🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۷
مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که با خنده سوال کرد
_هنوز شام نخوردی مامان؟
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه #ترسیده بودم.. مبادا امشب قبولم نکند..
که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید...
با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود،..حرفی برای گفتن نمانده
و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد
_مامان این خانم #شیعه هستن، امشب وهابیها به حرم سیده سکینه (س) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون!
جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم،.. میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود..و دوباره آواره غربت این شهر شوم..
که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. #دردپهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم..
که دستی چانهام را گرفت.و صورتم را بالا آورد...
مصطفی کمی #عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت #سربه_زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند..
که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با #محبتی_بی_منت پرسید
_اهل کجایی دخترم؟
در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم..
که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت
_ایشون از ایران اومده!
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد..
و بی غیرتی سعد مصطفی را آتش
زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید
_همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!
به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند..
و تنها یک آغوش #مادرانه..
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۸
تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم..
که آنهم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت.
با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او #بی_دریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم
که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد،..
خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در #آرامش این بهشت مست #محبت این زن شده بودم.
به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد
_اسمت چیه دخترم؟
و دیگر #دست_خودم_نبود که #نذر زینبه در دلم شکست..و زبانم پیشدستی کرد
_زینب!
از #اعجاز امشب...
پس از سالها #نذرمادرم باورم شده و #نیتی با حضرت زینب(س) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم
و همینجا باید به نذرم #وفا میکردم..
که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم.
کنار حوض میان حیاط صورتم را #شست، #درآغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را #کشید تا راحت باشم
و ظاهراً دختری در خانه نداشت که #بامهربانی عذر تقصیر خواست
_لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید
_تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!
و رفت و نمیدانست از #دردپهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد..
که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم...
مصطفی پایین اتاق نشسته
بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را #جمع کرد و خواست.....
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۹
خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد
_بفرمایید!
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید..
و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود..
که دخترانه پای سفره نشستم..
و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت...
مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق #میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد...
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد
_خواهرم!
نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد.. که #سربه_زیر زمزمه کرد
_من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!
و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت
_شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!
از پژواک پریشانی اش #ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام #نشده..
و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم...
و از طنین تکبیرش بیدار شدم...
هنگامه سحر رسیده..
و من دیگر #زینب بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨
سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم...
و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از #شرم و #وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید...
نمازم که تمام شد...
از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
در آرامش این خانه دلم میخواست...
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۰
دلم میخواست دوباره بخوابم..
اما #دردپهلو امانم را بریده.. و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم...
آفتاب بالا آمده..
و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی اختیار گریه میکردم..
که دوباره در حیاط به هم خورد..
و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید
_مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد..
و صدای مادر مصطفی را شنیدم
_بیداری دخترم؟
شالم را با یک دست مرتب کردم و تا
خواستم بلند شوم،..
در اتاق باز شد...
خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید..
که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی صبرش تمام شده بود
که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند
_میتونم بیام تو؟
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم
_بفرمایید!
و او بلافاصله داخل اتاق شد...
دل زن پیش من مانده.. و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده.. که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت...
مصطفی #مقابل_در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد..
و دل من در قفس سینه بال بال میزد.. که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید
_شما شوهرتون رو دوست دارید؟
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید.. و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم
_ازش خبری دارید؟
از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه هایم شک کرده..
و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد
_دوسش دارید؟
دیگر درد پهلو...
✨﷽✨
🍂یاعلی 🍂
🍂🌼سلام فرمانده
🍂🌼سلام لاله ی سحرم
🍂🌼سلام محب امام زمان عج
🍂🌼🍂🌼🍂
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
🌱استادفاطمینیا:
نوریکهبهوسیلهٔانجامعبادات
بدستآوردهای،بامرتکبشدن
فعلحرامازبیننبر،بدانگناه
توراازامامزمان(عج)دورمیکند...!
#امام_زمان ♥️
#تلنگر
🌷امام مهدی شناسی
🌿«امام؛ جویای حال ما»
⬅️«حفّی» کسی است که بسیار احوالپرسی میکند.خداوند سبحان لحظهبهلحظه جویای احوال بندگان خود است.
⬅️ وجود مقدس امام زمان نیز با جلوۀ نام حفی حضرت حق، دائماً احوالپرس بندگان است و آنان را مورد تفقد خویش قرار میدهد.
