eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
115 دنبال‌کننده
484 عکس
601 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
وَ أَنَا الَّذِي أَخْلَفْتُ أَنَا الَّذِي نَكَثْتُ أَنَا الَّذِي أَقْرَرْتُ أَنَا الَّذِي اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَ عِنْدِي وَ أَبُوءُ بِذُنُوبِي منم كه وعده شكستم، منم كه پيمان شكني نمودم، منم كه اقرار كردم، منم كه به نعمتت بر خود و پيش خود اعتراف كردم، و به گناهانم اقرار مي كنم... فَاغْفِرْهَا لِي يَا مَنْ لاَ تَضُرُّهُ ذُنُوبُ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَنِيُّ عَنْ طَاعَتِهِمْ پس مرا بيامرز، اي آن كه گناهان بندگانش به او زياني نرساند، و او بي نياز از طاعت آنان است...
إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لاَ أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي؟ خدايا، در عين توانگري تهيدستم، پس چگونه در تهيدستي تهيدست نباشم؟
إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ اﻵْثَارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الأَْطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّي لاَ أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ خدايا از اختلاف آثار، و تغييرات احوال دانستم كه خواسته ات از من اين است كه خود را در هرچيز به من بشناساني تا در هيچ چيز نسبت به تو جاهل نباشم.
إِلَهِي كَيْفَ أَعْزِمُ وَ أَنْتَ الْقَاهِرُ وَ كَيْفَ لاَ أَعْزِمُ وَ أَنْتَ اﻵْمِرُ؟ خدايا چگونه تصميم بگيرم و حال آنكه تو چيره اي؛ و چگونه تصميم نگيرم درحالي كه تودستوردهنده اي؟
إِلَهِي إِنَّ رَجَائِي لاَ يَنْقَطِعُ عَنْكَ وَ إِنْ عَصَيْتُكَ كَمَا أَنَّ خَوْفِي لاَ يُزَايِلُنِي وَ إِنْ أَطَعْتُكَ خدايا اميدم از تو قطع نشود، گرچه نافرماني ات كردم، چنان كه ترسم از تو زايل نشود، گرچه اطاعتت نمودم.
هدایت شده از خلوتکده مستان
بر پیکر عالم وجود جان آمد صد شکر که امتحان به پایان آمد از لطف خداوند خلیل الرحمن یک عید بزرگ به نام قربان آمد @khalvatkadeh_mastan
چشم خدا علی است، و دست خدا علی است آسان شود، عُقود معما چو حل شود وقتی که گفته‌اند نگویم خدا علی است پس مقتضی است، خالق هستی، که او شود
تنم در وسعت دنیای پهناور نمی‌گنجد روان سرکشم در قالب پیکر نمی‌گنجد مرا اسرار از این گفته‌ها بالاتر است، امّا به گوش خلق، از این حرف بالاتر نمی‌گنجد به سینه دست نادانی مزن ارباب دانش را اگر علمی تو را در مخزن باور نمی‌گنجد عجب نبوَد که این خوابیدگان را نیست بیداری اذان صبح اندر گوش‌های کر نمی‌گنجد مرا خواب آن زمان آید، که در زیر لَحَد باشم سر پُرشور اندر نرمی بستر نمی‌گنجد ز بس راه وفاداری سریع و آتشین رفتم سخنهای وفایم در دل دلبر نمی‌گنجد توانگر را مخوان در گوش دل اسرار ِ درویشی که در خشخاش، خورشید بلندْ اختر نمی‌گنجد «دل سرگشته‌ام هر لحظه آهنگ عَدَم دارد که رسوایی چو من در عالمِ دیگر نمی‌گنجد» نشان قبر مگذارید بعد از مرگ یغما را شهاب طارم ِ اسرار ، در مقبر نمی‌گنجد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خيــال خــام پلنگ مــن به سـوی مـاه جهيدن بود ...و ماه را ز بلندايـش به روی خــاک کشيدن بود پلنگ من -دل مغرورم- پــريد و پنجـه به خـالی زد که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسيدن بود گل شکفته خداحــافظ، اگر چــه لحظه‌ی ديدارت شروع وسوسه ای در من به نام ديدن و چيدن بود من و تو آن دو خطيـــم آری! موازيـــان به نــاچاری که هر دو بـــاورمان زآغاز، به يکـــدگر نرسيدن بود اگرچه هيـــچ گـــل مرده، دوبـــاره زنــده نشد امّا بهــــار در گـــل شيپوری، مــــدام گـرم دميدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من فريبکــــار دغــل پيشــه، بهـــانه اش نشنيدن بود چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشـم تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود...
ای عهده دار مردم بی دست و پا حسین . . .
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
غم عشقت بیابون پرورُم کرد...😞
چه آتشی؟ که بر آنم بدون بیم گناه تو را بغل کنم و... لا اله الا الله...! به حق مجسمه ای از قیامت است تنت بهشت بهتر من ای جهنم دلخواه چه جای معجزه؟ کافی ست ادعا بکنی که شهر پر شود از بانگ یا رسول الله اگر چه روز، همه زاهدند اما شب چه اشکها که به یاد تو میرود در چاه میان این همه شیطان تو چیستی !؟ که شبی هزار دین بـه فنا داده ای به نیم نگاه اگر چه حافظ و سعدی مبلغش شده اند هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه
هدایت شده از حامین مدیا
چہ فرق می‌ڪند این جادہ می‌رسد بہ ڪجا تو در ڪنار منی، این خودِ رسیدن نیست؟ شَبــْــ خُوشـْــ 🌙 @hamin_media
هر چند تلخ تر ز هر آن زهر میشوی گاهاً برون ز فهم هر آن عقل میشوی گویم بیا به نزد من و دور میشوی اصلاً ز زجر من همه مسرور میشوی یک لحظه ترس میشوی و محو میشوی یک لحظه مرد میشوی و سنگ میشوی گاهی تو مرهم دل پر زخم میشوی یک لحظه بعد زخم هر آن قلب میشوی گر میروی برو، ننشین سرد میشوی اینجا نمان که مایه‌ی هر درد میشوی در رثای دوستی آشنا
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل روبرو شد، صبح دلتنگی بخیر عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند دل سراسر دست و پا میزد ولی بیهوده بود حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کیم؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق از همون روز ازل هم جرم نابخشوده بود
تفاوتی نکند بغض و گریه و هق‌هقِ ما مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست هنوز گرده سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست...