اکنون کهمیلِ دوست بهبا من نشستناست
تقدیرِ من چو گرد به دامن نشستن است...
شوقِ فناست یا عطشِ وصل؟! هرچه هست
چون آب، بر حرارتِ آهن نشستن است...
من سربلندِ غیرتِ خویشم در این مصاف
تیغِ رقیب لایقِ بر تن نشستن است...
طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست
پایانِ بی دلیلِ دویدن، نشستن است...
در راه عشق، تکیه به تدبیرِ عقلِ خویش
با چتر زیر سایهی بهمن نشستن است...
#فاضل_نظری
https://eitaa.com/NafaseTazeArdakan
🆔 @NafaseTazehA
صبح آمده و موسمِ پرواز شده
صد پنجره سمتِ آسمان باز شده...
برخیز و پرندگی کن و دلخوش باش
یک هفتهی سبزِ دیگر آغاز شده...
صفيه قومنجانی
https://eitaa.com/NafaseTazeArdakan
🆔 @NafaseTazehA
#داستان_کوتاه
🔺 برگ،سنگ یا رودخانه ؟
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
پیر دنیا دیدهای از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی پیر مرد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟ »
پیر مرد همانطور که کنار مرد جوان نشسته بود برگی که از شاخه درخت،روی زمین افتاده بود را برداشت و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب میفتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود.»
سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینیاش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگها قرار گرفت. پیر دانا گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینیاش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را؟ »
مرد جوان مات و متحیر به چهره متبسم او نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست! » او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست؟! لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد،اما محکم ایستاده و تکان نمیخورد. من آرامش سنگ را ترجیح میدهم! »
پیرمرد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگیات مینالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیدهای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»
او این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با پیرمرد آرام آرام،همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از وی پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید یا آرامش برگ را؟ »
گفت: «من در تمام زندگیام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپردهام و چون میدانم در آغوش رودخانهای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دلآشوب نمیشوم. من آرامش برگ را میپسندم.
https://eitaa.com/NafaseTazeArdakan
🆔 @NafaseTazehA
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظهٔ کوتاه به هم میریزد...
#فاضل_نظری
چیست باز این زود رفتن یا چنین دیر آمدن
بعد عمری کامدی بنشین زمانی پیش ما...
#وحشی_بافقی
چشمها – پنجرههای تو – تأمل دارند
فصل پاییز هم آن منظرهها گل دارند...
ابر و باد و مه و خورشید و فلک مطمئنم
همه در گردش چشم تو تعادل دارند...
تا غمت خار گلو هست، گلوبند چرا؟
کشتههایت چه نیازی به تجمل دارند..؟
همهجا مرتع گرگ است، به امید کهاند
میشهایم که ته چشم تو آغل دارند..؟
برگ با ریزش بیوقفه به من میگوید:
در زمین خوردن، عشاق تسلسل دارند...
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند...
#مژگان_عباسلو
https://eitaa.com/NafaseTazeArdakan
🆔 @NafaseTazehA
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️درمان میخچه: روغننارگیل را با مقداری جوش شیرین مخلوط کنید یک هفته موضع درد بمالید کاملا برطرف میشه
#میخچه
https://eitaa.com/NafaseTazeArdakan
🆔 @NafaseTazehA