eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 خدمتکار گل میز جلومو پر کرد از عصرونه. محمد و روی یه پام نشوندم و خم شدم براش لقمه گرفتم و توی دهنش گذاشتم که مادرش باز با نیش و کنایه گفت: - خودش مگه دست نداره بخوره؟همین جور بچه رو لوس می کنید! بهش نگاه کردم و گفتم: - محمد فقط 5 سالشه به مهر و محبت نیاز داره پسر 20 ساله نیست که بگیم باید روی پای خودش وایسه! دندون قرچه ای کرد و گفت: - اصلا کی تو رو توی خانواده ما راه داده؟اصلا کی هستی تو؟ محمد پیش دستی کرد و گفت: - همه بچه ها با مامان هاشون میان منم مامانمو اوردم،مامان منه! لبخندی روی لبم نشست و قربون صدقه اش رفتم که شیدا گفت: - تو خفه شو. ارباب زاده عصبی شد و غرید: - با بچه من درست حرف بزن زنیکه! شیدا با عصبانیت گفت: - تو کی هستی که بچه ات کی باشه با هر کی هر طور دلم بخواد حرف می زنم. محمد از مبل پایین اومد و لیوان شربت رو بلند کرد و محتویات ش رو ریخت روی شیدا که جیغ شیدا بلند شد. سریع پاشدم و محمد و پشت خودم پناه دادم. از جا بلند شد و داد کشید. پدر بزرگ محمد رو به ارباب زاده گفت: - این چه کاری بود بچه ات انجام داد؟ ارباب زاده با اخم به محمد نگاه کرد یه طوری که من ترسیدم. سمت محمد اومد که جلو وایسادم و گفتم: - محمد بچه است. بی توجه منو کنار زد و دست محمد و کشید برد توی یکی از اتاق ها تا خودمو رسوندم در اتاق و قفل کرد. به در زدم و گفتم: - ارباب زاده چیکار می کنی محمد فقط از شما طرفداری کرد توروخدا دست روش بلند نکنین اون فقط بچه است ارباب زاده. با صدای گریه محمد اشکام روی صورت ام ریخت و التماس ش کردم درو باز کنه. بلاخره درو باز کرد و بی توجه به من رفت توی سالن نشست. با نفرت نگاهش کردم و سریع توی اتاق رفتم و درو بستم. محمد رو زمین نشسته بود و ریز ریز داشت می خندید. سریع بغلش کردم که لبخندش پرید اشکامو با دست ش پاک کرد و گفت: - مامانی گریه کردی؟ همه جا شو چک کردم اثری از کتک نبود بهت زده گفتم: - چرا گریه کردی؟ترسوندی منو. محمد با خنده گفت: - بابایی فقط ادا دراورد همش الکی بود تازه به من گفت خوب کردم. چشام گرد شد امان از دست این پدر و پسر! نفس راحتی کشیدم از فکر اینکه کسی بخواد روی محمد دست بلند کنه هم اعصابم خورد می شد. محمد از پنجره به حیاط نگاه کرد که بچه ها داشتن بازی می کردن. بلند شدم و گفتم: - تو برو توی حیاط منم برات لقمه می گیرم میام پیشت خوب؟اینجوری نقشه بابایی ت هم خراب نمی شه! رو هوا بوسی برام فرستاد و از اتاق بیرون اومدیم همه به ما نگاه کردم که محمد نمایشی سر شو انداخت پایین و مغلوب بدو بدو رفت بیرون. استاد نمایشه ها. منم خودمو مثلا عصبی و ناراحت نشون دادم براش لقمه گرفتم و از سالن زدم بیرون. روی صندلی چوبی نشستم و محمد و نشوندم روی پام لقمه رو دادم دستش گرفت و شروع کرد به خوردن. بعد اینکه خورد رفت پیش بچه ها. هیچوقت فکرش رو هم نمی کردم یه روز دایه بچه بشم! من دختر سالار خان عزیز دردونه بابا که همه چی تحت اختیارش یود هر چی می خواست فراهم بود حالا به کجا رسیده بودم؟ بعد فوت بابا همه چی افتاد دست داداش. اونم که توی قمار و عیش و نوشش همه چی رو از دست داد جوری که این دم اخری منو هم جای طلب ش فروخت. حالا دختر سالار خان جز فرار چه کار دیگه ای می تونست بکنه؟ نه به عزت و ابروی بابا نه به برادر عیاش ام. بغض توی گلوم نشست و هر لحضه ممکن بود بترکه! دلم تنگ مزار بابا شده بود. اما اگر می رفتم اونجا قطعا امیر پیدام می کرد و منو می داد دست یکی بدتر از خودش که منو باهاش قمار کرده بود.
واینم‌بگم به شخصه خودم خیلیییییییییییییی به این رمان علاقه دارم و دوسش دارم ♥️🥺 امیداورم شما هم خوشتون بیاد البته یجورایی مطمئنم خوشتون میاد انشاءالله 🙂💜🔏
درآغوش‌خود‌باردیگر‌بگیر من،این‌‌موجِ‌‌از‌هر‌طرف‌‌رانده‌‌را..🥺💛:"]
تا وقتی خدا هست ریشه هیچ ارزویی خشک نمیشود : )'♥️🍃
خودت رو نسوزون، خورشید کل روز رو سوخت اما مردم از زیبایی ماه گفتند(:🌝✨️">>
تو خواستنی‌ترین خواسته‌ی منی:)🙂💛 🫀🌿
این دݪ سنگ‌مࢪا گریہ عجب‌بود،عجب! دم نقاࢪه‌زنت گرم غریب‌اݪغربا؛✨️🔐>>
_ عشق یعنی بشوم آهوی آواره تو ، بدهم دل به صدای خوش نقاره تو . . .❤️‍🩹 |
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
مَن‌ْفَقَط‌ْنٰاظِرِنٰاطِقِ‌نُطْقِ‌نُقٰاطِ‌مُبْهَم‌ِمَنٰاطِقِ‌مَغْزَمَم...
دنبال اثبات کردن خودتون بہ بقیه نباشید . دنبال اثبات کردن خودتون بہ خدا باشید !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. من چنان عاشقِ رویَت که زِ خود بی‌خبرم آقای امام رضا..💛
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
_
‌ ‌ ‌ ‌ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ؛ ای رفیقِ، کسی که رفیقی ندارد!💐🌝:*
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
وقتی قلب ؛ خَسته است آن را به حالِ خود بُگذارید . - امام‌رِضا'ع'❤️‍🩹
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
کربلا که هیچی پیش شما هم واسه من یکی جا نبودآقا 🙂💔؟!
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
عشق یعنی بشوم آهوی آواره تو ؛ بدهم دل به صدای خوش نقاره تو . .🎶'❤️‍🩹!
enc_17055950765827636305461.mp3
6.32M
میرسم‌به‌کربلا؛کِی!؟حُسین(:♥️ محمد حسین پویانفر🌾"
‌ خودت، خودت را در آغوش بگیر، کسی برای تو نخواهد جنگید .ジ
اگـه‌رای‌دادن‌بـی‌فایـده‌بـود‌انقـدر رای‌نـدادن‌رو‌تبلیـغ‌نمـی‌کـردن‌ . . -آیتاللهخامنهای