✅ این تفقد جدای از آنكه الطاف امام را بر ما جاری میکند، بهانهای میشود تا ما با وجود مقدس امام زمان سخن گوییم و ایشان را مخاطب قرار دهیم.
نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر
نهــادم آینــهها در مقابــل رخ دوست
🔰زیارت «آل یاسین» نمادی از نام «حفی» حضرت است.گویا ولیّعصر با تعلیم و آموزش این زیارت، باب گفتگوی با خویش را بر ما میگشاید و جویای احوال ما میشود.
❇️ اگر میخوانیم «سَلامٌ عَلی آلِ یٰس» با حضرت سخن میگوییم و او را آقا و سرور و سید و بزرگ خویش میدانیم و با گفتن «السَّلامُ عَلیکَ یا داعِیَ الله» از حضرت میخواهیم لحظهای ما را از دعوت به سوی حق فراموش نكنند.
✍استاد بروجردی
#امام_زمان
🖤 تسبیحات امیرالمؤمنین علیه السلام 🖤
آيا مي دانيد كه تسبيحاتي داريم به نام تسبيحات اميرالمؤمنين عليه السلام كه داراي فضيلت بسيار زياديه؟
👌و در عين حال خيليييي راحته!!
✅ كيفيت اين تسبيحات:
١٠ بار سبحان الله
١٠ بار الحمدلله
١٠ بار الله اكبر
١٠ بار لا اله الا الله
🌻 بعـد از هـــر نمــاز 🌻
✨فضيلت اين تسبيحات:
اميرالمؤمنين عليه السلام به براء بن عازب فرمودند؛:
آيا كاري به تو ياد دهم كه چون آن را انجام دهي، از اولياي خدا خواهي بود؟؟
فرمود بله. حضرت تسبيحات فوق را به او آموزش داداند و سپس فرمودند:
هر كس اين تسبيحات را بعد از هر نماز بخواند، خدا هزار بلاي دنيوي را از او دور مي كند، كه آسان ترين آن بازگشت از دين است و در آخرت براي او هزار منزلگاه آماده مي كند كه يكي از آن منزلت ها مجاورت رسول خدا صلي الله عليه و آله است.
🌤أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج🌤
✨﷽✨
🌼فضیلت سجدهی شُکر
✍پیامبر گرامی اسلام (ص) هر نعمتی را که متذکر میشدند، سجدهی شکر به جا میآوردند. سجدهی شکر بعد از نمازهای واجب و مستحب خیلی تأکید شده است. اگر به انسان بگویند که: اگر بعد از نماز سجدهی شکری به جا آورید، چند میلیون به شما میدهند، همه برای این کار خود کُشی میکُنند، اما مَردم روایت را باور ندارند.
در روایت آمده است که وقتی بندهای بعد از نماز سجدهی شکر میکُنَد، خداوند متعال به ملائکهی خود میفرماید: من با این بندهام چه کُنم؟ نمازِ واجب را خوانده، با سجده کَردن، توفیقِ انجام این نماز را به من نسبت میدهد؛ میگوید: خدایا از تو ممنون و متشکرم که به من توفیق نماز خواندن دادی.
✨ ملائکه میگویند: او را به بهشت بِبَر! مرتب ملائکه پیشنهادهای دیگر میکُنند، امُا خدا میفرماید: «لَأَشکُرَنَّهُ کما شَکَرَنی وأَقبِلُ إِلَیهَ بِفَضلی وَ أُریه وَجهی؛ من از او تشکر میکُنم ، همانطور که او مَرا شکر نمود، و با فضلِ خود به او رو میکُنم و از دیدارِ وجه خویش برخوردارش میسازم.
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
« در نصایح لقمان به فرزندش چنین آمده است:
"یا بنىّ لا تکن اعجز من هذا الدّیک یصوت بالاسحار و انت نائم على فراشک"؛
اى پسر من، عاجزتر از خروس مباش که صدا مىکند به #سحر ها (یعنى ذکر میگوید) و حال آن که تو خوابیده باشى بر رختخواب خود. » .
در برخی از روایات گفتار خروس ترجمه و بیان شده است، که حضرت علیه السلام می فرماید: « خروس می گوید: "اذکروا اللّه یا غافلین" یعنی ای کسانی که از خداوند غافلید او را ذکر کنید. »
🐓 كم ز خروسی مباش، مُشت پَری بیش نیست ، از سر شب تا سحر ذكر خدا میكند