رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۵۸
باشه ای گفت و دنبال من راه افتاد
در بین راه تا برسم به سر خیابون نگاهم به مردم بیتفاوتی افتاد که هیچ عکس العملی نسبت به این دعوا و سرو صداها نداشتن و هر کسی سرش به کار خودش بود. رسیدم به سر خیابون دست بلند کردم جلوی تاکسی فوری ایستاد رو کردم به سوسن
_به علی بگو بیاد
سوسن داد زد
_علی آقا بیاید تاکسی گرفتیم
بعد از چند ثانیه علی اومد هر سه سوار شدیم و راننده حرکت کرد. تازه نفس راحتی از اون اتفاقی که افتاد کشیده بودیم که راننده نگه داشت و با دستش اشاره کرد که پیاده شید
علی با زبان فرانسوی باهاش حرف زد انگار داره میپرسه چی شده ولی راننده اهمیتی نداد و ماشین رو نگه داشت
و ما پیاده شدیم
من هاج و واج که چیشده پرسیدم
_چی شده چرا راننده ما رو پیاده کرد
علی برگشت پشت سرش رو نگاه کرد و دست برد کمربندش رو از کمرش درآورد و با لحن قاطعی که تا اون روز این شکلی ندیده بودمش گفت
_این موتور سوارها دنبال ما هستن سریع خودت و سوسن از من فاصله بگیرید
دست سوسن رو گرفتم کشیدم به سمت پیاده رو چند قدمی از علی فاصله گرفتیم و نگاهم رو دادم به موتور، نفر دومی که پشت راننده نشسته یه چیزی شبیه قمه دستشه خواست بزنه به علی، علی هم کمربندش رو چرخوند و چرخوند موتور سوار که بهش نزدیک شد کمربند رو پرت کرد سمتشون، دقیقاً خورد تو صورت راننده موتور، موتور روی زمین افتاد دو نفری هم که روی موتور بودند پرت شدن کف خیابون. به نظر میاد راننده بیهوش شده اما نفر دوم هی تلاش میکنه که روی پاهاش وایسه.
از ترس همه بدنم میلرزه صدای آژیر پلیس به گوشم خورد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۵۹
نگاهم افتاد به سوسن بچه رنگ به صورتش نمونده
رفتم نزدیکش
_خوبی سوسن جان؟
با تته پته گفت
_آبجی اونی که افتاده زمین تکون نمیخوره الکساندره
برگشتم نگاه کردم دیدم درست میگه خواستم به علی بگم که پلیس از ماشین پیاده شده
علی رفت جلو شروع کرد باهاشون صحبت کردن کمی که حرف زد رو کرد به من و سوسن
_سوار ماشین پلیس شید
سوار شدیم ما رو بردن اداره پلیس رو کردم به علی
_پس تکلیف اونا چی میشه
_زنگ زدن اورژانس اونهارو میبره بیمارستان
با ترس گفتم
_با ما چیکار میکنن
_از دوربینهایی که تو خیابونها نصبه متوجه میشن که ما تقصیری نداریم در دست داشتن سلاح سرد و حمله به دیگران غیرقانونیه، من با کمربند از خودمون دفاع کردم
_خدا رو شکر که تو زبون اینها رو بلدی
پلیس علی رو صدا زد. علی یه فرم پر کرد و اومد رو کرد به من و سوسن
_پاشید بریم
_پلیس بهت چی گفت
_فرم شکایت پر کردم
پاشید بریم هتل اگر لازم باشه بهمون اطلاع میدن
سه تایی اومدیم هتل...
از خجالت روم نمیشه تو صورت علی نگاه کنم. علی هم دلخور به نظر میرسه. سوسنم متوجه سنگینی جو خونه شده ساکت نشسته روی مبل..
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۰
چند لحظه سکوت خونه رو فرا گرفت. علی سکوت رو شکست و گفت
_سحر جان یه چایی درست میکنی بخوریم
اومدم آشپز خونه چایی ساز رو روشن کردم آماده که شد سه تا لیوان گذاشتم توی سینی چایی ریختم و گذاشتم روی میز رو کردم به علی
_من ازت معذرت میخوام
سرش رو گرفت بالا
_بابته؟
_اینکه انقدر برات درد ساز هستم
با لحن مهربونی جواب داد
_هر که طاووس خواد جور هندوستان کشد هر اتفاقی هم که بیفته یه لبخند تو همه رو بر طرف میکنه
تبسمی زدم
_من که خیلی خجالت زده تو هستم
_نه عزیزم نباش
_یه چیزی ازت بپرسم ناراحت نمیشی؟
_نه برای چی ناراحت بشم
_چند دقیقه پیش چرا رفتی توهم
لبخند دندون نمایی زد
_داشتم اتفاقهای پارک رو مرور میکردم واقعا خدا برامون بخیر کرد. بیچاره ملیسا تو بد دامی افتاده
سوسن اومد نزدیک ما
_علی آقا مگه شما نمیگید که به نامحرم نباید دست بزنیم ولی شما امروز به ملیسا دست زدید
_سوسن خانم گاهی که جون انسانی به خطر بیفته اشکالی نداره که دست انسان به نامحرم بخوره
به خاطر این اتفاق مجبور شدیم چند روز دیگه کانادا بمونیم تا به شکایتمون علیه الکساندر رسیدگی بشه. الکساندر به خاطر حمله با سلاح سرد به ما زندان افتاد و ما بلیط برگشت رو گرفتیم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۱
رو کردم به علی
_ما فردا پرواز داریم به ایران میشه مارو ببری خونه مامانم
_باشه من حرفی ندارم اما نگرانم که باز ملیسا اذیتتون کنه
_الکساندر که زندانه دیگه چطوری میخواد ما رو اذیت کنه
_سحر جان اینها یه گروه هستن به یکی دیگشون میگه میان بهتون آزار برسونن
_نه ان شاالله که طوری نمیشه، ما بریم ایران دیگه معلوم نیست کی همدیگر رو ببینیم
_باشه ولی طولانیش نکن
با خوشحالی گفتم
_چشم عزیزم
رو کردم به سوسن
_برو حاضر شو بریم خونه مامان اینا خداحافظی کنیم
سوسن به سرعت لباس پوشید علی تاکسی گرفت اومدیم خونه مامانم
زنگ خونشون رو که زدیم در رو باز کرد مامانم اصلاً انتظار نداشت ما باشیم خیلی خوشحال شد ما رو به آغوش کشید.
وارد خونه شدم چشمم افتاد به سارا کشدار گفتم
_ای سارا جان میخواستم الان زنگ بزنم بیای اینجا ببینمت باهات خداحافظی کنم ما فردا صبح زود پرواز داریم به ایران
سارا نزدیک من شد بغض گلوم رو گرفت نتونستم جلو خودمو نگه دارم هر دو زدیم زیر گریه مامانم و سوسنم گریه میکردن با بغض گفتم
_ای کاش شماهم بیاید ایران اینجوری نباشه که ما نتونیم دیگه همدیگرو ببینیم
سارا آهی کشید
_سیاوش اصلاً حاضر نمیشه ما برگردیم به ایران
نگاهم رو دادم تو صورتش
_برای اینکه دائم ایران بمونید نمیگم که
،. بیاید سر بزنید که همدیگرو ببینیم
سارا سری تکون داد
_ببینم چی میشه
با بغضی که در گلو داره خفم میکنه با مامانمو آریو و سارا خداحافظی کردم سوسن اومد جلو دست انداخت گردن مامانم با صدای بلند گریه میکرد و میگفت...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕 💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۲
_الهی هوشنگ بمیره که داره منو از تو جدا میکنه اگر اون اذیتم نمیکرد من از پیشت نمیرفتم
آریو پیرهن سوسن را کشید
_هوشنگ بابای منو میگی بمیره؟
سوسن سر از آغوش مامانم برداشت و رو کرد به آریو
_آره بابای تو رو میگم بمیره که انقدر منو اذیت کرد که مجبورم برم با خواهرم زندگی کنم. من سحر رو خیلی دوست دارم اما تو این دنیا مامانم رو از همه بیشتر دوست دارم بابای تو داره من رو از مامانم جدا میکنه امیدوارم روزی رو ببینم که هوشنگم داره از چیزهایی که دوستشون داره جدا میشه
نفرین سوسن منو یاد نفرینهای خودم انداخت که همیشه میگفتم ان شاالله زن بابام اون چیزاهایی رو که دوست داره خدا ازش بگیره نمیدونم به نفرینهای من بود یا آذر تقاص کار خودش رو پس داد یه روز بین من و پدر و مادرم جدایی انداخت امروز بین خودش و بچههاش جدایی افتاده حالا میفهمم که مو لای درز عدالت خدا نمیره یعنی چی ،الان برام جا افتاد که از هر دست بدی از همون دست پس میگیری یعنی چی، خداوند گاهی در انتقام گرفتن از ظالمین صبر میکنه ولی ظلم رو بدون جواب نمیگذاره به قول اون ضرب المثل که میگه دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
با دادی که آریو زد و گفت
_خودت بمیری به بابام میگم که گفتی بمیره
از فکر اومدم بیرون
سوسن از آغوش مامانم اومد بیرون خواست آریو رو بغل کنه که آریو نگذاشت ، رفت گوشه اتاق ایستاد سوسن نزدیکش شد
_آریو من دوستت دارم هیچ وقتم فراموشت نمیکنم اما این تو گوشت باشه که بابات خیلی من رو اذیت کرد این رو یادت نره بدترین کارشم اینه که داره بین من و مامانم جدایی میندازه...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕 💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسم
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۳
فکرشم نمیکردم که موقع خداحافظی این حرفها پیش بیاد اما دیگه سوسن گفت
نگاهم رو دادم به مامانم تا عکس العملش رو ببینم با سکوت مامانم متوجه شدم که به سوسن حق داده
علی نزدیک من شد و آهسته در گوشم گفت
_بیا بریم سحر میترسم یه وقت ملیسا متوجه بشه ما اینجا هستیم بیاد دوباره برامون دردسرساز بشه
آهسته جواب دادم
_باشه چشم
رو کردم به سوسن
_عزیزم میای بریم
اشکهاش رو پاک کرد و گفت
_بریم
برای آخرین بار مامانم رو در آغوش گرفتم روبوسی کردم رفتم سراغ سارا در گوشم زمزمه کرد
_ میخوام یه خبر خوب بهت بدم
از آغوشش اومدم بیرون
ابرو دادم بالا
_خوشحال میشم چه خبری؟
با لبخند جواب داد
_خاله شدی
لبخند پهنی زدن
_ راست میگی سارا
چشماشو گذاشت روی هم لب زد
_آره راست میگم
خواستم دستم رو بگذارم رو شکمشو قربون صدقه بچهاش برم که به خودم گفتم علی اینجاست درست نیست
دوباره به آغوش کشیدمش
_چقدر خوشحالم سارا جان بهت تبریک میگم عزیزم
_ممنون سحر جان به امید روزی که تو به من بگی که من خاله شدم
هر دو با هم خنده بلندی کردیم و ازش جدا شدم رو کردم به علی
_بریم
سه تایی اومدیم هتل همه وسایلمون رو بسته بندی کردیم گذاشتیم توی چمدونها خوابیدیم با صدای زنگ گوشیم که از سر شب گذاشته بودم که به موقع بیدار شیم، بیدار شدم علی هم بیدار شد اومدم سراغ سوسن
_سوسن جان سوسن عزیزم بیدار شو لباس بپوش بریم
چشمای خوشگلش رو باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد
_ من دیشب دیر خوابیدم آبجی
_چرا عزیزم...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۴
_همش به این فکر بودم که دیگه کی میتونم مامان رو ببینم
_توکلت به خدا باشه ان شالله شرایطی پیش بیاد یا مامان بیاد پیش ما زندگی کنه یا تند تند بیایم همدیگرو ببینیم
خمیازهای کشید و پرسید
_توکلت بر خدا یعنی چی؟
لبخندی زدم
_الان یه توضیح کوچولو برات میدم ولی بعدا ان شالله با هم بیشتر صحبت میکنیم
تا اومدم حرف بزنم دستشو آورد بالا
_صبر کن آبجی تو که با من حرف میزنی هی میگی ان شاالله اینم بگو یعنی چی
خنده پهنی زدم
_باشه همه رو برات توضیح میدم
توکل بر خدا یعنی ما خدا رو وکیل قرار میدیم که کار ما رو اونطوری که به نفع ماهست انجام بده و به هیچ کس دیگه ام هم اعتنا نمیکنم
پاشد نشست
_اون وقت خدا خودش کار ما رو انجام میده؟
_بله عزیزم
_یعنی خودش میاد کار ما را انجام میده میره
خنده صداداری کردم پیشونیشو بوسیدم
نه عزیزم
_خداوند وسیلهها رو برای ما مهیا میکنه
شونه انداخت بالا
_نمیفهمم چی میگی
لپشو با دستم آروم گرفتم
_میشه تو الان بلند شی حاضر شی که ما از پرواز جا نمونیم بعد من سر فرصت همه اینا رو برات بگم
لبخندی زد و سرشو تکون داد از تخت اومد پایین رفت سرویس بهداشتی
اومدم اتاق خودمون علی رو کرد به من
_سوسن مثل خودت گرایشات مذهبی داره فقط یادت باشه که سوالاتش رو کوتاه پاسخ بدی طولانی نکنی که خسته بشه
به تایید حرفش لبخندی زدم
_اره حواسم هست خسته ش نمیکنم...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۵
سوسن از سرویس اومد لباساشو پوشید آماده شدیم اومدیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم سوسن رو کرد بهم
_آبجی سحر
رو کردم بهش
_جانم
_میشه الان بگی خدا وسیله رو مهیا میکنه یعنی چی؟
_آره عزیزم الان وقت خوبیه ، برات توضیح میدم
ببین مثلا تصور کن الان توی یه آشپزخانهای میخوای برای خودت یه املت درست کنی اولش به خودت میگی دیدم مامان چیکار میکنه دیگه منم همون کارا رو میکنم غذامو درست میکنم در یخچالو باز میکنی میبینی عه تخم مرغ هست ولی گوجه نیست بعد میگی ولش کن اصلاً نیمرو میخورم ماهیتابه رو برمیداریم میذاری روی گاز ولی میبینی روغن نداری به خودت میگی ولش کن خیلی گرسنمه الان همین تخم مرغو میشکنم میخورم ولی چون روغن نداره خوب پخته نمیشه و مزه نمیگیره آخرم یکی دو لقمه میخوری دیگه خوشت نمیاد
خوب تا اینجاشو متوجه شدی
سوسن که با دقت داشت به حرفم گوش میداد سرشو تکان داد
_ آره متوجه شدم
حالا تو این دفعه میخوای املت درست کنی به مامانت میگی مامان من میخوام املت درست کنم میشه وسایلشو برام آماده کنی مامانتم همه چی میخره میذاره توی یخچال بعد تو میری به ترتیب برمیداری و ی املت خوشمزه درست میکنی املت رو خودت درست کردی اما با تکیه بر مامان که وسایل رو برات آماده کرده درسته
همینطور که محو صحبتهای من بود سرشو تکون داد
_ آره درسته
_حالا ما میخوایم یه کاری را انجام بدیم اگه توجهی به خدا نداشته باشیم کارمون اون طور که میخوایم در نمیاد ولی وقتی از ته دلمون واقعاً از خدا کمک بخواهیم خدا به نحو احسنت همه چی رو برامون مهیا میکنه
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۶
حالا ما میخواهیم یه کاری را انجام بدیم اگر توجهی به خدا نداشته باشیم کارمون اون طور که میخوایم در نمیاد ولی وقتی از ته دلمون واقعاً از خدا کمک بخواهیم خدا به نحو احسنت همه چی رو برامون مهیا میکنه
از جوابی که شنید راضی به نظر رسید و پرسید
_ان شاالله رو برای چی میگی
_ببین خداوند از آینده ما خبر داره در حالی که ما خبر نداریم وقتی بنده ای از ته دلش بگه ان شاالله که معنیش میشه اگر خدا بخواهد، خدا هم که میبینه تو واقعاً کارت رو بهش سپردی اینجاست که نگاه میکنه اگر شما امروز املت بخوری، ممکنه که شبش غذایی خورده باشی که با این تخم مرغ نسازه بعد شرایط پخت املت رو برات فراهم نمیکنه و به جاش یه صبحانه خوشمزه دیگه بهت میده و کاری میکنه که تو ناراحت نشی که چرا چیزی رو که میخواستی نخوردی بعد در یک فرصت مناسب همون املت رو برات مهیا میکنه. چون کارت رو سپردی به خدا هیچ جوره آسیب نمیبینی همش به نفع تو تموم میشه فقط یه شرط داره
سوسن که از شنیدن این حرفها خیلی خوشش اومده بود پرسید
_آبجی چه شرطی؟
انگشتم رو به شوخی گذاشتم روی بینیش سرم رو به صورتش نزدیک کردم
_شرطش اینه که از ته ته دلت بگی
ان شاالله
نگاه رضایت آمیزی بهم انداخت
_خب من از ته دلم میگم که کارام خیلی خوب در بیاد
لبخند پهنی زدم
_آفرین خواهر خوبم
سوسن ساکت شد و سرش رو به صندلی تکیه داد
سر چرخوندم سمت علی که داشت با دقت به حرفهای ما گوش میداد علی تا متوجه نگاه من شد به تایید حرفم با لبخند یه چشمک بهم زد...
#سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۷
از حرکتی که کرد لبخندی به لبم نشست، زیر چشمی نگاهی به سوسن انداختم عکسالعملش رو ببینم دیدم چشماش رو بسته و خوابش رفته
رو کردم به علی
_عادت به صبح زود بیدار شدن نداشته الان خوابش برده
مشغول صحبت با علی بودم که صدای سوسن به گوشم خورد
_آبجی سحر
سر چرخوندم سمتش
_جانم
_کی میرسیم ایران؟
_تقریبا نوزده ساعت پروازمون طول میکشه فعلاً چهار ساعت گذشته خیلی مونده
_دلم میخواد زودتر برسیم بابا رو ببینم
لبخندی به لبام نشست
_اتفاقا بابا با دیدنت غافلگیرم میشه چون خبر نداره تو داری میای ایران
کامل چرخید سمت من
_به نظرت خوشحال میشه منو ببینه یعنی تحویلم میگیره
نمیدونم جوابش رو چی بدم، نمیدونم بابام از دیدنش خوشحال میشه یا نه ولی بهتره که سوسن رو ناامید نکنم
کشدار جوابشو دادم
_معلومه که خوشحال میشه تو بچه شی
_آخه تو این مدت سراغی ازم نگرفت حتی یک بارم بهم زنگ نزد
_تو چی تو به بابا زنگ زدی؟
_تازه که اومده بودیم کانادا چند بار زنگ زدم جواب تلفنم رو نداد منم دیگه بهش زنگ نزدم
_خوب حتما فکر کرده که مامان زنگ زده میخواد باهاش دعوا کنه اونم جواب نداده
مکثی کرد و ادامه داد
_فرحناز بود من باهاش دوست بودم برسیم ایران من رو میبری اونم ببینم
دستش رو گرفتم توی دستم
_آره عزیزم تو هر کجا و هر کسی را که بخوای ببینی من میبرمت ببینی
زل زد توی چشمام
_تو چقدر خوبی
خم شدم صورتش رو بوسیدم
_ممنونم عزیزم.
برای اینکه سفر براش راحتتر تموم شه تا برسیم به ایران با بازیهای مختلف سرش رو گرم کردم وقتی رسیدیم به...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۸
به مرزهای ایران رسیدیم خلبان اعلام کرد
_اینجا مرز ایران است لطفاً خانمها حجابشون رو رعایت کنند
سوسن با شنیدن این حرف رو کرد به من
_چه جالب از توی آسمون ایران باید حجاب رو رعایت کنی
لبخندی زدم
_آره دیگه قانون کشور همه جا باید اجرا بشه فرقی بین آسمون و زمین نیست
_حالا من چیکار کنم من که روسری و چادر ندارم
فعلاً از روسری من استفاده کن برسیم ایران ، همه چی برات میخرم
از توی ساک دستیم یه روسری درآوردم سرش کردم. نگاهی بهش انداختم
_چقدر بهت میاد چه خوشگل شدی
آینه رو درآورد نگاهی به خودش انداخت
_راست میگیا چه بهم میاد
صورتش رو بوسیدم
_هم بهت میاد هم محجوب و باوقارت کرده عزیز دلم
سوسن بلند شد رو کرد به علی
علی آقا من دیگه حجاب دارم منو نگاه کن ببین چقدر بهم میاد؟
علی یک نگاهی بهش انداخت و صورتش رو برگردوند
_بله سوسن خانم اصالت یه خانم با حجاب عفتشه که حجاب مهمترین رکنش هست
سوسن نشست رو کرد به من
_آبجی عفت یعنی چی؟
_پاکدامنی
_پس خانمی که حجاب نداره پاکدامن نیست؟
_ببین عزیزم خانمی که حجابش رو رعایت نمیکنه به این معنا نیست که پاکدامن نیست ولی از راه درستی هم زندگی نمیکنه فرض بگیریم که یکی دزد نیست اما از دیوار مردم بالا میره دزدی نکرده ولی خوب کارشم شبیه به دزدهاست، خانمهای بیحجاب بیشتر در معرض خطر بیعفتی قرار میگیرند تا خانمهای باحجاب ، به خاطر همینه که میگن عفت خودتون رو حفظ کنید تا در معرض خطر قرار نگیرید
دستی به روسریش کشید و رفت تو فکر
بعد از لحظه ای سکوت سوال کرد
_یعنی تو کشورهای خارجی این همه بیحجابن همشون بیعفت میشن...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۶۹
طبق آماری که خودشون دادن میگن از هر سه زن در اروپا یکیشون مورد آزار ج*ن*س*ی قرارمیگیره و اینم بیشتر به خاطر وضعیت نیمه برهنگیشون هست
کامل چرخید سمت من کشدار گفت
_ راست میگی آبجی اتفاقا یه دفعه...
نگذاشتم ادامه بده
_سوسن جان آماری که من به تو دادم یه آمار جهانیه اما تو باید هم آبروی خودت رو حفظ کنی و هم آبروی دیگرانی که در موردشون چیزی شنیدی، پس نباید اینها رو برای کسی بگی فقط خواستم تو رو متوجه خطرات بیحجابی کنم
حرفش رو قورت داد ساکت تکیه داد به صندلی، تا زمانی که هواپیما فرود اومد و ما چمدونهامون رو تحویل گرفتیم سوسن ساکت تو خودش بود.
حرکت کردیم به سمت سالن عده ای خوشحال دسته گل به دست منتظر مسافرانشون بودن. سوسن رو کرد به من
_ممکنه بابا هم اومده باشه استقبال من
_نه فکر نمیکنم
_چرا؟
_آخه نمی دونه که ما امروز رسیدیم ایران
_چرا بهش نگفتی
_حواسم نبود.
_الان بهش زنگ میزنی بگی
باشه ای گفتم و گوشیم رو از توی کیفم در آوردم زنگ زدم به بابا...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