eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
115 دنبال‌کننده
484 عکس
601 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
‌┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔰شعری بسیار زیبا و پر مضمون، از دوست ادیب و شاعرمان آقای «علی‌رضـٰاصـٰابـرےٖ» متخلّص به «عَیــنٌ.صــٰاد» 👌🏻 هر روز ابیاتی از این قصیده پر مغز رو براتون میزارم، فیض ببریم باهم 👏🏻 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
‌┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ در بیان داستانِ گداختنِ عشقی ناکام (یا کامیاب! نمی‌دونم والّا 🤷🏻‍♂) فی‌مابین "دختر اصلاح‌طلب" و "صـٰابـ‌ر"، فرمانده پایگاهِ بسیجِ سرِ کوچه 😁 [نسخهٔ ادیت‌شده 😐]: 🔰 فصل اوّل: باز هم عطر عجیبی به مشامـم خورده دختری صلح طلب قصد تکاپو دارد در دلم باز به خود، باز به خود پیچیدم چه بگویم؟ چه کنم؟ او چه در این سر دارد؟ ترس و خشم و غضبم هر سه پدیدار شده زانکه در جای زبان، دشنه و خنجر دارد! بعد یک روضه بی منطق و بس طولانی که بیانش به شما عذر مقدّر دارد گفتمش هرچه که گفتی همه را فهمیدم ختم کن قائله را حوصله‌ام حد دارد رفت و فردای دگر باز بیامد آنجا و عجب اینکه چرا چادر و معجر دارد؟! 🤔 گفتمش پایگه ما چه گناهی کرده که حضوری ز شما بس متکرّر دارد؟ گفت بگذر و بدان پایگه‌ت فرمانده یک زن از جبهه‌ی اصلاح طلب کم دارد... 🙄 فصل اول، قسمت اول (ادامه دارد...)
‌┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔰 ادامه ماجرا: [گفت بگذر و بدان پایگه‌ت فرمانده یک زن از جبهه اصلاح‌طلب کم دارد 😎] گفتمش یاوه مگو طنز سیاسی منویس چه نیازی به تو این پایگه من دارد؟ 🤨 هر چه گفتی دگرم بس و دگر بیش مگو که ‌از این صحبت تو بوی شرر می‌بارد گفت اما تو چرا این همه بی رحم شدی دست کم چادر و پوشیه تشکر دارد 🥺 از چه اینقدر مرا از بر خود میرانی؟ شاید این بنده‌ی بد قصد تغیّر دارد 😌 گفتمش هرچه که تغییر تو را حاصل شد زین سپس مال خودت (نفس اگر بگذارد) گفت بی رحم ترین آدم تاریخ تویی دل شکستن به خدا عاقبتی بد دارد 😤 ناگهان قلب مرا آتش دل پر پر کرد "دست کم چادر و پوشیه تشکر دارد!" 🤒 تو که هستی که دلی می‌شکنی از مردم این قساوت چه بود جای تفکر دارد 🤔 گفتمش تا که نرنجانده‌امت بیش از این قصد خود را تو بگو حوصله ام حد دارد گفتمش فاش بگو از چه تو اینجا هستی؟ از چه این بنده‌ی بد قصد تغییر دارد؟ فاش گفتم که از این طرز بیان عفّم کن شاید از قفل زبان یک کَمَکی بگشاید تلخ خندی زد و در جاده‌ی ممتد گم شد شایدم رفت که دست از سر من بردارد... فصل اول، قسمت دوم (ادامه دارد...)
‌┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔰 فصل دوم: [تلخ خندی زد و در جاده‌ی ممتد گم شد شایدم رفت که دست از سر من بردارد...] ماه ها رفت و دگر هیچ نیامد آنجا گفتمش رفت ز سر آنچه که در سر دارد روز در کار به مشغولیتی چون بودم ناگهان بانگ زدی آنکه مرا میخواند تا که آن بانگ شنیدم به تکاپو گفتم که چنان مادر فولاد زره می ماند 😶 چشم چرخاندم و جز دخترکی خرد نبود که چنین بانگ نشاید که از آن برآید 😳 باز گفتم چه کسی بود صدا زد "صـ‌ٰابِـر" روی خود فاش کند آنکه مرا میخواند ناگهان دخترک از پله‌ی درگاه آمد و کنون دیدمش او را که چه معجر دارد! باز با بارقه‌ای آتش دل سوزان شد کاش او بود، که هم اوست! که او می‌آید!!! ❣ گفت من آمده ام تا که تو را عضو شوم گفتم این شوخیتان در سر ما میماند 🤣 باز هم آمدی و قصه ملاّ گفتی؟ هیچ زن نیست در اینجا که قدم بردارد 🙄 گفت احسنت، چرا هیچ زنی اینجا نیست؟ و چرا نیست زنی تا که قدم بردارد؟ باز میگویمت این پایگهت فرمانده یک زن از جبهه‌ی اصلاح طلب کم دارد... 😎 فصل دوم، قسمت اول (ادامه دارد...)
