eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.6هزار دنبال‌کننده
40 عکس
20 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) کلید ساز قفل رو عوض کرد، دستمزدش رو دادم و رفت. اومدم نشستم روی مبل. با رفتن سارا دیگه واقعا تنها شدم. اونشب از فکر و خیال خوابم نرفت. تا اذان صبح بیدار بودم .به این فکر میکردم که هیچ کس من رو نمیخواد. رو دست همشون موندم. خواهرم که عاشق شوهرشِ الکی میگه ایکاش شوهر نکرده بودم. پدر و مادرمم که خیلی وقته من رو فراموش کردن، نمی دونم باید چیکارکنم. هزار جور فکر اومد توی سرم. آخر به فکرم رسید که انقدر غذا نخورم تا بمیرم. از روی مبل بلند شدم تمام خوراکی های توی خونه رو جمع کردم ریختم توی چند تا مشمای بزرگ، صبر کردم تا هوا روشن بشه همه رو برداشتم رفتم در خونه ملیحه خانم ، در زدم، در رو باز کرد، بعد از سلام و احوالپرسی گفتم _سارا که نیست منم نمیتونم این همه مواد غذایی رو بخورم اینها رو بدید به کسانیکه نیازمندن‌. نگاهی به مشماها انداخت _مطمئنی سحر جان؟ _بله مطمئنم _سحر جان چیزی برای خودت نگه داشتی؟ گفتم من نیازی ندارم. خدا حافظی کردم اومدم توی خونه، تاشب هر چقدر دل ضعفه گرفتم به گرسنگیم اهمیتی ندادم... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۱۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی_(حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) نماز مغرب و عشام رو خوندم سر سجاده دستهام رو بلند کردم و با گریه و التماس گفتم: خدایا خواهش میکنم منو ببر پیش خودت اینجا هیچکسی من رو نمیخواد. خودت وضع من رو میبینی از صبح تا شب توی این خونه تک و تنهام. خونواده مرضیه بهش اجازه نمی دن بیاد خونه ما، منم خجالت میکشم هی برم و اون نیاد. التماست میکنم تو منو از خودت نرون ببر پیش خودت. هی گفتم و گریه کردم. احساس بی حالی و ضعف بدی بهم دست داد. ترجیح دادم بخوابم. سجاده رو جمع کردم و روی تخت دراز کشیدم، خوابم رفت. صبح بیدار شدم نماز صبح رو که خوندم دل ضعفه اومد سراغم، به خودم گفتم حالا یه خورده میخورم این دل ضعفه دست از سرم برداره. ولی هر چی خونه رو گشتم چیزی پیدا نکردم حتی یک حبه قند هم نبود. همه رو داده بودم به ملیحه خانم• نگاهم افتاد به کلید در خونه وسوسه شدم برش دارم در خونه رو باز کنم برم خرید. ولی دوباره به خودم نهیب زدم که سحر اگر بری خرید دیگه نمیتونی چیزی نخوری. محکم باش. برای اینکه از فشار گرسنگی یه وقت نرم خرید، کلید در خونه رو برداشتم انداختم توی سنگ توالت و چند بار سیفون رو کشیدم که کلید رو ببره داخل چاه توالت که دیگه فکر خرید کردن به سرم نزنه . تا سه روز به همین وضع ادامه دادم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۱۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) گوشیم رو خاموش کردم و سیم تلفن رو هم کشیدم• دوست نداشتم با کسی حرف بزنم. روز سومه، توان وضو گرفتن و نماز خوندن رو ندارم• سرم و دلم به شدت درد میکنه و حالت تهوع امانم رو بریده. گاهی می‌نشینم و زانوهام رو محکم به دلم فشار میدم که بهتر بشه، ولی فایده نداره• تو همون وضع بدون وضو و تیمم همینطوری که روی تخت خودم رو جمع کردم نمازم رو خوندم. روز ششمه، حالت تهوعم قطع نمیشه همه توانم رو به کار گرفتم که از تخت بیام پایین برم تو دستشویی ولی نمیتونم خودم رو کنترل کنم از تخت افتادم و از حال رفتم. دیگه نفهمیدم چی شد• با صدای خانمی که میگفت ضریب هوشیش اومده بالا چشمم رو باز کردم نگاهم افتاد به یه خانم زیبا که لباس سفید تنشه• به خیالم اومد که من مُردم و این خانم حوریه بهشتی هست• خواستم باهاش حرف بزنم ولی نمیتونم و دوباره خوابم رفت• صدای خانمی که با محبت و مهربانی پشت سر هم میگفت: «سحرجان چشم هات رو باز کن» بیدار شدم و همون خانم رو دیدم، تا متوجه بیداری من شد دستم رو گرفت و گفت خدا رو شکر که چشم هات رو باز کردی. با هر زحمتی بود ازش پرسیدم که شما فرشته هستید؟ اون خانم لبخند ملیحی زد گفت آره عزیزم• واااای به قدری خوشحال شدم که انگار خدا دنیا رو به من داده... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۱۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) با چشم‌های بی رمقم زل زدم توی چشم هاش، با لبخند به نگاهم پاسخ داد. خواست از کنارم بره، گفتم _نرید میشه پیش من بمونید دستم رو گرفت تو دستش و کمی فشرد _باید برم به بیماران برسم با تعجب پرسیدم _مگه اینجا بیمار هم میارن ابرو داد بالا _بله عزیزم اینجا بیمارستانِ و وقتی کسی حالش خوب نباشه مثل خودت میارنش اینجا _ بعد از اینکه حالشون خوب شه کجا میبرنشون؟ لبخندی زد _ میرن خونه خودشون با ناراحتی پرسیدم _یعنی برشون میگردونن اون دنیا. چشم‌هاش از تعجب گرد شد _کجایی سحر جان. چی میگی؟ کدوم دنیا؟ دورو برم رو نگاه کردم دیدم یه تخت دیگه هم کنار تخت من هست که یه خانم میان‌سال روش خوابیده و بهش سرم زدن. آهی بلند از ته دلم کشیدم _اینجا کجاست؟ با اطمینان جواب داد. _بیمارستان _بیمارستانِ دنیا؟ لبخندی زد. _بله عزیزم همین دنیا با بغض نالیدم _پس من نمردم؟ با تعجب از حرفی که زدم سری تکون داد _ نه، الحمدالله نمردی، زنده‌ای. دستم رو از دستش کشیدم و پتو رو انداختم روی صورتم. پتو رو از روی صورتم برداشت _چی شد قهر کردی؟ _چرا به من دروغ گفتید؟ ابرو داد بالا _ من چه دروغی بهت گفتم؟ _ازتون پرسیدم شما فرشته اید، شما گفتید بله قهقهه خنده ای زد _عزیزم اسم من فرشته است. آه بلندی از ته دلم کشیدم و اشک از چشم هام روون شد. نشست کنارم و بهم گفت _از زندگی خسته شده بودی؟ سرم رو به نشون تایید تکون دادم. نفس عمیقی کشید _ منم یه وقتها خیلی از زندگی خسته میشم و کم میارم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) _اگر اجازه بدی من برم اتاقهای دیگه به مریض‌ها رسیدگی کنم ، بعدش بیام پیشت با هم حرف بزنیم. از نوع برخوردش خیلی خوشم اومد _باشه منتظرتون میمونم. تبسم زیبایی روی اون لبهای قشنگش نشست و با بستن لحظه ایِ چشم هاش و تکون سرش گفت _فعلا خدا حافظ. تا از اتاق بره بیرون نگاهش کردم. خانمی که کنارم خوابیده بود رو کرد به من _دختر جان مگه تا به آدم بگن بالای چشمت ابروست آدم باید خودش رو بکشه، نفس عمیقی کشیدم و سکوت کردم ادامه داد _نمیخوای به من بگی چی شده و چرا این کار رو کردی؟ اشکال نداره نگو ولی سعی کن خودت رو قوی کنی. بهترین نعمت الهی عُمریه که خدا بهت داده ،تا جوونی راه پیشرفت داری، این راه نشد یه راه دیگه تو دلم گفتم: حاج خانم جان تو که از درد دل من خبر نداری، کدوم راه؟! راهی برای من نمونده. حاج خانم که دید من جوابش رو نمی دم گفت: _باشه دوست نداری با من حرف بزنی نزن ولی به حرفهام‌ فکر کن اندازه سر سوزن دلم نمیخواد کسی از دستم ناراحت بشه رو برگردوندم سمتش _ببخشید الان که فرشته خانم اومد باهم حرف بزنیم همه چی رو میگم شما هم گوش کن ببین به قول شما من نازک نارنجی هستم یا راهی جز اینکه برم پیش خدا برام نمونده بود کامل چرخید سمت من خواست چیزی بگه که صدای فرشته خانم اومد _آقا توی این اتاق بستری شدن. نگاهم به در خیره شد. قلبم به تپش افتاد حِسم میگه بابامه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) حدسم درست بود بابام با فرشته خانم وارد اتاق شدن. بابام اومد کنار تختم ایستاد و یه نگاه عاقل اندر سفیه‌ بهم انداخت ، لبش رو برگردند و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد _خاک برسرت. خوشی زده زیر دلت. بغض گلوم رو گرفت ولی هر طوری شده بود با صدای گرفته گفتم _آره به خاطر دستهای نوازشگرو محبت بیش از حد شما خوشی زده زیر دلم صورتش رو مشمئز کرد _چی؟ نکنه توقع داری با این سن و هیکلت بغلت کنم بندازمت بالا پایین بگم چشداش داش دالان. دالان داش اشک از چشمم سرازیر شد _همچین انتظاری ندارم. دوست داشتم مثل شیما و شمیم که خیلی اوقات میبریشون پارک و مسافرت یه دفعه هم من و سارا رو ببرید هینی کرد _حالا یه وقت از حسودی اونها نمیری! این حرفش مثل یک تیر زهر آلود به قلبم نشست طوری که واقعا قلبم درد گرفت و تیر کشید دستم رو گذاشتم روی سینه م و از درد لبم رو گاز گرفتم. حاج خانم که روی تخت نشسته بود رو کرد به بابام _آقا این بچه تا پای مرگ رفته جای اینکه یه دست نوازش روی سرش بکشی و بهش محبت کنی و ببینی دردش چیه اینقدر نیش دار باهاش حرف میزنی؟ بابام توپید بهش. شما دخالت نکن سرت به کار خودت باشه. حاج خانم جواب داد _تو زندگی شخصیت سرک نکشیدم که بهم میگی دخالت نکن با این طرز برخوردت چکش شدی رو مغزم. چقدر از خدا نترسی! بابام خنده زهر داری کرد و گفت :دلتون رو خوش کردید به این حرفها. خدا، خدا، با همین حرفاتون بچه من رو افسرده کردید که خواسته خودش رو بکشه با شنیدن این حرف از بابام برق از چشمم پرید دستم رو از روی قفسه سینه م برداشتم _من از بی محبتی شما و مامان از دنیا سیر شدم، چرا میندازید گردن خدا بابام نگاه طلبکارانه ای بهم انداخت سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) _تو با سارا توی یه شرایط بزرگ شدید اون درسش رو خوند و رفت دانشگاه ، همونجا هم برای خودش شوهر پیدا کرد و رفت سر زندگیش، الانم رفته پیش مامانش داره خوش میگذرونه، اونوقت تو یه چادر سرت کردی و مثل پیرزنها از این مسجد به اون مسجد ، هی نشستین دور هم روضه خوندین و گریه کردین تا افسرده شدی و اینم حال و روزته یه لحظه تو دلم گفتم خدایا کمکم کن تا از خودم که هیچ، بتونم از مسجد و اون روضه های با صفا دفاع کنم، ولی هر چی فکر کردم جوابی به ذهنم نرسید که بهش بگم. یه دفعه حاج خانم گفت: _شاید بگی به تو ربطی نداره. اشکال نداره بگو، ولی بالاغیرتا پای حرف دل اون دخترت که ازدواج کرده نشستی، ببینی تو دلش چی میگذره؟ بابا سر چرخوند سمت حاج خانم _رنگ رخساره نشان میدهد از سِر درون. اون شوهر کرده رفته سر زندگیش این میخواسته خودش رو بکشه. حاج خانم لبخند معنا داری زد _سارا شوهر کرده رفته این طفلی تنها شده. تا سارا خونه بوده، تنهایی هم دیگر رو پر میکردن و به هم محبت میکردن، اما حالا.. بابا پرید تو حرف حاج خانم _بحث کردن با شماها که منطق ندارید بی فایده‌ست. فرشته خانم رو کرد به بابا و گفت: الان ساعت ملاقات نیست چون شما زیاد اصرار کردید اجازه دادن بیاید داخل مهلتتون تمام شد تشریف ببرید یه نگاه عاقل اندر سفیه دیگه بهم انداخت و بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق رفت بیرون.... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) فرشته خانم اومد کنار تختم. با صدایی آروم بهم گفت: سعی کن نفس عمیق بکشی سرم رو تکون دادم بابام حق نداره کوتاهی هاش در حق من و خواهرم رو بندازه گردن مسجد و چادر من‌‌. سارا از دست بابام، شبها موقع خواب پتو میکشید روی سرش و پنهانی از من گریه میکرد. از زبون نیش دار پدرم وجودم پر از نفرت شد و خشم مثل یک کوه اتشفشان از درونم زبانه کشید همه عقده های چند ساله‌ی کم توجهی ها و بی محبتی هاش رو جمع کردم و فریاد زدم: شکایتت رو به پیشگاه الهی میبرم و از دادگاه عدالت گسترش، برای خودت و اون زن دزدت که تو رو از من و خواهر و مادرم دزدید درخواست بدترین مجازاتها رو میکنم. سرم رو گرفتم بالا و نالیدم. ای خدا صدای من رو بشنو، اشکهای من رو ببین، صدای شکسته شدن و خورد شدن قلب من رو گوش کن، جواب بابا و زن بابام رو بده فرشته خانم بازوهام رو گرفت تکون داد. صدا زد _سحر جان، سحر، منو ببین در حالی که نفس های تند و شمرده شمرده میکشیدم نگاهم رو دادم به صورتش _گریه کن، گریه کن تا آروم بشی. سرم رو گذاشتم روی سینه‌ش و با صدای بلند گریه کردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از قرارگاه جهادی شهید مفقودالاثر جبرائیل قربانی🌷
پارسال با کمک شماها اطعام برای عید غدیر داشتیم. امسال هم می‌خوایم یه کار بزرگتری کنیم و عشقمونو به مولا نشون بدیم 😍 هرکی دوست داره در اطعام غدیر و برنامه های جانبیش شریک باشه مبالغ رو به این شماره کارت واریز کنه : گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷 بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافه‌تر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹 -
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) آغوش گرمش منو یاد سارا انداخت وقتهایی که دلتنگ بابا و مامان می شدم سارا آغوش باز میکرد، من سر به سینه‌ش میذاشتم و گریه و شِکوه میکردم، سارا سنگ صبورم بود، با دستهای مهربان و گرمش موهای من رو نوازش میکرد و به حرفهام گوش میداد. فرشته خانمم دقیقا همون کار رو میکنه‌ هم‌زمان با نوازش موهام به حرفهام گوش میداد. بعد از دقایقی گریه کردن، کمی دلم آروم گرفت. از آغوشش بیرون اومدم. دیدم فرشته خانم و حاج خانم هر دو دارن گریه میکنن. از اینکه باهام همدردی میکردن آرامش گرفتم. رو کردم به فرشته خانم و پرسیدم: _کی من رو آورد بیمارستان؟ _همسایتون زنگ زده به ۱۱٠ گفته خونه کناری من یه دختر تنها زندگی میکنه ، چند روزی هست توی خونه‌ست ولی هیچ صدایی ازش نمیاد. زنگ خونه رو هم که میزنم جواب نمیده، پلیس هم اومده خونه ت دیده تو از تخت افتادی زمین و بیهوش هستی زنگ زده اورژانس آوردنت بیمارستان. سَرم رو ریز تکون دادم _پس ملیحه خانم به پلیس اطلاع داده حاج خانم رو کرد به من خب دختر خوب و مومنِ نماز خونِ چادری، تو که دخترِ خدا شناسی هستی پس چرا میخواستی خودکشی کنی؟ میدونی خود کشی از گناهان کبیره ست و خدا براش عذاب سختی تعیین کرده. ابرو دادم بالا _حاج خانم من میخواستم برم پیش خدا نگاه متعجبی بهم انداخت _عه مگه میخواستی در راه خدا جهاد کنی که اگر شهید شدی بری پیش خدا جواب دادم _نه نمیخواستم شهید بشم ولی نیتم این بود. خب نیت خیلی مهمه. سرس رو به نشون اعتراض به حرفم بالا انداخت... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) سحر جان کاری رو که خدا میگه انجام ندید و براش عذاب مشخص کرده رو، تو میگی نیتم بوده برم پیش خدا !! نفس عمیقی کشیدم واقعا درمونده شده بودم همه درها به روم بسته شده بود. حاج خانم ابرو داد بالا همه درها؟ پس در خونه خدا چی؟ به جای اینکه از خدا کمک بخوای، کاری رو که خدا قهرش میاد انجام دادی؟ حق با حاج خانم بود. رفتم تو فکر . جوابی نداشتم بهش بدم. فرشته خانم‌‌ رو کرد به من _ سحر جان خدا رو شکر حالت بهتره من باید برم‌ به مریض ها برسم _خیلی ممنون از اینکه کنارم بودی و درکم کردی لبخندی زد و خدا حافظی کرد و رفت. گوشی حاج خانم زنگ خورد. شروع کرد با گوشیش حرف زدن. منم رفتم تو فکر، یعنی واقعا من گناه کردم؟! سرم رو گرفتم بالا _ خدایا من نمی دونستم که تو انقدر از این کار من بدت میاد. فکر میکردم دارم میام پیش خودت، خدایا منو ببخش و از این تنهایی نجاتم بده فقط خودت میدونی که من چقدر از تنهایی میترسم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) توی چند روزی که بیمارستان بستری بودم دو چیز سخت فکرم رو مشغول کرده بود. گناهی که مرتکب شده بودم و اینکه تنهایی باید چیکار کنم! سر نمازهام با ناله و گریه از خداوند طلب مغفرت میکردم. میگفتم خدایا تو به افکار همهِ بندگانت آگاهی و میدونی که من نمیدونستم خودکشی حرامه. شنیده بودم خدا برای انحام کارها به نیت بندگانش نگاه میکنه فکر میکردم چون نیت‌من اومدن پیش خودته ، دیگه کارم گناه نیست. ولی هر چی گریه میکردم و توبه میکردم دلم آروم نمیگرفت و عذاب وجدان داشتم. روز آخری که میخواستم از بیمارستان مرخص بشم از حاج خانم پرسیدم _ مگه خدا نگفته هر چی هم گناهت بزرگ باشه وقتی توبه کنی خداوند می‌بخشه؟ _بله درسته خداوند بسیار ارحم الراحمین و بخشنده است _ پس چرا من انقدر توبه می‌کنم و از خدا طلب مغفرت می‌کنم من رو نمی‌بخشه ابرو داد بالا با تعجب پرسید _از کجا می‌دونی که نبخشیده؟ _از اونجایی که دلم آروم نمی‌گیره و دائم از کاری که کردم عذاب وجدان دارم. اگر خداوند من رو بخشیده بود خب من دلم آروم می‌گرفت. _نه دخترم خدا تو را بخشیده اون اثرات وضعی گناهه که در وجود بنده گناهکار می‌مونه _نمی‌فهمم چی می‌گید. این حرفتون یعنی چی؟ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) خداوند مخلوقی داره به نام روح این روح بسیار پاکه و اصلاً تحمل گناه رو نداره. وقتی انسان گناه می‌کنه روحش بیمار می‌شه. زمانی که متوجه اشتباهش میشه و اون گناه رو ترک میکنه باید صبر کنه تا روح هم درمان بشه. درمان روح با ترک گناه و گفتن استغفار ِزیاد هست. وگرنه خداوند با همون پشیمانی اول که استغفار بگی گناهت رو می‌بخشه. اما همونطوری که وقتی جسمت بیمار میشه زمان می‌بره تا خوب بشه، مثل همین الان که دکتر بهت کلی دارو داده تا بخوری خوب بشی، باید به روحت هم زمان بدی. تا درمان بشه، متوجه منظورم شدی سحر جان سرم رو به تایید حرفش تکون دادم _بله ، ممنون حاج خانم، امیدوارم یه روزی همه خوبی های که در این چند روزه به من کردید، براتون جبران کنم لبخندی زد _خیلی خوشحالم که هم حال جسمیت بهتر شده ، هم حال روحیت. باور کن اگر شرایطش رو داشتم میبردمت خونه خودم. تا هم تو از تنهایی در بیای هم من با تعجب پرسیدم! _مگه شما دختر نداری؟ _نه، من نه دختر دارم ، نه پسر _ عه پس با کی زندگی میکنید؟ . _خونه خاله‌ ام هستم با اون زندگی میکنم. یه سری سوال اومد به ذهنم ازش بپرسم که چرا تنهاست و بچه دار نشده. ولی به خودم گفتم: تو چیکار به مسائل خصوصی دیگران داری. شاید از سوالت ناراحت بشه، ولی انگار حاج خانم حرف دل من رو شنیدید. تبسمی زد _بهت میگم که چرا تنهام، من... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
عاشق برادر شوهر خواهرم‌شدم.‌ به خواهرم گفتم ولی گفت اینکار رو نکن. تصمیمم رو گرفته بودم باید کاری میکردم که بیاد خواستگاریم.‌انقدر به بهانه‌ی خواهرزاده‌م رفتم خونشون که یه روز مادرش زنگ زد خونمون و گفت..... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی( حبیب الله) #قس
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) _من ازدواج نکردم ناخواسته از تعجب ابروهام رو دادم بالا خودش ادامه داد. _من کمرم قوز داره. به خاطر همین هیچ وقت کسی از من خواستگاری نکرد. دوست داشتم بپرسم چرا درمان نشده اصلاً چی شده که قوز درآورده. خب بالاخره هستن مردهایی که مشکلی دارند ،یعنی هیچکس پیدا نشده باهاش ازدواج کنه؟ که حاج خانم خودش گفت _تو دوران نوجوونیم خیلی از این اوضاع و احوال ناراحت بودم. چون منم دوست داشتم ازدواج کنم و مادر بشم اما خدا رو شکر زیر دست پدر و مادری مومن و با تقوا بزرگ شدم اون‌ها بهم یاد دادن که باید خدا رو شاکر باشم، تو روستای ما دخترها نهایت تا کلاس پنجم درس می‌خونند اما پدر و مادرم که اوضاع من رو دیدن گذاشتن من درس بخونم و حتی بعد از اینکه دیپلم گرفتم بردنم شهر قم و در حوزه علمیه من رو ثبت نام کردن، چند سال قم درس خوندم و الان تو روستامون کلاسهای قرآن و احکام میگذارم و توی سازمان تبلیغات شهرمون شاغل هستم. همین آموزشها برام باقیات الصالحات میشه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) حاج خانم ادامه داد ده سال پیش به فاصله یکسال پدر و مادرم به رحمت خدا رفتن. خاله‌م نگذاشت من تنها زندگی کنم، منو برد پیش خودش. سحر جان زندگی سراشیبی های زیادی داره، من هم خیلی سختی کشیدم. اما میترسم برات بگم از توش غیبت در بیاد به خاطر همین نگم بهتره. تو هم ماشاالله دختر با استعدادی هستی به دَرست ادامه بده ان‌شاالله با یه آقای خوب مثل خودت ازدواج کنی بری سر زندگیت. با پدرتم لجبازی نکن بهش بی‌احترامی نکن هواشو داشته باش که اونم سر لج نیفته ی وقت رهات کنه. حداقل الان خرجت رو میده یه خونه برات گرفته. حرفهای حاج خانم از سر دلسوزیه . با اینکه نمیتونم اینطوری که حاج خانم میگه، نسبت به کم محلی های پدرم بی تفاوت باشم، اما لبخندی زدم _برام دعا کن. کشدار گفت _چشم حتماً برات دعا می‌کنم فرشته خانم وارد اتاق شد. اینم تسویه ات _ کی تسویه حساب کرد ؟ بابات دفترچه بیمه ت رو اورد ،چون بیمه تکمیلی بود ، همراهم که نداشتی بیمارستان پولی نگرفته _همه مدارکم رو اورد یا فقط دفترچه بیمه رو _به ما که دفترچه بیمه ت رو داد ببخشید من رو بدون چادر آوردن بیمارستان الان من چه جوری بدون چادر برم؟ _من چادر دارم بهت میدم. فرشته خانم رفت و برام یه روسری و چادر آورد. یه دفعه یادم اومد من که پول ندارم. وای حالا این رو چه جوری بگم؟! بالاخره به هر سختی بود گفتم: فرشته خانم یه مقدار پول هم به من قرض میدین که آژانس بگیرم؟ برسم خونه براتون میارم. _ خودم برات آژانس می‌گیرم کرایه تم حساب می‌کنم از فرشته خانم و حاج خانم تشکر کردم و خداحافظی کردم و از بیمارستان اومدم بیرون. سوار ماشین شدم و اومدم خونم دیدم چند جفت کفش پشت در خونمه، به خودم گفتم حتما... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) به خودم گفتم حتما بابام زن و بچه‌هاش رو آورده اینجا، زنگ در خونه رو زدم آقایی از پشت آیفون گفت کیه؟ از شنیدن صدای مرد غریبه با تعجب گفتم ببخشید اینجا خونه منه شما کی هستید چرا اومدید خونه من؟ _خانم ما اینجا رو اجاره کردیم. نمی‌فهمیدم چی می‌گه خونه منو اجاره کردن یعنی چی!؟ دوباره زنگ زدم همون آقا آیفون رو برداشت _بفرمایید _آقا اینجا خونه منه شما خونه رو از کی اجاره کردید؟ _سه روز پیش از آقای اصلانی. از این کار بابام داشتم شاخ در می‌آوردم خونه منو داده اجاره، حالا من باید چیکار کنم! کجا باید برم! مات و مبهوت ایستاده بودم. نمی‌دونستم باید چیکار کنم که یه دفعه ملیحه خانم در خونه ش رو باز کرد رو به من آهی کشید آخِی ، سحر جان خوب شدی؟ نوچی کردو سرش رو به تاسف تکون داد. _بابات خونه رو اجاره داد من به خاطر تو بهش اعتراض کردم ولی به تندی به من گفت: به شما ربطی نداره. بیا خونه ما. تو هم مثل دختر خودم میمونی _مات زده فقط بهش خیره شدم، اومد جلو دستم رو گرفت _عزیزم بیا بریم خونه ما خدا بزرگه. با شرایط پیش اومده چاره ای جز این نداشتم. وارد خونه ملیحه خانم شدم، چشمم افتاد به پسر بی‌تربیت هیزش. تا من رو دید لبخند شیطانی زد و با لحنی حال به هم زن گفت: سلام سحر خانم خوش اومدی . ملیحه خانم با دستش مبل رو نشون داد _ بشین سحر جان ، سهیلم مثل برادر خودت بدون. جواب سلام سهیل رو ندادم و با فاصله یک مبل ازش نشستم. ملیحه خانم رفت توی آشپزخونه پسرش بلند شد اومد نزدیک من و آروم گفت: بد خُلقی نکن بمون همین جا بهت بد نمیگذره همین طوری که سرم پایین بود جواب دادم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام ⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) _گمشو کنار لاشخور صدای نحسش اومد _لاشخور نیستم خوش گوشت خورم ملیحه خانم با یه سینی چایی اومد تو هال و با خوش رویی رو کرد به سهیل _سحر جان تازه اومده خونه ما، خجالت میکشه ،مواظب باش اذیتش نکنی سهیل جواب داد نه مامان خیالت راحت حواسم هست باید یه فکری کنم و تا شب از این خونه برم، ای کاش سارا ایران بود ، حداقل میتونستم یه چند روزی رو خونه ش بمونم تا ببینم چیکار باید بکنم، ولی الان... نگاهم رو دادم بالا، از عمق وجودم نالیدم، خدایا کمکم کن یه دفعه یاد مرضیه افتادم، سر چرخوندم سمت ملیحه خانوم _ببخشید گوشی تون رو می‌دید من یه زنگ بزنم. گوشی من تو خونه بوده نمی‌دونم بابام چیکارش کرده گوشیش رو گرفت سمت من _ خواهش می‌کنم بیا عزیزم به هر کی می‌خوای زنگ بزن شماره مرضیه رو گرفتم. _بله بفرمایید از روی مبل بلند شدم و رو به ملیحه خانم ازش عذر خواهی کردم رفتم تو دستشویی، اتفاقاتی که برام افتاده بود رو خلاصه براش تعریف کردم صدای ناراحتش از پشت گوشی اومد _پاشو بیا خونه ما... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) _من پول ندارم _شماره کارت بده برات واریز کنم _مرضیه جان من بیهوش بودم بردنم بیمارستان، نه گوشی نه کارت نه پول نه مدرک،هیچی ندارم، همه چیم تو خونه بوده بابامم خونه رو اجاره داده ، اصلاً نمی‌دونم مدارکم کجا هستند. گفت: ای بابا، خیلی خوب، باشه، الان خودم با ماشین میام دنبالت _ فقط هرچه می‌تونی زودتر چون من اصلاً نمی‌تونم این پسره رو تحمل کنم. _ من تا نیم ساعت دیگه اونجام تو هم آماده باش، از دستشویی اومدم بیرون ناخواسته چشمم افتاد به سهیل دیدم مثل برج زهرمار نشسته. به من گفت: فکر می‌کنی این کارت درسته! می‌دونستم می‌خواد بگه چرا جلوی ما صحبت نکردی، ولی گفتم کدوم کار _ اینکه تو خونه ما، گوشی ما رو می‌گیری جلوی چشم ما میری تو