قسمت 0⃣8⃣
#رمان
تا خود صبح خوابم نبرد ۳ بار وسایل رو چک کردم
صبح قرار بود ساعت ۱۱ حرکت کنیم من انقدری که بی حوصله شده بودم ساعت ۵ صبح رفتم اداره همه کارهامو کردم هرچقدر کار موند دسته بندی کردم و تحویل خانم سجادی دادم که توی این یک هفته واسم انجام بده نگاهی به ساعت کردم ۸ بود امروز نوبت داشتم واسه چکاب باید میرفتم از اداره اومدم بیرون سرخیابون که رسیدم یک ماشین L90 سفید تعقیبم کرد اومد جلو گفت :برسونمت
بهش محل نذاشتم که بوق زدو گفت:بهار محل نمیدی
برگشتم ببینم کیه ای بابا اینکه فرشید بود😐
گفتم: تو اینجا چیکار میکنی چرا اینجوری میکنی ؟😒
فرشید:گفتم یکمی اذیتت کنم بخندیم بیا بشین میرسونمت😉
گفتم:ماشینت کو؟
فرشید:زیر پام نمیبینی؟
گفتم: به قول رسول وقت دنیارو میگیری با این نمکات
فرشید خندید و گفت:بیا دیگه
گفتم:دارم میرم دکتر تو میخوای بری اداره من اداره کارامو انجام دادم تو هم کارات رو انجام بده زنگ میزنم بهت
فرشید:میدونم میری دکتر بیا میرسونمت من دیشب بعد اینکه از خونه شما اومدم رفتم اداره کارامو کردم
گفتم:از دست تو😀
سوار ماشین شدم و رفتیم دکتر دکتر مریض زیاد داشت و سرش شلوغ بود بعد ۱ ساعت علاف شدن بالاخره نوبتم شد رفتیم داخل یک معاینه کرد قلبم رو آزمایشات رو نوشت گفت که توی خود همون مرکز انجام میدن رفتم و آزمایشات و نوار قلب و یکسری چیز دیگه رو هم انجام دادم ولی گفتن هفته دیگه آماده میشه بعد از اونجا میخواستیم بریم خونه مامان اینا تا من وسایل هامو بردارم با مامان و رویا خداحافظی کردم چون نمیتونستن بیان فرودگاه از خونه خدافظی کردم بعدش هم با عرفان سوار ماشین شدیم سر راه فرشید جای یک مغازه وایستاد واسه زهرا کلی خرید کرد گفت داریم میریم توی راه خسته میشه سرگرم باشه بعد رفتیم نزدیک خونه فرشید اینا که اقا مصطفی ماشین رو بیاره توی ماشین من بودمو شیوا و شیدا و فرشید با اقا مصطفی که راننده بود
توی راه با شیوا کلی حرف زدم شیدا هم با زهرا بازی میکرد زهرا رو خیلی دوست داشت رسیدیم فرودگاه پرواز با ۱ ساعت تاخیر پرواز کرد
۳ روز بعد
رفته بودیم بین الحرمین نمیدونستم کجا رو نگاه کنم به هر طرف نگاه میکردم چشمه اشکم جاری بود رفتیم یک قسمت نشستیم زهرا خیلی اذیت میکرد رو کردم به زهرا گفتم:مامان جان قربونت برم همه میان اینجا آرامش بگیرن تو داری شیطونی میکنی
فرشید خندید و گفت:زهرا قربونت برم بیا اینجا تا مامان به آرامشش برسه
سرمو گذاشتم روی شونه فرشید و به حرم اقا خیره شدم چشم هامو بستم تنها صدایی که میشنیدم صدای بازی فرشید با زهرا بود که زهرا شاد و خوشحال میخندید...
۴ روز بعد
تازه از هواپیما پیاده شدیم همه اومده بودن استقبال چقدر دلم براشون تنگ شده بود همون اول زهرا رفت پرید بغل رسول منم اول مامان بعد رویا بعد فاطمه خانم بعد دریا بعد شیوا بعد شیدا بعدش عزیز که روی صندلی نشسته بود بغل کردم بعدش عرفان و بعدش امین اومدم بغلم بعد من رفتم بابا رو بغل کردمو بعدش رسول که دلم واسش یک ذره شده بود
قرار شده بود مامانا خونه رو آماده کنن خونه ای که من دیده بودمش البته بدون وسایل سوار ماشین شدیم راهی خونه خونه تقریبا نزدیک اداره بود
رفتیم داخل اول از همه یک راهرو بود بعد وارد خونه میشدی یک آشپز خونه ۱۲ متری با یک پذیرایی بزرگ اتاق ها هم طبقه بالا بود ظاهرا ۳ خواب بود عاشق خونه شده بودم زهرا هم اتاقش رو خیلی دوست داشت
...
ادامه دارد
#به_رنگ_خوشبختی
نویسنده: ⌝ناحِلھ|⁶⁹ Naheleh⌞
کپی با ذکر نویسنده مشکلی نداره..
ولی راضی نیستم بدون نام پخش شه یاکپی بشه😄🚶🏿♂
⌝ناحِلھ|🇵🇸Naheleh⌞
چه جوابی داریم بدیم... :)
-خدا با نهایت دلبری چی میگه
ما چطور رفتار میکنیم...💔🚶🏿♂
هدایت شده از ⌝ناحِلھ|🇵🇸Naheleh⌞
هدایت شده از خـادمالـشهــ𓂆دا:)"³¹³🇵🇸
حرف اول اسمتون چیه؟
آ ۲ صلوات 🌱 ب ۲ صلوات 🌱
پ ۶ صلوات ت ۵ صلوات
ث ۴ صلوات ج ۸ صلوات
ح ۳ صلوات خ ۴ صلوات
د ۲ صلوات ر ۳ صلوات
ز ۴ صلوات س ۵ صلوات
ش ۷ صلوات ص ۶ صلوات
ط ۲ صلوات ظ ۲ صلوات
ع ۱۰ صلوات غ ۵ صلوات
ف ۹ صلوات ق ۲ صلوات
ک ۱ صلوات گ ۳ صلوات
ل ۹ صلوات م ۱۲ صلوات
ن ۴ صلوات و ۷ صلوات
ه ۱۰ صلوات ی ۳ صلوات
می دونی اگه اینو بفرستی تو گروه و کانال ها چقدر صلوات برای امام زمان عج فرستاده میشهـ؟!(:
هدایت شده از خـادمالـشهــ𓂆دا:)"³¹³🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فکرا اصلا واست خوب نیس مصی:)😂
#سلبریتی_دوزاری
•