هدایت شده از خلوتکده مستان
شماره : ۵۳۴ هم‌ بزمِ غیر گشت که هجران‌ طَلَب شوم می‌گیردَم به مرگ که راضی به تب شوم @khalvat_kadeh_mastan
دولتمند خلف - گر قبیل ملال نی‌ام.mp3
7.49M
🔰 دُوٖر مَـــشـوٖ... 🗣 📖 برگرفته از اشعار: «مـولانــٰا»👌🏻 و «صـٰائِب‌تبریــزے» 👌🏻
🔰 ادامه ماجرا: [باز میگویمت این پایگهت فرمانده یک زن از جبهه اصلاح‌طلب کم دارد 😎] گفتمش مفسده از بعد حضورت هم هیچ خود امنیتتان جای تأمل دارد! 😅 گفت گر حافظم آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد گفتمش حکمت فریاد اناالحقت چیست؟ و چرا همچو صدایی ز تو در میآید؟ 🧐 گفت در پایگهی که همه فریاد زنند یکه فریاد من آخر به نظر می‌آید؟ ⁉️ خسته از بحث و جدل زجه از این کار زدم تا که دست طمع از کله ما بردارد گفت یک کار تو بسپار به من بعد از آن بین که زن از پس آن کار چه بر می‌آید گفتمش کار تو با اسلحه میدانی چیست؟ یک ژسه قد تو را یک تنه در بر دارد 😂 گفت این اسلحه ارتشی و محدود است و بسیج است کلاش آنچه که در بر دارد 😌 گفتمش این چه جدال غلط و بی مغزیست کشورت پایگه دخترکان هم دارد 😤 خنده بر لب زده با روی مصمم گفتم که خداوند تو را حفظ و نگه میدارد... فصل دوم، قسمت دوم (ادامه دارد...)
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 قطعهٔ «پَــــنـٰاھ...» 🗣 📖 شعر از: محمود حبیبی کسبی 🎼 آهنگساز: تویجان آتابای نیازی
شهر کابل خطهٔ جنت نظیر آب حیوان از رگ تاکش بگیر چشم صائب از سوادش سرمه چین روشن و پاینده باد آن سر زمین در ظلام شب سمن زارش نگر بر بساط سبزه می غلطد سحر آن دیار خوش سواد ، آن پاک بوم باد او خوشتر ز باد شام و روم آب او براق و خاکش تابناک زنده از موج نسیمش ، مرده خاک ناید اندر حرف و صوت اسرار او آفتابان خفته در کهسار او ساکنانش سیر چشم و خوش گهر مثل تیغ از جوهر خود بی خبر
🔰 فصل سوم: [خنده بر لب زده با روی مصمم گفتم که خداوند تو را حفظ و نگه میدارد] لحظه رفتن او بود و دلم را دیدم در پِیَش چند قدم شوق پریدن دارد متعجب شدم اما دگر از دستم رفت متوجه شدم این را که دلم غم دارد 😭 به خدا حافظی تلخ در آن هنگامه دل من سرّ نهانیست که در بر دارد شرح حال نفسم لحظه رفتن این بود که دمی هست ولی بازدمی کم دارد قلب من نیز در آن لحظه خودش را گم کرد ایستادست که این لحظه چه دیدن دارد ❤️ و بیان شد همه‌ی آنچه نباید میشد و بدان یک کلمه آنچه نباید دارد یک «بـمـان» گفتم و جان را به لبم آوردم این بمان گفتن من نیز شنیدن دارد 😢 باز انگار نه انگار که خود را کشتم 😤 ناز کردست ولی جای خریدن دارد چشم وا کردم و ای وای کجا رفتست او و کنون چیست که قفل از دهنم بردارد... 🤐 فصل سوم، قسمت اول (ادامه دارد...)
Homayoun Shajarian - Flaming (320).mp3
9.45M
🔰 شُــعْلـِـہ‌ٖوَر... 🗣 📖 شعر از: مولانا ♻️ کاور شده بر قطعه «نه من بیهوده» از نصرت فاتح علی خان 👌🏻
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان زآغاز به یکدیگر نرسیدن بود
Na man bihode.mp3
14.09M
🔰 نَـہ‌من‌ْبـیٖھـودھ... 🗣 📖 اشعار از: مولانا 🔆 پ.ن: ۱. نسخه اصلی شعله‌ور از همایون شجریان ۲. این قطعه، به سبک «قَوّالي» که یکی از سبک های سنّتی شبه‌قاره هند می‌باشد اجرا شده است. 👌🏻
زندانی هوا سرد است و من تنها در این اوضاع بارانی چرا رفتی که من در خود شدم بعد از تو زندانی بیا بی معرفت من را تو کن از خویش آزادم بدان این را که بعد از تو تماماً رفته بر بادم نگاهم کن نگاهم کن بگو من را چه می‌بینی نگو این را که چون رفتی دگر من را نمی‌بینی
هرچند که بی لنگر هرچند که بی فانوس حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیانوس
🔰 ادامه ماجرا: [چشم وا کردم و ای وای کجا رفتست او و کنون چیست که قفل از دهنم بردارد... 🤐] در پِیَش چند قدم من به تکاپو رفتم نکند رفته که دست از سر من بردارد 😟 نکند وهم و خیالم همه را ساخته بود چه بلاییست که اکنون به سرم می‌بارد 🤕 هر کجا می‌نگرم هیچ نمی‌بینم من آنچنانم که دلم فاتحه‌ای کم دارد خواستم تا که صدایش بزنم فهمیدم فرصتی چند ندادم که زبان بگشاید نامی از او نشنیدم، چه صدایش بکنم؟ دختری را که دلم از همه مِهتَر دارد 💖 نگهان داد زدم پایگه من اکنون "زنی از جبهه‌ی اصلاح طلب کم دارد" 😢 دست بر سینه زده در جلویم حاضر شد مثل جنّی که به بسم‌الله‌ی عادت دارد 😧 گفت از بهر چه هی دور خودت میچرخی از چه اینقدر نگاه تو چنین غم دارد 😡 گفتمش هیچ شنیدی که چه میگفتم من؟ اینکه این پایگهم شخص تو را کم دارد؟ گفت اما تو که با شور و تلاطم گفتی کشورم پایگه دخترکان هم دارد تو همانی که مرا طنز سیاسی کردی مغز تو یک نظر ثابت و محکم دارد؟ 🧐 گفتم اما تو . . . بگفتا که کنون ساکت شو کافه‌ای هست، که آن چای معطر دارد... 😎😉 فصل سوم، قسمت دوم (ادامه دارد...)
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف
🔰 ادامه ماجرا: [گفتم اما تو . . . بگفتا که کنون ساکت شو کافه‌ای هست، که آن چای معطر دارد... 😎😉] گفتمش کافه و یک چای معطر با تو !!؟ 😳 حال تو حال خوشی هست و خریدن دارد 😑 چادر و پوشیه بستی بروی تا کافه؟ 🧕🏼 اجتماع دو نقیض است و که باور دارد؟ که کسی بهر حیا پوشیه بستست و کنون کافه رفتستْ و با غیر نشستن دارد ☕️ گفتمش چادر و پوشیه اگر شیرین است بهر حجب است و حیا ورنه چه فرقی دارد؟ که کسی خویش عیان دارد و محسون دارد لیک در باطن خود سر ز حیا بردارد گفمتمش از چه در این هیمنه محسور شدی تن خود را برهان گر ز برت غم دارد خشم در هر دو نگاهش به عیان ظاهر شد دست خود برد که تا پوشیه را بردارد 🤭 ناگهان دست بینداخت و با گامی گفت من هر آنگونه که هستم به تو ربطی دارد؟ 😠 با خدای خود اگر قول و قراری دارم به توی وحشی بی مغز چه ربطی دارد؟ 😡 تو مرا راندی و اکنون ز چه‌ ام میخوانی پایگاه تو پزشکی ز روان کم دارد 🤬 دست از دامن من برکش و آزادم کن تا که اینگونه خطر ها ز برایت دارد... فصل سوم، قسمت سوم (ادامه دارد...)
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل بباید چاره‌ای کردن کنون آن ناشکیبا را مرا سودای بت‌رویان نبودی پیش ازین در سر ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی وگرنه بی‌شما قدری ندارد دین و دنیا را چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟
هدایت شده از خلوتکده مستان
شماره : ۵۴۸ ھمه عُمر برندارم سَر از این خُمارِ مَستی که ھنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی http://eitaa.com/joinchat/2857959535Cb745d2da40
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی 😍