eitaa logo
🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
850 ویدیو
46 فایل
@MLN1360 کانال دوم ما: 🎀دونفره های عاشقی🎀 💌 @DoNafarehayeAsheghi 💌
مشاهده در ایتا
دانلود
Farhad-Vala.Payamdar.Mohammad128-DornaMusic.Com.mp3
5.8M
والا پیامدار *محمد(ص)* 💞 #فرهادمهراد 💞 @NafasseAmigh
🌟💐🌟💐🌟 گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی‌ماند (برپا و) استوار! والا پیامبر (پیام‌دار) محمد آنگاه، تمثیل‌ وار کشیدی عبای وحدت بر سر پاکان روزگار! والا پیامبر (پیام‌دار) محمد در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا، دیرینه ای محمد جا هست بیش و کم، آزاده را که تیغ کشیده ا‌ست بر ستم ✳️ خواننده : ✳️ @NafasseAmigh 💐🌟💐🌟💐
باران گرفت و سقف مدائن نشست كرد دندانه هاى كنگره قصد شكست كرد بالا بلند آمد و هر ارتفاع را در زیر پا نهاده و پایین و پست كرد 💠 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ‌مُحَمَّد @NafasseAmigh
💟🌟💟🌟💟🌟💟 صداقت هرکجا؛هر لحظه با عشق تو شد صادق زیارت هم شده حسرت!برای قلب این عاشق چه اشکی و چه افسوسی!!دلم سرتابه پا خون است سفارش کرده بابایم؛ همیشه دکتری حاذق برای جد مظلومت از اول نوکری کردم عزیز من دعایم کن که باشم نوکری لایق سرم از شرم پایین است هنگام عطادادن چه غم دارم در این دنیا؟ چو رزقم را تویی رازق شکوه شعر را دیدم؛ زبانم بود سرسنگین بنازم معجز عشقت! مرا تو کرده ای ناطق دمادم جستجو کردم؛ ندارم عکسی از صحنت زیارت هم شده حسرت! برای قلب این عاشق 💚 💚 @NafasseAmigh 🌟💟🌟💟🌟💟🌟
Mey_Eshgh_Ali_Tafreshi_www.iranidata.com.mp3
6.06M
🎼 من مست می عشقم... 🎤 #علی_تفرشی @NafasseAmigh
🌿🌹🌿 من مست می عشقم، من مست می عشقم هشیار نخواهم شد، هشیار نخواهم شد از خواب خوش مستی، از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد، بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم، از باده دوشینه تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد تا هست ز نیک و بد در کیسه من نقدی در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد من مست می عشقم، من مست می عشقم هشیار نخواهم شد، هشیار نخواهم شد از خواب خوش مستی، از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد، بیدار نخواهم شد از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت از یار به هر رخمی افگار نخواهم شد چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند چون غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد تا دلبرم او باشد، دل بر دگری نبندم تا غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد چون ساخته دردم، در حلقه نیارامم چون سوخته عشم، در نار نخواهم شد من مست می عشقم، من مست می عشقم هشیار نخواهم شد، هشیار نخواهم شد از خواب خوش مستی، از خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد، بیدار نخواهم شد 💟 💟 @NafasseAmigh 🌹🌿🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉وقتی که رئیس مذهب ما آمد 🎈همراه رسول مکتب ما آمد 🎉عطر گل و باغبان بهم چون آمیخت 🎈ذکر صلوات بر لب ما آمد 🎊میلادپیامبرمهربانیها و امام جعفر صادق (ع) مبارک🎊 @NafasseAmigh
برای عرض تبریک میلاد رسول اکرم(ص) خدمت شاهزاده خانم ایران رسیدیم جاتون خالی عیدتون مبارک @NafasseAmigh
🌹🌟میانبر به آخرین پست 🌟🌹
🌿💟🌿💟🌿 زمین گیر شده ام پای زندگی ام در گچ است ! عصایم باش ،من خوب نمی شوم  @NafasseAmigh 🌿💟🌿💟🌿
#مجردانه دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی خشن تر عصبی تر کلافه تر و تلختر با اطراف هم کاری نداری همه اش را نگه میداری دقیقاسرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگش هستی @NafasseAmigh
#مجردانه دلتنگ که باشی تمام تلاشت راهم بکنی تا خوش بگذرد فایده ای ندارد تا نیاید، تا نباشد تو دلت تنگ است … @NafasseAmigh
🌟❤️🌟❤️🌟 "گذشته” زمانی است که ما را به هم رساند “حال” زمانی است که ما را از هم جدا کرده و “آینده” تو را نزدیک من نگه می دارد درست کنار قلبم @NafasseAmigh 🌟❤️🌟❤️🌟
#مجردانه لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟ دلتنگی معنی ندارد … درد دارد @NafasseAmigh
🌹🍃🌹🍃🌹 🔴 پاسداری از ازدواج، انفرادی نیست! ✍رهبر انقلاب: 🌼 دختر و پسر باید سعی کنند پیوند را پاسـ✊ـداری کنند. ❌ وظیفه‌ی آنها هم این نیست که بگوییم هر کاری یکی از آنها کرد، دیگری تحمل کند. نه، ✅باید هر دو به هم کمک کنند تا این پاسداری صورت گیرد |💞|. ۷۶/۷/۳۰ ❌نمی‌شود بگوییم شوهر سهم بیشتری دارد یا زن سهم بیشتری دارد، نه، ✅ هر دو در حفظ این بنیان و در حفظ این اجتماع دو نفره💑، که بعدها به تدریج زیاد می‌شود، نقش دارند. ۷۹/۵/۱۶ @NafasseAmigh 🌹🍃🌹🍃🌹
با عرض پوزش بخاطر تاخیر در ارسال داستان
❤️🍃❤️ 💐 💐 دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم میدویدند.. یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان.. گروهی صلیب به گردن و تعدادی یهودی پوش.. ومن میماندم که حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟؟ انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان میکرد که حسین کیست.. گام به گام اهل عراق به استقبال میآمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین میکردند..و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش.. این همه بی رنگی از کجا میآمد؟؟ چرا دنیا نمیخواست این اسلام را ببیند و محمد (ص) را خلاصه میکرد در پرچمی سیاه که سر میبرید و ظالمانه کودک میکشت.. 👈من خدا را در لباسِ مشکی رنگ زائران.. 👈پاهایِ برهنه و تاول زده شان.. 👈آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمانوازانِ عرب و چــــــایِ پررنگ و شیرین عراقی دیدم.. حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ اینجا دیار، طعم خدا میداد.. گاهی غرور بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانیم. که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است.. و چقدر قنج میرفتم دلم. امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بودو به دانیال فشار میآورد تا در موکبهایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا.. شبها در موکبهایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردم و بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش میگرفتیم. حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود. گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود. و دانیال در این بین کلافه حرص میخورد ونگرانی خرجم میکرد. بالاخره بعد از سه روز انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع)روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را.. در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم حرم کردیم. پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم.. شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر.. روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم _اینجا کجاست؟؟ دانیال نگاهی به اطراف انداخت _میدون مشک.. حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن.. عباس.. مردی که نمیتوانستم درکش کنم..اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم میپیچید.. عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد. خیره به مشکِ پر آب، خواست دلم را به زبان آوردم _نمیشه یه جوری بریم تو حرم نه..؟؟ خیلی شلوغه.. صدایش بلند شد _من میبرمت.. اما این رسمش نبودابانو.. نفسم از شوق بند آمد. به سمتش برگشتم. امیرمهدیِ من بود. با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته..اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد.. اشک امان را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد _قشنگ دقمون دادی تا رسیدی.. 🌹 🌹 @NafasseAmigh 🍃❤️🍃
❤️🍃❤️ 💐 💐 دیدنِ حسام آن هم درست در نقطه ی صفر دنیا، یعنی نهایت عاشقانه ها.. دستم را گرفت و به گوشه ای از خیابان برد. و من بی صدا فقط و فقط در اوج گنگیِ شیرینم تماشایش کردم. خستگی در صورت و سفیدیِ به خون نشسته ی چشمانش فریاد میزد.. راستی چقدر این لباس های نیمه نظامی، مَردم را پر جذبه تر میکرد.. دوستش داشتم، دیوانه وار.. ایستاد بالبخندی بر لب و سری کج شده نگاهم کرد _خب حالا دیگه جواب منو نمیدی؟؟حساب اون دانیالو که بعدا صاف میکنم.. اما با شما کار دارم.. به اندازه تمامِ روزهایِ ندیدنش، سراپا چشم شدم. از درون کیسه ی پلاستیکی که در دستش بود، پارچه ایی مشکی بیرون آورد و بازش کرد. چادر بود،آن هم به سبک زنان عرب… لبخند زد _اجازه هست؟؟ باز هم مثل آن ساق دست. اینبار قرار بود که چادر سرم کند؟؟نماد تحجر و عقب ماندگیِ برایِ سارایِ آلمان نشین …؟؟ چادر را آرام و با دقت روی سرم گذاشت و آستین هایش را دستم کرد. یه قدم به عقب برداشت و با تبسمی عجیب تماشایم کرد. سری تکان داد _خانوم بودی.. ماه بانو شدی.. خیلی مخلصیم، تاج سر.. خوب بلد بود به در مسیری که دوست داشت، هدایتم کند. بدون دعوا.. بدون اجبار.. بدون تحکم.. رامم کرده بود و خودم خوب میدانستم.. و چه شیرین اسارتی بود این بنده گی برای خدا.. و در دل نجوا کردم که ” پسندم هر چه را جانان پسندد” این که دیگر تاج بندگی بود.. روبه رویم ایستاد. شال را کمی جلوکشید و آرام زمزمه کرد _شما عزیز دلِ حسامیااا.. راستی، زبونتونو پشتِ مرزایِ ایران جا گذاشتین خدایی نکرده؟؟ خندیدم _نه.. دارم مراعاتِ حالِ جنگ زدتو میکنم.. صورتش با تبسمهایِ خاص خودش، زیباتر از همیشه بود _خب خدا رو شکر.. ترسیدم که از غم دوریم زبونتون بند اومده باشه.. که الحمدالله از مال من بهتر کار میکنه.. چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردمو نگاه به تنِ پوشیده شده ام انداختم _اونکه بله، شک نکن. راستی داداش بیچارم کجاست..؟؟ این چرا یهو غیب شد؟؟ یه وقت گم وگورنشه.. دستم را گرفتم به طرف خیابان برد _نترس.. بادمجون بم آفت نداره..اونو داعشیام ببرن؛ سرِ یه ساعت برش میگردونن.. میدونه از دستش شکارم، شما رو تحویل دادو فلنگو بست.. فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که تصورِ رسیدن، محال مینمود.. کمی ترسیده بودم و درد سراغِ معده ام را میگرفت.حسام که متوجه حالم شد در گوشه ایی مرا نشاند. _همین جا بشین میرم برات آب بیارم.. اینجا این وقت سال اینجوریه دیگه.. دستش را کشیدم و او کنارم نشست _نمیخواد.. الان خوب میشه.. چیزی نیست.. کاش میشد حداقل از دور چشمم به ضریح پسرانِ علی میافتاد. این همه راه آمدن و هیچ؟؟ بغض صدایم را بم کرده بود _یعنی هیچ جوره نمیشه بریم تا من بتونم ضریحشونو ببینم؟؟ دستم را میانِ مشتش گرفت _نبینم گریه کنیااا.. من گفتم میبرمت،پس میبرم.. امشب، 🏴شبِ اربعینه..🏴 خیلی خیلی شلوغه.. تقریبا ۲۴میلیون زائر اینجاست.. از همه جای دنیا اومدن، تک تکشونم مثه شما آرزوشونه که حداقل فقط چشمشون به ضریح آقا بیوفته.. پس یه کم صبر کن.. امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا خانوما رو میبرن واسه زیارت.. ان شالله با اونا میبرمت داخل.. قول و قولهایِ این مرد، مردانه تر از تمامِ مردانه هایِ جهان بود. با دانیال تماس گرفت و مکان دقیق مان را به او گفت.