eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 تا شب به همین روال گذشت. فیلم دیدن می گفتن می خندیدن. مثل یه دورهمی خانوادگی بود انگار. محمد که خواب ش می یومد و خوابوندم و از اتاق بیرون اومدم! شایان و ندیدم! با چشم دنبال ش گفتم که اقا محمد رضا یکی از دانشجو ها گفت: - رفت بالا استاد. سری تکون دادم و پله ها رو بالا رفتم. که یه راست با اعصابی خورد پایین اومد شایان و زیر لب تکرار می کرد: - حساب تو می رسم اشغال دارم برات. و سریع پله ها رو پایین رفتم. کت شو برداشت و سمت در رفت که جلوی در وایسادم و گفتم: - چی شده؟کجا داری می ری؟ با عصبانیت گفت: - برو کنار کاریه برمی گردم. به در چسبیدم و گفتم: - با ای عصبانیت کجا داری می ری نگرانم من. شایان کنارم زد و گفت: - باید حساب یکی رو برسم برمی گردم. و از در زد بیرون دنبال ش رفتم که سمت ماشین رفت و گفت: - بریم ویلای چنار. و نشست بادیگارد هم نشست پشت فرمون و با سرعت از ویلا خارج شد. نگران برگشتم داخل همه می پرسیدن چی شده که گفتم نمی دونم. باید می رفتم دنبالش اما کجا؟ سریع سمت خونه سرایدار رفتم و در زدم بیرون اومد و گفتم: - سلام حاجی ببخشید مزاحم شدم شما می دونید ادرس ویلای چنار کجاست؟ سری تکون داد و گفت: - اره دخترم چند فرسخ با اینجا فاصله داره. ادرس داد برگشتم داخل و سویچ ماشین و برداشتم رو به دانشجو ها گفتم: - می شه مراقب محمد باشید تا من برگردم؟ سری تکون دادن و سریع سمت ماشین رفتم و پشت فرمون نشستم! اب دهنمو قورت دادم و به ماشین نگاه کردم. قبلا بابا یادم داده بود اما خیلی وقت بود پشت فرمون ننشسته بودم. بسم الله ی گفتم و روشن ش کردم با کنترل درو باز کردم و از ویلا بیرون زدم. سعی کردم گاز بدم تا زود تر برسم به ویلا چنار. دلم گواه بد می داد و حس می کردم اتفاق بعدی قراره بیفته!
۵ پارت جبرانی کم کاری دیروز!:))✨️♥️>>
زبانِ‌اشك‌شرح‌حالش‌راگویاست🫧🧢! ›
«که باشد قوّت پرواز، اگر روزی رها گردی.🕊》~`
«بشناس مرا حکایتی غمگینم..» حسین منزوی.
باید وضو بگیرم ، قبل از نگاهِ ࢪویَت؛🪽^^ آیاتِ سجده داࢪند ، آن چشم ها ڪہ داࢪ؎ :)💚'🪴じ
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
هرصبح‌دعای‌عهدمیخواند،🖇' وقبل‌‌ازهࢪدرسۍزیاࢪت‌عاشوࢪا📖❤️‍🩹.! -شهیده‌ࢪاضیہ کشاوࢪز:)✨'
به‌حریصان‌دُنیا‌باید‌گفت: کفن‌جیب‌ندارد .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
شهید‌به‌قلبت‌نگاه‌میکند👀🫀؛اگرجایی‌برایش‌گذاشته‌باشي می‌آید؛می‌ماند؛لانه‌میکند🪹🌱 تاشهیدت‌کُند . . .
آخ‌آخ.. خُدایا‌مگه‌آدم‌نمیخوای؟ که‌ما‌رو‌آدم‌ ِخودت‌نمیکنی🚶🏾‍♂ .
آماده‌شهادت‌بودن، با‌آرزوی‌شهادت‌داشـتن‌، فرسنگ‌‌هافاصله‌داره‌وفرق‌‌میکنه !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکی پـُشتـِتون نیست ! هیچکی پــُشت آدم نیست فقط خــــدا هستش …!🌱
شهیدعلی‌خلیلی♥️
اگر پیامبری در زمان ما مبعوث میشد، معجزه‌اش چیزی نبود جز.. "امیـــد"✨
آقا؎امام‌رضا ؛ 「دوست‌داشتنت🫀،برکتِ‌زندگـےماست🫶🏼🤍. .″!」
آقا؎امام‌رضا ؛ ما دیگه از غم و فشار این روزا خسته‌ایم ،🚶🏻‍♂️ این دل خسته‌ی ما رو به مشهد ِامام رضا برسون (:♥️'🍃^^
<🥺🩵>
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
<🥺🩵>
-دستش‌درازنیست‌به‌هرجاوهرطرف..؛ هرکس‌به‌درب‌ِخانه‌ی‌ِلطفت‌گداشود((:💛🫧؛″   ~🫀~
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
<🥺🩵>
-خادِمِ‌سُلطان‌کَمےآرام‌تَرجاروبِزَن ؛ خُردِه‌ها؎قَلبِ‌مَن‌باخـٰاك‌اینجا‌دَرهَم‌اَست ((:💛🖇؛″ #ࡅ̤ߺߺߺߊ‌ࡎ߭ߊ‌ܩݍ߭‌ߊ‌ߘߺߺވ  ^′🕊^′
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
<🥺🩵>
خو‌شـٰا‌بہ‌حـٰال‌هر‌آن‌ڪس‌ڪہ‌مبتلـٰاۍرضـٰاست؛تمـٰام‌داروندارمن‌از‌دعـٰاۍرضـٰاست💛🕌'!› 💕:)
تو‌همـٰان‌دلـبࢪمعـࢪوف‌دلم‍‌بـٰاش💕~ منم‌آن‌دلداده‍‌ۍمجنون‌وپࢪیشـٰان‌...•🖇'🦋•ジ!