رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۳۸
مریم گفت: چی شده سحر خانم
-- نمی دونم مهتاب شماره بابای منو از کجا پیدا کرده. زنگ زده به بابام آدرس خونه شما رو داده گفته من اینجام. بابای منم داره میاد خونه شما
-- حالا از کجا میدونی که مهتاب آدرس داده
-- من مطمئنم چون تو بیمارستان با، بابام آشنا شدن یک ساعت پیش هم که اومد بالا یک نگاه شیطنت آمیزی به من انداخت، فکر کردم یه چیزایی داره تو سرش میگذره ولی دیگه نمیدونستم میخواد این کارو انجام بده،
مریم خیلی ناراحت گفت
-- بلند شو بریم پایین.
دوتایی اومدیم پایین رو کرد به علی
-- مهتاب شماره بابای سحر رو پیدا کرده بهش زنگ زده اونم عصبانی داره میاد اینجا.
علی عصبانی از جاش بلند شد گفت: غلط کرده .
گوشی تلفنش رو برداشت شماره مهتاب رو گرفت با غیظ بهش گفت:
تو گوشی منو برای این می خواستی که از توش شماره بابای سحر رو در بیاری؟ برای چی به بابای سحر گفتی که سحر اینجاست
_ به تو چه ربطی داره که برای من تصمیم بگیری
-- ای گور بابای اون مژگان ولنگار
من بمیرمم یه همچین دختری رو نمی گیرم. تو از محبت من سو استفاده کردی منتظر باش تلافی این کار رو سرت در بیارم دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۳۹
رو کردم به علی
-- من باید از اینجا برم
-- کجا بری
-- نمیدونم هر جا، حتی شده تو پارک.
از شدت عصبانیت رگ گردنش متورم شد
-- حالا دیگه همینم مونده که زن من بلند شه بره تو پارک.
با وجود این همه دل آشوبه و اضطرابی که از وضعیتم دارم؛ خندم گرفت ولی خودم رو کنترل کردم هنوز هیچی نشده منو زن خودش میدونه.
آقا مصطفی سر چرخوند سمت من
-- بشین همین جا دختر جان تو هیچ جا نمیری، بزار بابات بیاد ببینم حرف حسابش چیه!
خجالت می کشم بگم حرف حساب بابای من یه چاقوی تیزه که آماده کرده برای قلب من. نمیدونم چطور میتونه جیگر گوشه خودشو بکشه.
نگاهم رو دادم به آسمون. خدایا نه برادری دارم که پشتیبانم باشه، نه عمویی. نه دایی، بابامم که اینجوریه من هیچ کسی رو جز تو ندارم. همه کس من تـو هستی. خدایا کمکم کن. خدا جونم اونهایی هم که کس و کار و پشتیبان های محکم دارن باز سرنوشتشون به قدرت و اراده توئه. ولی من اینها رو هم ندارم که دلم خوش باشه. همه جوره چشمم به دست توئه نذار آبروی من جلو اینا بره. نذار من شرمنده و خجالت زده بشم.
انقد تو خودم بودم که گذر زمان رو متوجه نشدم.صدای مریم منو از فکر بیرون آورد الان پنج ساعت گذشته، اگه می خواست بیاد تا الان اومده بود، بیخیال شید. مونده بودم چطور شده نیومده. مگه میشه که نیاد. خواستم به سارا زنگ بزنم که گوشیم زنگ خورد گوشی رو از تو کیفم درآوردم دیدم اتفاقا ساراست دکمه تماس رو زدم
-- سلام سارا
--سلام از بابا خبر داری؟
-- شیما زنگ زده که بابا میخواد بیاد اینجا منو جلوی اینا بکشه الان پنج ساعت گذشته ولی نیومده.
-- کجای کاری خواهر بابا تصادف کرده
-- چی ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۰
بابا داشته میومده خونه ی نامزدت که توی راه تصادف میکنه، حالشم اصلاً خوب نیست بردنش بیمارستان
-- کدوم بیمارستان؟ میدونی
-- نه نمیدونم شیما فقط گفت بیمارستان، زنگ بزن از شیما بپرس و آدرس بگیر.
از اینکه دیگه بابام نمیتونست به من آزاری برسونه از ته دلم خدا رو شکر کردم و نفس عمیقی کشیدم. خیالم راحت شد مریم رو کرد به من
--چی شد رنگ روت جا اومد.
زبونم بند اومد بگم چی شده. شرمم میشه بگم بابام تصادف کرده و دیگه اضطراب ندارم
همینطور خیره شدم به مریم که گفت --حالت خوبه؟
از اینکه نگرانیت برطرف شد خوشحال شدم، شماهم مجبور نیستی جواب بدی.
