eitaa logo
『𝑵𝒂𝒎𝒊𝒓𝒂|🇵🇸🇮🇷』
1.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
903 ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌نگاھَش !♥🔗 ⌝ڪُلناقاسمڪ یا #خـٰامنہ‌ایۍ🇮🇷✊🏻⌞ شروع‌ـمون ↶ ⁰⁷'⁰⁸'¹⁴⁰¹ پایان‌مون ↶ ان‌شاالله شهادت ‹ #کپی؟ حلاله‌مشتی:) › خادم‌↓ @Eafkhami313 تبادلات↓ @Ea3796 - وقفِ آقایِ ۱۲۸ و مولامون حضرتِ ۳۱۳ -
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا والصدیقین🙂 ••از زبان مائده•• حس خوبی کنارش داشتم.. دستامو گرفته بود و باهم حرکت میکردیم سمت حرم.. مرتضی کنارش بود و زینب اون طرف، این دوتا وسط ما راه میرفتن😂ولی خب حس خوبی بود.. هر قدمی که برمیداشتم شور و شوقم بیشتر میشد به طوری که یه لحظه دستاشو محکم فشار دادم با خنده آروم گفت -جانِ‌دلم +محمد.. خیلی هیجان دارم نمیدونم چجوری خالیش کنم کم مونده اشکم در بیاد دستامو نوازش کرد و با همون لبخندش گفت -بذار گنبدشو ببینی دیگه از خود‌ بی‌خود میشی نمیدونی چیکار کنی.. خودتو کنترل کنیا +سعی میکنم.. یهو پیچیدیم تو یه کوچه و... یه گنبد طلایی! با اون نوری که ازش پخش میشد.. سه ثانیه بعد از اینکه چشمم بهش خورد دیگه نتونستم ببینم.. اشک جلو دیدمو گرفته بود.. با کلافگی دستامو زدم به چشام که اشکم بره کنار ولی تمومی نداشت.. هی اشک جمع میشد و مانع میشد با دقت ببینمش.. آروم آروم حرکتمون کمتر شد و بعد چند لحظه ایستادیم.. حالا تونستم ببینمش(: یه پارچه سرخ که با خط سفید روش نوشته بود یاحسین بالای گنبدش زده بودن.. ناخودآگاه دستمو به احترام گذاشتم روی سینم و آروم زمزمه کردم: +اسّلامُ‌عَلیکَ‌یااَباعَبداللّه اصلا یه لحظه ام نگاهم از روش برداشته نمیشد.. محو تماشای گنبد طلاییش بودم که با صدای محمد به خودم اومدم با لبخند محوی گفت -خانوم.. جاموندیما نگاهی به دور و برم انداختم و خیسی زیر چشام رو پاک کردم.. +بریم.. باهم وارد حرم شدیم.. دیگه نمیتونستم تحمل کنم.. همونجا زانو زدم و خیره خیره به گنبدش نگاه میکردم.. نمیدونم نوای حسین از علی فانی از کجا میومد اما همین که صداش به گوشم رسید سرمو انداختم پایین و وسط چادرم هق و هقم رفت بالا! بعد از چند دقیقه که آروم شدم سرمو آوردم بالا اما کسیو ندیدم.. صدای گرفتش از پشت سرم اومد -اینجام مائده جان برگشتم سمتش دیدم چشماش سرخ شده و تسبیح کوچیکی توی دستشه... ... 𝐣𝐨𝐢𝐧🤍⤦ @Namira_org