« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️ 🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩 🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩❄️🎩
🎩❄️🎩❄️
🎩❄️🎩
🎩❄️
🎩
ࢪمآن✉➣⇩
🧡عࢪوسننہاممیشۍ؟🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت60
#باران
امیرعلی ناباور لب زد:
- باران.
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- خوب صدات زدم بیدار نشدی ریختم روت بیدار بشی.
امیرعلی لب زد:
- با چایی؟
لیوان چایی مو برداشتم و گفتم:
- خدایی امیرعلی رنگ این چایی به چایی بودن می خوره یا شربت بودن؟
نگاه کرد و گفت:
- شربت.
گفتم:
- خوب دیگه منم فکر کردم شربته مقصر من نیستم مقصر چاییه.
با حوله صورت شو پاک کرد و گفت:
- حرف حق جواب نداره.
خنده ام گرفت و امیرعلی گفت:
- چه لباس عروسی باید برات بخرم؟
لقمه امو قورت دادم و گفتم:
- مگه تو باید بخری؟من خودم می خرم.
امیرعلی گفت:
- ولی فکر کنم لباس عروس و شوهر ادم باید بخره.
چرخیدم سمت ش و گفتم:
- باورت شده شوهرمی ها.
امیرعلی هم لقمه گرفت و گفت:
- مگه نیستم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- هستی ولی سوری یادت رفته؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
- چه سوری چه واقعی فعلا که قانونی داری زنم می شی پس باید من حساب کنم.
پوفی کشیدم و گفتم:
- ببین لباس عروس باید خیلی مجلل باشه حدود یه 300 یا 400 ملیونی در میاد حواست هست؟
امیرعلی سر تکون داد و گفت:
- اشکالی نداره.
بیخیال لقمه گرفتم و گفتم:
- من چیکارت دارم فردا خودت می خوای زن بگیری می بینی پولات تمام شده.
امیرعلی گفت:
- فعلا که دارم با تو ازدواج می کنم پس زن من تویی دیگه.
خسته گفتم:
- اصلا هر کاری دلت می خواد بکن بعد از طلاق تصویه حساب می کنم باهات.
امیرعلی گفت:
- حالا کو تا طلاق.
با چشای ریز شده نگاهش کردم که مادرش لبخند عمیقی زد و به هردومون نگاه کرد.
بعد از صبحونه امیرعلی پاشد و گفت:
- خوب بریم؟
متعجب گفتم:
- خودم و خودت تنهایی؟با اون همه خرید؟
رو به مامان امیرعلی و عمه هاش گفتم:
- یعنی شما با ما نمیاید؟
مادرش گفت:
- چرا عزیزم؟
لب زدم:
- وای توروخدا من خسته می شم با اون همه خرید تازه نباید یکی کمکم باشه لباس و تنم کنه یا نظر بده.
امیرعلی گفت:
- من به کسی نگفتم گفتم شاید بخوای همه چی طبق نظر خودت باشه.
سری به عنوان منفی تکون دادم و گفتم:
- نه من نمی تونم تنهایی.
خُدایاحسابشازدستمدررفتهکهچندبار
قولدادمبشماونعَبدخوبتوخرابکردم؛
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
ازغم ِگُناهقلبممُچالهشده
ایناستاوضاعاینروزهای ِما ؛
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
-
دارالشفایِدردِجھان،خانہعلیاست
پسمارامشغولبیمارستان نگردان . . .!
#السلامعلیکیاامیرالمؤمنین✨
«فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
خدا بخواهد غیرممکن هم ممکن میشود.🌱🤍"
‹ بادردصبرکنکهدوامیفرستمت ...!🌱 ›
امضا:همونیکهحواسشهمیشهبهتهست!❤️🩹'
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
__
ما اهل ِتوایم ؛ هر کس تو را دوست ندارد به جهنم ♥️ .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
__
فضای ِمجازی ، به اندازۀ انقلاب ِاسلامی اهمیت دارد .
- سیددلها . ♥️
- درحواليشهادت - :
إِنامِنَالمُجرمِينَمُنتَقمُونَ ؛
حقیقتاًماشاءاللهبهشاهکارِبچهایسپاه .