دستشویی درو می‌بندی و صحبت می‌کنی. گفتم هر کسی تو زندگی مسائلی داره که دوست نداره دیگران بفهمن. گفت با پدرتم همین‌قدر بی‌ادب و حاضر جوابی، قطعاً که هستی، به خاطر همینه که در رو روت بسته و آواره خیابونت کرده. ملیحه خانم با ترش رویی رو کرد بهش _ ساکت شو سهیل چی داری میگی! سحر مهمون ماست. رو کرد به من _ ناراحت نباش سحر جان بیا بشین. من با سهیل صحبت می‌کنم. گفتم: نه اشکال نداره. نشستم . چایی گذاشت جلوم _ بخور دخترم. خدا را شکر ظاهراً سهیل از این کار من ناراحت شده، بلند شد و رفت توی اتاق خودش. گرم صحبت با ملیحه خانم بودم که گوشیش زنگ خورد گوشی رو گرفت سمت من _ بیا سحر جان فکر کنم با تو کار داره. گوشی رو گرفتم، دیدم شماره مرضیه است. جواب دادم، الان میام . بلند شدم رو به ملیحه خانم گفتم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۷۰ پارت جلوتر بخونن😍 در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) دستتون درد نکنه ملیحه خانم ، دوستم اومده دنبالم می‌خوام برم. ملیحه خانم دستمو گرفت _کجا؟ بمون سحر جان، من با بابات صحبت میکنم خونه رو از مستاجر بگیره بهت بده _ خیلی ممنون، پدر من آدم لجبازیه، حرف حرف خودشه اون دیگه به من خونه نمیده _ پس می‌خوای چیکارکنی؟ _فعلاً میرم خونه دوستم تا ببینم چی میشه در هال رو باز کردم اومدم بیرون، روی آسانسور نوشته بود خراب است، از پله‌ها اومدم پایین به پله دوم که رسیدم صدای سهیل رو از پشت سرم شنیدم _کجا میری سحر؟ اعتنایی به حرفش نکردم و به رفتنم ادامه دادم پشت سرم اومد _با توام وایسا ببینم برگشتم سمتش با تشر گفتم: چیه! چیکار به من داری! حالا دیگه شدم سحر! زود پسر خاله شدی برو دنبال کارت می‌خوام برم خونه دوستم خواهشانه گفت:وایسا من دو دقیقه باهات صحبت کنم بعد خواستی بری برو _ دوستم منتظرمه ، می‌خوام برم فرز اومد جلوم وایساد و بهم توپید _ چیه میخوام برم، میخوام برم راه انداختی؟ وایسا می‌خوام باهات حرف بزنم، حرفای منو گوش کن بعد خواستی بری برو دلم شور میزد . چون مرضیه پایین منتظرم بود میخواستم زود برم، ولی سهیل جلوم ایستاده و نمیتونم _خیلی خوب حرفتو بزن _سحر من دوستت دارم می‌خوام ازت درخواست ازدواج کنم از حرفش جا خوردم ولی تلاش کردم که خودم رو بیخیال نشون بدم _خب حرفتو زدی؟ تموم شد؟ می‌تونم برم؟ _ نمی خوای جواب بدی؟ اگه بهش بگم نه نمی‌خوام، باز می‌خواد منو نگه داره و حرف بزنه _بزار فکرامو بکنم انگار خودش فهمید که منظورم چیه، خیره شد توی چشمام _ برو کنار دیگه دوستم منتظره همینطوری که تو چشمم خیره شده بود گفت ،کی جواب میدی؟.. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) تو دلم گفتم وقت گل نی _باید فکر کنم دیگه، حالا برو کنار _ باشه میرم ولی دست از سرت برنمی‌دارم خودش رو کشید کنار، با عجله از ساختمون اومدم بیرون، نگاهم افتاد به ماشینی که مرضیه توش نشسته بود. اونم من رو دید، در ماشین رو باز کردم که بشینم یه مرتبه چنان دلم تیر کشید همینطوری که خم شده بودم بشینم تو ماشین، دولا موندم. مرضیه نگران از ماشین پیاده شد و اومد سمت من . تند تند میپرسید _خوبی سحر، چی شد؟ یه کم که خم موندم دردم کم شد و به سختی نشستم توی ماشین. مرضیه هم نشست، رو کرد به من، چی شد؟ چرا یه دفعه اینطوری شدی؟ _ دکتر بهم گفت معدت خیلی آسیب دیده. زمان میبره تا خوب بشی _ دارو بهت داده؟ _آره داده باید میخوردم. ولی از کار بابام شوکه شدم. کلا یادم رفت _ یه شیشه آب توی داشبورد ماشین هست بردار داروت رو بخور، بهتر بشی. قرصمو خوردم گفتم: مرضیه زودتر برو می‌ترسم یه وقت این پسره سهیل بیاد _اذیتت کرد؟ _ آره ولی نه اونجور _ حرف حسابش چیه؟ یه دفعه حسابی بتوپ بهش تا دست و پاشو جمع کنه _ بابا، پرروتراز این حرف هاست الان که داشتم میومدم توی راه پله ازم خواستگاری کرد. هرچی میگم بزار برم میگه نه باید حرفم رو بزنم مرضیه قهقهه‌ خنده زد. _ازت خواستگاری کرد! چه جوری؟ _ گفت دوستت دارم می‌خوام باهات ازدواج کنم _ تو چی گفتی؟ _گفتم باید فکرامو بکنم صدای عجب گفتن مرضیه تمام فضای ماشین رو برداشت و دوتایی با هم خندیدیم مرضیه رو کرد به من _حالا جدا از شوخی نظر خودت چیه! دوسش داری؟ _ نه بابا ولم کن پسره ی هیزو _ سحر خانم تهمت نزن سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو جلوتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده (حبیب الله) من چندین بار اومدم خونه تون سهیل منو دیده هیچ وقت هیز بازی در نیاورده . شاید واقعا بهت علاقه داره که به تو نگاه می‌کنه، توام فکر می‌کنی هیزه یه دفعه یادم اومد که سارا همیشه می‌گفت من از این پسره هیزی ندیدم فقط تو این حرفو درباره ش می‌زنی، منم بهش میگفتم آخه با نگاه‌هاش آزارم میده، سارا لبش رو برمیگردوندو میگفت، چی بگم! مرضیه رو کرد به من _چیه به این فکر نکرده بودی که شاید واقعاً بهت علاقه داره _ نه چون من اصلا ازش خوشم نمیاد. _ باشه خوشت نیاد. ولی دیگه بهش تهمت هیزی نزن یه کم فکر کردم دیدم درست میگه _یعنی این همه مدت من داشتم به سهیل تهمت میزدم سری تکون داد _ من که هیچی ازش ندیدم. تازه اگر هم هیز باشه تو نباید اینقدر جار بزنی و آبروش رو ببری نفس بلندی کشیدم _می‌بینی اصلاً حواسم به حرفی که میزنم نیست، چه کار اشتباهی کردم حالا باید چیکار کنم؟ مرضیه ابروهاش رو بالا داد _ باید توبه کنی و ازش حلالیت بگیری، بعد هم تبعات کاری رو که کردی رو باید تحمل کنی متعحب پرسیدم! چه تبعاتی؟ مگه تبعات داره؟ _بله خانم داره. نمی‌دونی وقتی گناهی ازت سر بزنه اثرات وضعی داره که باید تحمل کنی تا این اثر با توبه و رضایت شخصی که ناراحتش کردی یا آبرویی ازش بردی، از بین بره _ من چه جوری برم پیش اون پسره بگم که منو حلال کن، اصلاً دلم نمی‌خواد باهاش یک کلمه‌م حرف بزنم _ دیگه نمی‌دونم یه راهی پیدا کن مکث کوتاهی کردو زد زیر خنده _ فکر کنم اگه زنش بشی حلالت کنه از حرفش لجم گرفت با حرص زدم روی بازوش _ بسه دیگه مرضیه، هی زنش‌شو زنش‌شو راه انداختی صدای خنده ش رو بالاتر برد و دستشو پرت کرد‌ رو به هوا _به من چه تو رضایت میخوای... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده #لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده ( حبیب الله) همینطوری که میخندید، فرمونو چرخوند و کنار خیابون نگه داشت، خودش رو بهم نزدیک کردو دست انداخت گردنم بغلم کرد _ یه وقت ازم دلخور نشی ها، باهات شوخی کردم از اون حالت عصبانیت در اومدم _اگر میخوای تبعات دلخوری من تو رو نگیره باید کاری رو که میگم انجام بدی خودش رو از آغوش من بیرون آورد _عه حرف خودم رو به خودم میزنی شونه انداختم بالا _ دیگه، دیگه _ خب حالا باید چیکار کنم قیافه دستوری به خودم گرفتم _ میری پیش سهیل و بهش میگی، سحر بهت گفته هیز حالا پشیمون شده میگه حلالم کن سر چرخوند سمت من چشم هاش رو ریز کرد _ من بهش بگم _ بله حضرت والا شما بگید. فکر کردی میتونی به شوخی کسی رو ناراحت کنی و برات اثر وضعی نداشته باشه کشدار گفت _بیخیال سحر انگشت نشانه م رو گرفتم سمتش _ بی خیال و باخیال نداره، میری و برای من رضایت می... دلم تیر کشید و نتونستم جمله‌‌م رو کامل کنم. تو خودم جمع شدم صدای ناراحت و نگران مرضیه به گوشم خورد _ باز دلت درد گرفت با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم، یه دو دقیقه ای تو خودم جمع شده بودم که بهتر شدم. مرضیه جلوی پارکینگ خونشون نگه داشت، در پارکینگ رو باز کرد و ماشین رو برد داخل پارک کرد با هم از پله ها رفتیم بالا، پام نمی‌کشه برم، برام خیلی سخته ولی چاره دیگه ای ندارم، چون جای دیگه ای رو ندارم، وارد خونه شون شدم رو به پدر و مادر مرضیه سلام کردم، به گرمی جواب سلامم رو دادن و کلی باهام احوالپرسی کردن. رو به مبل تعارفم کردن که بشین، نشستم. از خجالت و حس سرباری که سراغم اومده پیشانیم به عرق نشست... مژده مژده به مناسبت عید قربان رمان خدای مهربان من ۱۰ هزار تومان تخفیف خورد و شما میتونید این رمان رو با ۲۹۵ پارت جلوتر با پرداخت ۳۰ هزار تومان حق اشتراکش رو دریافت کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