علی متوجه حال خوب من و صحبتهای مریم شد خودش رو به من نزدیک کرد
-- چیزی شده؟ میشه به من بگی!
از کسی که قراره شریک زندگیم بشه نمیتونم حرفهام رو پنهان کنم
آروم لب خونی کردم
-- بابام تصادف کرده.
علی دستی به محاسنش کشید، سر تکون داد نگاهش رو داد بالا آهسته نجـوا کرد
-- خدایا حکمتت رو شکر...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۲
مریم گفت
_ شما یه عقد موقت بخونید به هم محرم بشید که انقدر اذیت نشید.
علی رو کرد به خواهرش
_ تا رضایت پدرش نباشه که نمیشه.
با تعجب پرسید واقعا؟!
_ بله خواهر من، واقعا
_ نشستم صندلی جلو مریم هم صندلی عقب نشست.
علی حرکت کرد. گوشیم رو از تو کیفم درآوردم شماره شیما رو گرفتم هرچه بوق خورد بر نداشت مجدد تماس گرفتم باز هم برنداشت گوشیم رو گذاشتم توی کیفم رو کردم به علی
-- آدرس بیمارستان رو فقط از شیما میتونم بگیرم اونم جواب نمیده
-- حتما نشنیده ، صبر کن یه نیم ساعت دیگه مجدد زنگ بزن
باشه ای گفتم و رفتم تو فکر که الان بابام در چه وضعیتی هست که صدای زنگ گوشیم بلند شد. صفحه گوشی رو نگاه کردم شیماست
دکمه پاسخ رو زدم
_ سلام شیما جان خوبی¡ میدونی بابا کدوم بیمارستانه؟
خیلی آروم جواب داد
_ برات پیامک می کنم، مامانم اینجاست نمیتونم صحبت کنم
_ باشه عزیزم منتظر پیامت هستم.
تماس رو قطع کرد . چند لحظه ای طول کشید که صدای پیامک گوشیم اومد پیام رو باز کردم خوندم گوشی رو گرفتم جلوی علی
-- ببینید این بیمارستانه.
نگاهی انداخت
-- تا نیم ساعت دیگه اونجاییم.
رسیدیم بیمارستان علی ماشین رو پارک کرد و رفتیم اطلاعات بیمارستان مشخصات پدرم رو گفتیم حرکت کردیم به سمت آسانسور و بخش اتاق عمل. از آسانسور اومدیم بیرون تا زن بابام چشمش افتاد به من شروع کرد خودش رو زدن و با جیغ و داد گفت
-- کار خودت رو کردی. شوهرم رو به کشتن دادی دلت خنک شد
چی از جونمون میخوای؟ چرا دست از سرمون برنمی داری؟
و من همینطور متعجب نگاهش می کردم. تا الان شاید این خانم رو من چهار یا پنج باره که می بینم. ما کی خونه بابام اومدیم و یا...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من ❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۳
انقدر به این غربتی بازیهاش ادامه داد که پرستار اومد رو کرد به من
_ خانم برای حفظ آرامش بیمارها اینجا رو ترک کنید
معترض گفتم
_ ایشون داره جیغ و داد میکنه من باید برم بیرون؟!
آخه شما باعثش شدی
ابرو دادم بالا
--نکنه شما داری این وسط پارتی بازی میکنی
با لحن طلبکارانهای گفت
-- آخه ایشون همسرشون هستند.
فوری جواب دادم
-- وااا خوب منم دخترشم. دختر که بیشتر به پدر نزدیکه
علی اومد جلو رو کرد به پرستار
-- نامزد من هیچ جا نمیره هرکسی ناراحته خودش اینجا رو ترک کنه
پرستار سری تکون داد و رفت
زن بابامم که دید من قصد ترک بیمارستان رو ندارم ساکت شد. رو کردم به علی
_ای کاش میدونستم بابام الان در چه وضعیتیه
--نگران نباش الان برات سوال میکنم. رفت جلو که زنگ بزنه از اتاق پزشکان سوال کنه که یه مرتبه یه پزشکی از در اتاق عمل اومد بیرون
علی با عجله رفت سمتش
_ این آقای تصادفی رو که آوردن اتاق عمل. پدر خانم بنده است حالش چطوره؟
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#پارت_ممنوعه 🚫
با بغض لب زدم:
--چی میخواین از جون من؟
--زنم شو! خانم خونه م شو ! باهام ازدواج کن در ازاش منم رضایت میدم که مادرت از زندان آزاد شه...
شوکه از حرفی که زد و پیشنهادی که بهم داد ...
با لکنت به زبون اومدم :
--اما من همسن دختراتونم ! واقعا چطوری می تونید از من یه همچین درخواستی داشته باشین ..
https://eitaa.com/joinchat/1431830606C410b8513b5
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من ❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت_
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۴
دکتر سری به تاسف تکون داد
_ حالش خوب نیست براش دعا کنید نگاهم افتاد به شیما دلم براش سوخت درسته که ما مورد کم لطفی و بی مهری بابا قرار گرفتیم ولی شیما و شمیم هیچ نقشی توی این زمینه نداشتند.
میگن بعضی از مردها بچههاشون در کنار مادر براشون عزیزه این قضیه شامل حال ما شد وقتی مادرمون رفت توجه و محبت پدر نسبت به ما هم رفت. ولی شیما و شمیم کنار مادرشون پیش بابای من جایگاه دارند. دلم میخواد درکنارش شیما باشم و نگذارم غصه بخوره اما مادرش اجازه نمیده
یه لحظه به خودم اومدم دیدم دیگه از زن بابام تنفر ندارم خدای من این معجزه تلاوت سوره ضحی هست به خودم گفتم چرا ما از آیات قرآن و ذکرهایی که میتونه ما رو از گرفتاریهای دنیا نجات بده و ما رو به معنویات الهی برسونه غافلیم. خدایا شکرت که من رو برای رفع گرفتاریهام به مسجد هدایت میکنی. خدایا به حاج آقای مسجد ما خیر کثیر عنایت کن.
رو کردم به علی بریم
--بپرسیم ببینم من میتونم پدرم رو ببینم --باشه بریم بپرسیم
اومدیم اطلاعات بیمارستان ، علی رو کرد به آقایی که پشت میز نشسته بود وضعیت بابا رو توضیح داد و پرسید
-- میشه دخترش ببینتش
اون آقا پاسخ داد
-- تا در ریکاوری به هوش نیاد به قسمت مراقبتهای ویژه انتقالش نمیدن، این هم ممکنه زمانبر باشه برید منزل تلفنی با بیمارستان در تماس باشید اوردنش بخش مراقبتهای ویژه میتونه از پشت شیشه اتاق پدرش رو ببینه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۵
با علی از بیمارستان اومدیم بیرون. فکرم مشغوله هم نگران حال پدرم هستم ، هم به شدت دلم برای شیما و شمیم میسوزه صدای زنگ گوشیم بلند شد گوشی رو از تو کیفم درآوردم نگاه کردم ساراست جواب دادم
-- سلام سارا جان حالت خوبه
_سلام سحر چی شد از بابا چه خبر
اتفاقهای توی بیمارستان ، برخورد زن بابام، نظر دکتر برای بابا، این که نتونستم بابا رو ببینم همه رو براش تعریف کردم سارا گفت
--چرا نموندی تو بیمارستان
--آخه فایده ای نداره وقتی که بابا تو ریکاوریه معلومم نیست کی ببرنش بخش مراقبتهای ویژه من برای چی بمونم
_ بهت حق میدم بابایی که انقدر بی اهمیت باشه نسبت به وضعیت بچه هاش توی همچین وضعیتم بچه ها هم نسبت بهش بی اهمیت میشن
_ نه سارا جان تو اشتباه می کنی من بی اهمیت نیستم.
پرید تو حرفمو نگذاشت ادامه بدم
_ همین که ول کردی اومدی یعنی خیلی هم برات مهم نیست
یه لحظه به خودم اومدم دیدم سارا راست میگه ، کار من همچین مفهومی داشته..
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۶
مریم خواهر شوهرم رو کرد به من
_ چقدر زندگیت پیچیده است نمیخوام وارد مسائل خصوصیت بشم اما خیلی دوست دارم اگر خودت مایل هستی برام تعریف کنی.
دودلم بگم یا نگم میترسم براش تعریف کنم از حرفهای خودم بعدا بر علیه خودم استفاده کنه
سر چرخوندم سمتش
_اگه بگم دوست ندارم تعریف کنم ناراحت میشی؟
سریع به تایید حرفم سر تکون داد
_ نه اصلاً.
بهش نزدیک شدم دستشو گرفتم
_ خیلی ممنون که درکم میکنی.
سه تایی برگشتیم خونه .
پدر شوهرم رو کرد به من
_ بابات رو دیدی حالش چطور بود؟
_ نه ندیدمش از اتاق عمل آوردنش ریکاوری گفتن اینجا باید به هوش بیاد که ببریمش بخش مراقبتهای ویژه،
دیگه ما هم اومدیم،
ناراحت کمی خودش رو روی مبل جابجا کرد
_ چرا مراقبتهای ویژه
_دکتری که عملش کرده گفت براش دعا کنید. حال خوبی نداره
حرفهای سارا تو گوشم اکو شد که بابا رو ول کردی اومدی، یعنی خیلی برات مهم نیست، الانم حتماً پدر علی میگه باباش حالش خوب نیست بیمارستان که نمونده هیچ اصلاً نگرانم نیست
ولی خب چیکار کنم دست خودم نیست حسم همینه که الان هست
باز برای اینکه حفظ آبرو کنم نخوام همه مسائل زندگیم رو براشون رو کنم. تسبیحم رو از توی کیفم در آوردم شروع کردم به ذکر امن یجیب گفتن تا شب همین ذکر رو گفتم شب زنگ زدیم بیمارستان ببینیم بابا بهتر شده یا نه. گفتن رفته تو کما. اون شب رو تا صبح من کلافه بودم نمیدونستم چه مدت بابام میخواد تو کما باشه. یعنی بازم سالم و سلامت سر پا میشه! یعنی دست از لجبازیهاش برمیداره، آیا وقتی هوش بیاد بازم میخواد قصد کشتن من رو کنه؟ سوالاتی بود که من مکرر از خودم میپرسیدم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۷
شب تا صبح از شدت فکر و خیال خوابم نرفت. صبح تماس گرفتم بیمارستان و حال پدرم رو پرسیدم اطلاعات بیمارستان پاسخ داد
_در بخش مراقبتهای ویژه هست و همچنان در کما،
بعد از صبحانه رو کردم به علی
_ من رو میبرید بیمارستان پدرم رو ببینم. فوری پاسخ داد
_ البته که میبرم.
سر چرخوندم سمت مریم شما هم با ما میای؟
لبخندی زد
_ بابا منو رو که تحویل نمیگری یا حواست به علیِ یا به بابات،
تبسمی زدم
_ ببخشید امروز بیا حواسم به توام هست. آماده شدیم سه تایی اومدیم بیمارستان هیچکس نبود از پرستار پرسیدم. _همسرش کجا رفت
_ همون دیشب که شما رفتی اونها هم رفتن،
با اجازه پرستار اومدم از پشت شیشه ، پدرم رو دیدم که اکسیژن به دهنش وصل کردند و خوابیده.
از پرستار سوال کردم
_ پدر من تا کی تو این وضعیت میمونه جواب داد
_معلوم نیست باید ببینیم بدنش چه جوری جواب میده.
نیم ساعتی رو از پشت شیشه زل زدم به پدرم که آروم و بی دفاع، خواب خوابِ. دوست داشتم همین جا پشت شیشه میموندم و نگاهش میکردم. درسته که موندن من هیچ فرقی به حال اون نداره اما اینجوری خودم آرامش میگرفتم.
علی اومد کنارم ایستاد
_ سحر خانم بریم
نفس عمیقی کشیدم
_ تنهاش بزارم
_ آخه کاری از دستت بر نمیاد
_ میدونم ، بزار به شیما زنگ بزنم شماره مامانش رو بگیرم. ببینم میاد اینجا.
انقدر دیر جواب داد که میخواستم قطع کنم اما قبل از اینکه دستم به دکمه قطع تماس بخوره با صدای آهسته گفت
_ کاری داری؟
_ آره با مامانت کار دارم
_اگر گوشی رو بدم بهش تو باهاش حرف بزنی گوشیمو ازم میگیره
_ میتونی شمارش رو برام بفرستی
_ باشه اما نگی از من گرفتی ها
_ نه نمیگم...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
سلام خدمت همراهان کانال
پارت دیشب اصلاح شد
مجددا مطالعه بفرمایید
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۸
خودکار رو از تو کیفم درآوردم شماره زن بابام رو روی دستم نوشتم از شیما تشکر کردم و دکمه قطع تماس رو زدم. شماره زن بابام رو گرفتم. صداش از پشت گوشی اومد
_بفرمایید
_ سلام سحر هستم.
نگداشت حرف بزنم
_ سلام و زهرمار سلام و درد بیدرمون سلام و کوفت چی از جون ما میخوای، شوهرم رو که روانه بیمارستان کردی حالا اومدی دنبال جون خودم و بچههام. از کی شماره من رو گرفتی از اون شیمای ورپریده، درستش میکنم حالا بلایی یه سرش بیارم که یادش بره خواهری مثل تو داره.
واقعا سر در نمیارم این همه کینه و نفرت از من برای چی! آخه بگو تو اومدی تو زندگی ما، تو ما رو از هم پاشوندی، تو دل و جسم بابای ما رو دزدیدی.
نگذاشتم به حرفاش ادامه بده
گفتم: خوب دری وری هات رو گفتی، دو کلمه حرف من رو گوش کن.
تماس رو قطع کرد.
براش پیام دادم خانمی که یه روزی اومدی عاشق بابای ما شدی و دل و جسم و روح پدرم رو دزدیدی و ما رو در حسرت محبت پدرم نگه داشتی. حالا هرچه بود تموم شد الان اون آقایی رو که ادعا میکردی عاشقش هستی روی تخت بیمارستان افتاده، خواستم بهت بگم از ریکاوری بردنش بخش مراقبتهای ویژه.
منتظر جوابش خیره به گوشی بودم که بعد از چند دقیقه پیامش اومد.
_ بابات برای خودت، اون موقعی میخواستمش که سالم و سرحال بود اون جسد بی روح به چه دردم میخوره همش برای خودت. الانم یک کتک مفصل به شیما زدم که دیگه از این غلط ها نکنه، این رو هم بدون که هر بار سراغ من و بچههام بیای مطمئن باش این بچهها هستند که آسیب میبینن.
از کتک خوردن شیما به قدری به هم ریخته م که...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۴۹
انقدر از کتک خوردن شیما به هم ریخته م که دلم میخواست برم همون بلایی که سر شیما آورده با همین دستای خودم سرش بیارم. براش نوشتم
_ تو بیجا کردی، تو غلط کردی که شیما رو زدی
خواستم بگم. الان با پلیس میام در خونت اما یه لحظه گفتم اگه بچهها رو برداره ببره ندونم کجاست چیکار کنم. برای همین دیگه چیزی براش ننوشتم رو کردم به علی
_ زن بابام به خاطر اینکه شیما به من شماره داده این بچه رو کتک زده من میخوام اطلاع بدم به پلیس اون حق نداشته بچه رو کتک بزنه
علی جواب داد
_ سحر خانم تا هر کجا که بری پشتتم، هر کاری بخوای انجام بدی ازت حمایت میکنم از صفر تا صد کارهات همراهتم.
چقدر این حرفش بهم آرامش داد واقعا این همدلی و همراهی همسر آینده ام برای من یکی از نعمتهای الهی هست. و من حتماً باید شکر این کار رو به درگاه الهی تا جایی که دلم آروم بگیره به جا بیارم ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۰
صدای علی که گفت سحرخانم من رو از فکر بیرون آورد. رو کردم بهش
_ بله
_ بیا بریم سالن انتظار مریم میخواد باهات حرف بزنه
لحن حرف زدن علی طوری بود که حس ششمم بهم گفت یه درخواستی داره که خودش روش نمیشه بگه میخواد از زبون خواهرش بگه،
مکث کوتاهی کردم و جواب دادم
_ چشم بریم
اومدیم سالن انتظار. علی رو کرد به من و مریم
_ من یه دقیقه میرم تو حیاط تا شما حرفهاتون رو بزنید،
علی از در سالن رفت بیرون مریم رو کرد به من
_ سحر جان علی یه حرفی میزنه که خیلی منطقیه خودش روش نشد گفت که من بهت بگم.
مشتاق از اینکه چه حرفی به مریم گفته. لبخندی زدم
_ بگو عزیزم چی شده
_ علی میگه معلوم نیست پدر شما کی از کما بیاد بیرون، شاید فردا شایدم خیلی طول بکشه اگر شما راضی باشی بریم دادگاه اجازه عقد بگیریم به هم محرم بشیم که این رفت و آمدهامونم دیگه مشکلی نداشته باشه،
فکری کردم
_ نمیدونم چی بگم بهتر نیست بریم خونه با پدر مادرتونم صحبت کنیم نظر اونا رو بدونیم. بالاخره اونها بزرگترن ، دو تا پیرهن از ما بیشتر پاره کردن تجربه دارند .
لبخند دندان نمایی زد
_ چقدر باشعوری سحر، من عاشق این اخلاقت هستم
با لبخند پاسخ دادم
_ خیلی ممنون تو لطف داری...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۱
_پس اگر میخوای پدرت رو یکباره دیگه ببینی برو ببین که بریم خونه و پیشنهاد عقد شما رو مطرح کنیم.
باشه ای گفتم و اومدم سمت بخش مراقبت های ویژه و اتاقی که پدرم اونجا بستری شده.
از پشت شیشه نگاهش کردم. آهی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم
_ بابا زنی که تو به خاطرش ماها رو ترک کردی دیگه حاضر نیست بپذیردت و معلوم نیست چه بلایی سر شیما آورده، بابا چی رو با چی عوض کردی، مامان عاشقانه دوستت داشت و اگر مامان اینجا بود و این اتفاق برات افتاده بود از بیمارستان تکون نمیخورد
نفس بلندی کشیدم و همونطور زیر لب نجوا کردم فعلاً خداحافظ.
اومدم اتاق انتظار نگاهم افتاد به چهره بشاش علی، با خجالت بهشون نزدیک شدم
_ اگر میخواید بریم منزل بریم.
سه تایی اومدیم خونه اتفاقاً همه دور هم جمع هستند. بعد از سلام و احوال پرسی نشستیم. سمیه خانم یه سینی چایی آورد به همه تعارف کرد و کنار ما نشست. علی رو کرد به پدر و مادرش
_ ببخشید من یه پیشنهادی دادم به سحر خانم، ایشون میگن برای انجام این کار با پدر و مادرت مشورت کنیم.
آقا مصطفی و مهناز خانم نگاه تحسین برانگیزی به من انداختن و آقا مصطفی گفت خوب پیشنهادت چی هست.
علی کمی جابجا شد
_ پدر سحر حالش خوب نیست و رفته تو کما و اینکه چه زمانی حالش خوب بشه مشخص نیست شاید روزها و شاید هم ماهها طول بکشه. من میگم اگر شما اجازه بدید ما بریم دادگاه اجازه عقد بگیریم و به هم محرم شیم چون این شرایط هم برای من سخته هم برای سحر خانم.
حاج مصطفی دستی به محاسنش کشید و رو کرد به مهناز خانم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
🔸️ #نماز اول ماه به همراه صدقه اول ماه را فراموش نکنیم👌🤲
یکبار متوسل شو و امتحان کن و اون حال خوبی رو که از خوندن نماز و گذاشتن صدقه بهت دست میده رو حس کن و برکاتش رو در زندگیت ببین ☺️
شمارہ کارت گروہ جهادی شهدای دانش آموزی رو میگذارم دوست داشتیدصدقہ اول ماھتون رابرای سلامتی وظھور حضرت مھدی عج الله و تعالی فرجه الشریف واریز کنید
الهی ھمیشہ پرپول وزندگیتون پربرکت باشہ❤️🔥❌🙏👇👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه گروه جهادی👇👇🌷
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
عزیزان فیش رو حتما ارسال کنید که ما صدقات رو از دیگر پولهایی که برای کارهای خیر جمع آوری میشه جدا کنیم
در ضمن صدقات شما در راه: بسته های معیشتی و کمک هزینه بیماران و نیازهای نیازمندان مصرف خواهد شد🙏🌹
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۲
رو کرد به مهناز خانم
_ نظرت چیه؟
مهناز خانم سری تکون داد
_ به نظر من پیشنهاد خوبیه، ان شالله که خدا همه بیماران و بابای سحر رو شفا بده، به امید خدا وقتی که ایشون حالش خوب شد براش توضیح میدیم که چی شده حتماً قبول میکنه.
همه از این پیشنهاد خوششون اومد و قرار شد فردا صبح بریم دادگاه و درخواست ازدواج بدیم.
در میان شادیهای خونواده علی فکرم رفت پیش شیما. رو کردم به علی
_ ببخشید واجبتر از مراسم عقد ما پیگیری کردن حال شیماست زن بابام خیلی از ماها بدش میاد و به خاطر اینکه بچه هارو هم از ما دور کنه دست به هر کاری میزنه الانم مطمئنم شیما رو بد مجازات کرده، حتماً باید به پلیس اطلاع بدم. که جلوی اتفاقهای بدتر رو بگیرم
_ باشه دنبال اونم میگیریم حالا فردا که رفتیم دادسرا درخواست ازدواج خودمون رو بدیم از زن باباتم شکایت میکنیم. تبسمی زدم
_ خیلی ممنون
مریم رو کرد به من
_ سحر جان اگه الان یه آهنگی بزارم یه ذره شادی کنیم تو به خاطر وضعیت پدرت ناراحت میشی؟
ناخواسته حرفهای نیشدار پدرم و بیاهمیتیهاش به ما مثل یک فیلم از جلوی چشمم رد شد ولی خوب هرچی باشه پدرم هست نمیتونم تو مردم خوردش کنم
بعد از مکثی کوتاه گفتم
_ میشه آهنگ نزارید.
سری تکون داد
_ بله که میشه چرا نشه.
تو دلم گفتم ای کاش ازم نمیپرسیدی و آهنگت رو میگذاشتی من هم به روم نمیآوردم. خیلی دلم میخواد که حال بابام خوب بشه و اصلاً بره با همون زن و بچه هاش زندگی کنه. فقط خدا کنه که...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۳
فقط خدا کنه که حرفاش یادم بره البته به برکت خوندن سوره ضحی و فرستادن روزی چهارصد بار ذکر لا اله الا انت سبحان انی کنت من الظالمین با اینکه هنوز چهل روزم نشده. حالم خیلی خوبه.
خدا را شکر میکنم که دیگه مثل گذشته روحم آزار نمیبینه اما رفتارهای پدرم هم از یادم نمیره.
تا فردا صبح که با علی آماده شدیم بریم دادگاه من داشتم در مورد چگونگی درخواست اجازه ازدواج از دادگاه فکر میکردم. چون اگر بگم به خاطر اینه که پدرم در کما هست میدونم قبول نمیکنند. میگن مگه چند وقت هست که پدرت اینطوری شده باید صبر کنی. پس من مجبورم از اول بگم که چی شده.
رو کردم به علی آروم که کسی متوجه نشه گفتم:
_میشه مریم با ما نیاد.
لبخندی زد
_ همیشه خودت درخواست میکردی مریم با ما بیاد الان داری از من اجازه میگیری! باشه نیاد
_ آخه من روم نمیشه بهش بگم نیا، میشه خودتون بگید.
فکری کرد
_ باشه من بهش میگم ولی چرا این دفعه نیاد؟
_ چونکه نمیخوام خونواده شما از ریز، اختلافات من و پدرم چیزی بدونند دوست دارم مسائلی که برای من پیش اومده مثل یک راز بین من و شما بمونه، البته بعضیاش رو متوجه شدند ولی خب همونقدری که میدونن کافیه.
سری تکون داد
_ چشم خانم هرچی شما دستور بدی.
رو کرد به خواهرش
_ مریم جان من و سحر میخوایم این بار رو تنها بریم.
مریم نگاهی به من انداخت
_ آره من نیام؟
خب من که نمیتونم تو چشماش نگاه کنم بهش بگم نیا
مردد جواب دادم هرچی علی آقا بگه. صدای آرومی از علی به گوشم خورد
_ دارم برات ....خودت میگی نیاد بعد میندازی گردن من
از طرز حرف زدنش خندم گرفت به سختی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۴
از طرز حرف زدنش خنده ام گرفت.
خداحافظی کردیم و نشستیم تو ماشین همچین که سوئیچ رو زد سر چرخوند سمت من کشدار گفت:
که اینطور شما نمیخوای مریم با ما بیاد بعد میندازی گردن من
نزدیک بود با صدای بلند بزنم زیر خنده که لبهام رو جمع کردم و جلوی خندهام رو گرفتم و لب زدم
_ ببخشید ان شالله براتون جبران میکنم. خنده صداداری کرد
_حتماً جبران کن.
رسیدیم دادسرا رفتیم سمت مشاوره و یکیشون که خانم بود رو انتخاب کردیم من نشستم صندلی روبه روش و جریان زندگیمُ براش گفتم. با دقت به حرفهام گوش کرد و دادخواست رو نوشت مبنی بر اینکه این خانم رشیده و به سن قانونی رسیده و پدرش بدون دلیل از ازدواج او جلوگیری کرده.
گرفت سمت من
_ این رو بگیر اما حتماً یک استشهاد محلی هم بنویس به خونواده دوستت بگو امضا کنن روحانی مسجد هم امضا کنه بیارش دادسرا. ببر پیش دادستان، اونها بعد از تحقیق در مورد خواستگارت بهت اجازه ازدواج میدن.
تشکر کردم و موضوع شیما رو گفتم.
ابرو داد
_بالا اوه طفلی رو زده ش؟
_ خودش گفت که زدمش. با اون کینهای که از ما داره بعید نیست
_ باشه ، اتفاقا به این شکایتها دادگاه زود رسیدگی میکنه آدرس خونه زن بابات رو بده؟
بلد نیستم اما الان از خواهرم براتون میگیرم.
زنگ زدم به سارا بعد از چند بوق پاسخ داد
_ سلام سحر جان حالت خوبه؟
_ ممنون خوبم. ببخشید سارا جان خیلی وقت ندارم بعداً تماس میگیرم برات توضیح میدم، فعلا آدرس خونه بابا رو میخوام، داری بهم بدی؟
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۵
_ اره ، یاد داشت کن
آدرس رو نوشتم و گذاشتم روی میز مشاور حقوقی، شکایت رو بر علیه زن بابام تنظیم کرد ازش گرفتم تشکر کردم . رو کردم به علی.
_ بریم دبیر خونه ثبتش کنیم.
باشه ای گفت و اومدیم دبیرخونه کارهاش رو انجام دادیم و یه برگه ای نوشتن وگذاشتن تو پاکت
ما اومدیم کلانتری. اونجا یه مامور خانم و یه مامور آقا به ما دادن و حرکت کردیم سمت خونه بابام. رسیدیم درب منزل مامور آقا زنگ در خونه رو زد. صدای آذر اومد.
_کیه؟
_ از کلانتری اومدیم تشریف بیارید دم در
_ از کلانتری برای چی
_شما تشریف بیارید متوجه میشید
_ اگه نیام چی میشه؟
_ ما حکم ورود به منزل داریم خودمون وارد میشیم.
یک دقیقه نشد اومد در رو باز کرد تا نگاهش افتاد به من گفت...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۶
_عفریته برای چی اینجا مامور آوردی؟ مامور خانمی که اومده بود رو کرد به آذر
_ مراقب حرف زدنتون باشید ما اومدیم اینجا دختر خانمی به نام شیما رو ببینیم، در صورتی که ایشون حالشون خوب باشه ما میریم، لطفا از جلوی در برید کنار. با حرفهای خانم مامور رنگ از صورت آذر پرید و گفت
_ شیما حالش خوبه. خانم مامور خیلی جدی گفت:
_ما رو راهنمایی میکنی شیما رو ببینیم یا خودمون بریم ببینیمش.
آذر مکثی کردم و گفت:
_بفرمایید
همگی رفتیم داخل. چشمم افتاد به صورت شیما متوجه لبهای ورم کردش شدم. خانم پلیس رفت سمت شیما ازش پرسید
_ چرا لبهات ورم کرده؟
شیما زل زد تو صورت پلیس و ساکت موند، خانم پلیس دوباره سوالش رو تکرار کردو شیما همچنان ساکت موند،
خانم پلیس رو کرد به آذر
_ شما باید همراه ما بیاید کلانتری
آذر معترض جواب داد.
_برای چی کلانتری؟
خانم پلیس سر چرخوند سمت آذر
_ خانم معطل نکن ما کار داریم هم شما و هم شیما باید بیاید کلانتری.
شمیم نگاهش رو داد به من و پرسید، منم باید برم کلانتری؟
نزدیکش شدم صورتش رو بوسیدم
_ نه عزیزم تو پیش من میمونی.
آذر که خودش رو در عمل انجام شده میدید دست و پای خودش رو گم کرده بود و به دنبال کلید خونه دور خودش میچرخید،
کلید رو از روی اپن آشپز خونه برداشتم گرفتم جلوش
_ دنبال این میگردی ؟
با غیض کلید رو از دستم چنگ زد. همگی اومدیم بیرون. آذر اول در خونه رو، بعد در حیاط رو قفل کرد و سوار ماشین شدیم اومدیم کلانتری. خانم پلیس شیما رو بُرد داخل یک اتاق و بدنش رو وارسی کرد، از اتاق که اومد بیرون رو به رئیس کلانتری گفت...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۱۵۷
خانم پلیس شیما رو بُرد داخل یک اتاق و بدنش رو وارسی کرد، از اتاق که اومد بیرون روبه رئیس کلانتری گفت
_ چند جای بدن این دختر بر اثر کتک کبود شده.
رییس کلانتری رو کرد به آذر
_ به تو هم میگن مادر، مگه تو داعشی که بچه خودت رو اینطوری کتک زدی؟
آذر جواب داد
_ آخه.
رئییس کلانتری نگذاشت حرف بزنه رو کرد به خانم پلیس
_ ایشون باز داشت هستند.
آذر همینطوری که داشت به سمت بازداشگاه میرفت به من بد و بیراه میگفت.
شمیم چسبید به من و با گریه گفت
_ بگو مامانمو نبرن،
بغلش کردم و در گوشش گفتم
_ گریه نکن زودی میارنش.
رئیس کلانتری سر چرخوند سمت من
_ یه نامه بهت میدیم خواهرت رو ببر پزشکی قانونی.
چشمی گفتم و نامه رو گرفتم و با علی رفتیم پزشکی قانونی. بدن شیما رو معاینه کردن و براش طول درمان نوشتن.
رو کردم به علی
_ یه مطلبی رو میخوام بهت بگم فقط ازت خواهش میکنم تو رو دربایستی جواب نده رُک حرف دلت رو بزن.
سری تکون داد
_ این چه حرفیه میزنی سحر خانم ، تو هرچی دوست داری بگو، مطمئن باش من باهات صادقانه برخورد میکنم
_ اگر من شمیم و شیما رو بیارم پیش خودم یه مدتی نگه دارم شما و خانوادتون اذیت میشین؟
سرش رو انداخت بالا
_ نه چرا اذیت بشیم اینها هم مثل بچههای خواهرو برادر خودم میمونن، لبخندی زدم
_ ممنونم واقعاً لطف کردی، میخوام یه چند روزی آذر تو بازداشت باشه که تنبیه بشه، که دیگه به خاطر من بچه ها رو اینطوری آزار نده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