کاش میشد که نرود _میخوای بری؟؟ نرو.. بیسکوییتی از جیبش بیرون آورد و باز کرد _بخور.. باید برم، ناسلامتی واسه ماموریت اینجاما.. اما قول میدم امشب خودمو بهت برسونم.. باید دوتایی با هم بریم واسه زیارت آقا..کلی حاجت دارم که تو باید واسم بگیریشون.. نفسی عمیق وپرسوز کشیدم. من کجایِ عاشقیِ این بچه سید قرار داشتم که لیاقت پا درمیانی داشته باشم. 🌹 🌹 @NafasseAmigh 🍃❤️🍃
❤️🍃❤️ 💐 💐 صدای پوزخندم بلند شد _من؟؟ من انقدر سیاهم که دعام تا سقف اتاقم بالا نمیره.. زانویش را بغل کرد و به رو به رویش خیره شد _تو؟؟ تو انقدر رو سفیدی که منِ بچه سید، یه عمر واسه اومدن به اینجا نذرو نیاز کردمو تو فقط هوسش از دلت گذشتو اومدی.. بودن کنارِ دوست داشتنی ترین مردِ زندگیم، وسطِ زمینِ کربلا.. شنیدنِ یاحسین خوانی و گریه هایِ بی اَدا.. حالی بهشتی تر این هم میشد؟؟ دانیال آمد با چشمانی متعجب شده از چادرِ رویِ سرم.به سمتم چرخید _ظاهرا دیگه از دست رفتی سارا خانووم..رشته ایی بر گردنم افکنده دوست.. میکشد هرجا که خاطرخواهِ اوست.. و حسام به آغوشش کشید.. بماند که چه زیر گوشش پچ پچ کرد و برادر بیچاره ام، قیافه ایی مثلا ترسیده به خود گرفت و کامم شیرین شد از خوشبختیم.. خوشبختی که حتی به خواب هم نمیدیدم. هرگز نداشتمو حالا نفس به نفس هم آغوشش بودم.. حســـــام مرا به دانیال سپرد و رفت.. به هتل رفتیم و بعد از کمی استراحت ساعت یازده شب درست در مکانی که امیرمهدی گفته بود حاضر شدیم.. آسمان تاریک اما گنبدِ طلایی رنگِ حسین میدرخشید.. قیامت برپا بود و من با چشمم میدیدم دویدن و بر سر و سینه کوبیدنهایِ عاشقانه را.. پرچمهای عظیم و قرمز رنگ منقش به نام حسین در آسمان میچرخید و انگار فرشتگان با بالهایی گرفتارِ آتش به این خاک هجوم آورده بودند.. مسیحی اشک میریخت.. خاخام یهودی می بارید.. دانیال سنی حیران ودلباخته میشد .. و شیعه ی علی، میسوخت و جنون وار خاکستر میشد.. خدایا بهشت را بخشیدم، این ساعت را به نامم بزن.. گیج و گنگ سر میچرخاندم و تماشا میکردم.. زمین طاقتِ این همه زیبایی را یکجا داشت؟؟اشک، دیدم را تار میکرد و من لجوجانه پرده میگرفتم محضِ عشق بازی دل، چشم وگوش.. باید ظرف نگاه پر میشد .. پر از ندیده هایی که دیده بودم و شاید هیچ وقت دیگر نمیدیدم. حسام نفس نفس زنان آمد.حالمِ پریشانم از صد فرسنگی نمایان بود.. دانیال و حسام کمی حرف زدند و امیرمهدی دستانم را در انگشتان قفل کرد و به دنبال خود کشید. قدم به قدم همراهیش میکردم و او کنار گوشم نجوا کرد _حال خوبتو میخرم بانو.. و مگر میفروختمش؟ حتی به این تمامِ دنیام.. من مفاتیح الجنان را زیرو رویش کرده ام نیست.. یک حرزو دعا اندر دوامِ وصلِ تو.. 🌹 🌹 @NafasseAmigh 🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجردانه کی میگه ما آموزش نداریم؟ داریم خوبشم داریم اینم واسه تازه عروسا😎😂 @NafasseAmigh
💟✨💟✨💟 من که دوستت ندارم! فقط هرگاه صدایت را می‌شونم بدنم به لرزه می‌افتد فقط هربار اسمت را روی گوشی‌ام می‌بینم قلبم ناخودآگاه تیر می‌کشد فقط هربار می‌خندی از ته دل غم‌هایم را فراموش می‌کنم فقط هربار عکس‌هایت را می‌بینم ضربان قلبم بیشتر می‌شود معلوم است که دوستت ندارم مرا چه به دوست داشتن تو! اصلا تو بگو:: کدام‌ یک از کارهایم شبیه آدم‌های عاشق می‌ماند؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @NafasseAmigh ✨💟✨💟✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا