعوا سر سربند یا فاطمه بود!
ذکر لبا وقتی که یا زهرا میشد، همه گره هامون وا می شد
یاد امام و شهدا دلو میبره کرببلا…
میگم بابا این که علم تو دستشه؛ صبح دو کوهه مستشه
روی لباش یه زمزمه اس، این که جلوتر از همه اس بگو کیه؟
این رفیقم که میبینی میون دارِ هیئتا بود…
مسجدی بود بی ریا بود؛ با صفا بود با خدا بود
یه شب توی میدون مین، آخر به آرزوش رسید!
ترکشای خمپاره ها هر دو تا دستاشو برید…
این رفیقم پور احمده؛ تو عاشقا سرآمده دیگه مثلش نیومده!
عاشق با صفایی بود؛ خیلی امام رضایی بود
این رفیقم که میبینی اهل نظر بود به خدا…
مرغِ سحر بود به خدا؛ مرد خطر بود به خدا…
یه شب توی میدون مین، دیدم بی سر بود به خدا
این رفیقم که میبینی؛ انیس و یار و یاورم…
عزیزتر از برادرم نور دو چشمونِ ترم!
وقت وداع آخرش میگفت؛ بگو به مادرم از خدا خواستم همیشه که برنگرده پیکرم!
این رفیقم غلامعلی، نوحه خونه روضه خونه…
وقتی دل بابات میگیره؛ شعرای اونو میخونه
آخرش حاجتمو من میگیرم؛ یه روز از عشق تو مولا میمیرم!
قربون کبوترای حرمت قربون این همه لطف و کرمت…
یاد امام و شهدا؛ دلو میبره کرببلا!
اروم و نوبتی اونایی که صداشون سوز بیشتری داشت هر کدوم تیکه ای از مداحی رو می خوندن و بقیه به جایی خیره بودن و سینه می زدن.
بعضی جاها هم دسته جمعی می خوندن.
محمد هم خواب رفته بود با این مداحی قشنگ.
فرمانده نگاهش به رزمنده های 13 یا14 ساله اش بود که چه با شور و سوز می خوندن و توی هر جمله می شد فهمید تنها خواسته اشون از خدا شهادته!
(راوی
الان چی؟دغدغه ی جوون های الان ما چیه؟اینکه لباس های مد جدید بخرن پز بدن هر چی بد دهن تر امروزی تر هر چی ارتباط با نامحرم و دوست دختر داشتن بیشتر شاخ تر! کجا رفتن جوون های حسینی؟ چی شدن جوون های ما که قرار بود راه فهمیده ها رو ادامه بدن؟)