eitaa logo
«نفیر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
116 دنبال‌کننده
595 عکس
664 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای خون اصیلت به شتک‌ها ز غدیران افشانده شرف‌ها به بلندای دلیران جاری شده از کرب و بلا آمده و آنگاه آمیخته با خون سیاووش در ایران تو اختر سرخی که به انگیزه‌ تکثیر ترکید بر آیینه خورشید ضمیران ای جوهر سرداری سرهای بریده وی اصل نمیرندگی نسل نمیران خرگاه تو می‌سوخت در اندیشه تاریخ هر بار که آتش‌زده شد بیشه شیران آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران؟ و آن روز که با بیرقی از یک سر بی تن تا شام شدی قافله‌سالار اسیران تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند باید که ز خون تو بنوشند کویران تا اندکی از حق سخن را بگزارند باید که به خونت بنگارند دبیران حد تو رثا نیست عزای تو حماسه‌ست ای کاسته شان تو از این معرکه‌گیران
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شتک زده‌است به خورشید، خونِ بسیاران‌ بر آسمان که شنیده‌است از زمین باران‌؟ هرآنچه هست‌، به جز کُند و بند، خواهد سوخت‌ ز آتشی که گرفته است در گرفتاران‌ ز شعر و زمزمه‌، شوری چنان نمی‌شنوند که رطل‌های گران‌تر کشند میخواران‌ دریده شد گلوی نی‌ زنان عشق‌ نواز به نیزه‌ ها که بریدندشان ز نیزاران‌ زُباله‌ های بلا می‌ برند جوی به جوی‌ مگو که آینه جاری‌ اند جوباران‌ نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌ که لرزه می‌ فکند بر تن سپیداران‌ سراب امن و امان است این‌، نه امن و امان‌ که ره زده‌ است فریبش به باورِ یاران‌ کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش‌ در آبگینه حصاری شوند هشیاران‌؟ چو چاه‌ِ ریخته آوار می‌شوم بر خویش‌ که شب رسیده و ویران‌ ترند بیماران‌ زبان به رقص درآورده چندش‌ آور و سرخ‌ پُر است چنبرِ کابوس‌ هایم از ماران‌ برای من سخن از «من‌» مگو به دلجویی‌ مگیر آینه در پیش خویش بیزاران‌ اگرچه عشق‌ِ تو باری است بردنی‌، اما به غبطه می‌نگرم در صف سبکباران‌ (ع)
اگر فصل فراق از دفتر ایام گم میشد، چه کم میشد!؟ چه خوش بود این ورق را پاره زین تقویم می‌کردند @beytolghazal
در برگ‌ریزِ باغِ غم‌انگیزِ عشق تو من مرغِ بی‌ترانه‌ی پاییزِ حسرتم
مُخَمّس «مویه» از با تضمین ابیاتی از علیه‌الرحمة
همواره عشق بی خبر از راه می رسد چونان مسافری که به ناگاه می رسد وا می نهم به اشک و به مژگان، تدارکش چون وقت آب و جاروی این راه می رسد اینت زهی شکوه که نزدت کلام من با موکب نسیم سحرگاه می رسد با دیگران نمی نهدت دل به دامنت چندان که دست خواهش کوتاه می رسد میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم تا آهوی تو کی به کمینگاه می رسد! هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شب وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد شاعر دلت به راه بیاویز و از غزل طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد
هدایت شده از بیت‌ الغزل
ماهی‌شدن به هیچ نیرزد، نهنگ باش بگریز از این حقارتِ آرامشی که جوست @beytolghazal
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه‌ی که پر شده است؟ از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیرها بدل اسم اعظم‌اند همه از او و ما که منم تا من و شما که تویی تویی جواب سوال قدیم بود و نبود چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی به عشق معنی پیچیده داده‌ای و به زن قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا کسی نشسته در آن‌سوی ماجرا که تویی نهادم آینه‌ای پیش روی آینه‌ات جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده‌ای نوشته‌ها که تویی نانوشته‌ها که تویی با صدای گرم
خيــال خــام پلنگ مــن به سـوی مـاه جهيدن بود ...و ماه را ز بلندايـش به روی خــاک کشيدن بود پلنگ من -دل مغرورم- پــريد و پنجـه به خـالی زد که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسيدن بود گل شکفته خداحــافظ، اگر چــه لحظه‌ی ديدارت شروع وسوسه ای در من به نام ديدن و چيدن بود من و تو آن دو خطيـــم آری! موازيـــان به نــاچاری که هر دو بـــاورمان زآغاز، به يکـــدگر نرسيدن بود اگرچه هيـــچ گـــل مرده، دوبـــاره زنــده نشد امّا بهــــار در گـــل شيپوری، مــــدام گـرم دميدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من فريبکــــار دغــل پيشــه، بهـــانه اش نشنيدن بود چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشـم تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود...
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خيــال خــام پلنگ مــن به سـوی مـاه جهيدن بود ...و ماه را ز بلندايـش به روی خــاک کشيدن بود پلنگ من -دل مغرورم- پــريد و پنجـه به خـالی زد که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسيدن بود گل شکفته خداحــافظ، اگر چــه لحظه‌ی ديدارت شروع وسوسه ای در من به نام ديدن و چيدن بود من و تو آن دو خطيـــم آری! موازيـــان به نــاچاری که هر دو بـــاورمان زآغاز، به يکـــدگر نرسيدن بود اگرچه هيـــچ گـــل مرده، دوبـــاره زنــده نشد امّا بهــــار در گـــل شيپوری، مــــدام گـرم دميدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من فريبکــــار دغــل پيشــه، بهـــانه اش نشنيدن بود چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشـم تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود...
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت