eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.8هزار دنبال‌کننده
42 عکس
26 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سوسن از سرویس اومد لباساشو پوشید آماده شدیم اومدیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم سوسن رو کرد بهم _آبجی سحر رو کردم بهش _جانم _میشه الان بگی خدا وسیله رو مهیا میکنه یعنی چی؟ _آره عزیزم الان وقت خوبیه ، برات توضیح میدم ببین مثلا تصور کن الان توی یه آشپزخانه‌ای می‌خوای برای خودت یه املت درست کنی اولش به خودت میگی دیدم مامان چیکار می‌کنه دیگه منم همون کارا رو می‌کنم غذامو درست می‌کنم در یخچالو باز می‌کنی می‌بینی عه تخم مرغ هست ولی گوجه نیست بعد میگی ولش کن اصلاً نیمرو می‌خورم ماهیتابه رو برمی‌داریم می‌ذاری روی گاز ولی می‌بینی روغن نداری به خودت میگی ولش کن خیلی گرسنمه الان همین تخم مرغو می‌شکنم می‌خورم ولی چون روغن نداره خوب پخته نمی‌شه و مزه نمی‌گیره آخرم یکی دو لقمه می‌خوری دیگه خوشت نمیاد خوب تا اینجاشو متوجه شدی سوسن که با دقت داشت به حرفم گوش می‌داد سرشو تکان داد _ آره متوجه شدم حالا تو این دفعه می‌خوای املت درست کنی به مامانت میگی مامان من می‌خوام املت درست کنم میشه وسایلشو برام آماده کنی مامانتم همه چی می‌خره می‌ذاره توی یخچال بعد تو میری به ترتیب برمی‌داری و ی املت خوشمزه درست می‌کنی املت رو خودت درست کردی اما با تکیه بر مامان که وسایل رو برات آماده کرده درسته همینطور که محو صحبت‌های من بود سرشو تکون داد _ آره درسته _حالا ما می‌خوایم یه کاری را انجام بدیم اگه توجهی به خدا نداشته باشیم کارمون اون طور که می‌خوایم در نمیاد ولی وقتی از ته دلمون واقعاً از خدا کمک بخواهیم خدا به نحو احسنت همه چی رو برامون مهیا میکنه عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) حالا ما می‌خواهیم یه کاری را انجام بدیم اگر توجهی به خدا نداشته باشیم کارمون اون طور که می‌خوایم در نمیاد ولی وقتی از ته دلمون واقعاً از خدا کمک بخواهیم خدا به نحو احسنت همه چی رو برامون مهیا میکنه از جوابی که شنید راضی به نظر رسید و پرسید _ان شاالله رو برای چی میگی _ببین خداوند از آینده ما خبر داره در حالی که ما خبر نداریم وقتی بنده ای از ته دلش بگه ان شاالله که معنیش میشه اگر خدا بخواهد، خدا هم که می‌بینه تو واقعاً کارت رو بهش سپردی اینجاست که نگاه می‌کنه اگر شما امروز املت بخوری، ممکنه که شبش غذایی خورده باشی که با این تخم مرغ نسازه بعد شرایط پخت املت رو برات فراهم نمی‌کنه و به جاش یه صبحانه خوشمزه دیگه بهت میده و کاری می‌کنه که تو ناراحت نشی که چرا چیزی رو که میخواستی نخوردی بعد در یک فرصت مناسب همون املت رو برات مهیا می‌کنه. چون کارت رو سپردی به خدا هیچ جوره آسیب نمی‌بینی همش به نفع تو تموم میشه فقط یه شرط داره سوسن که از شنیدن این حرفها خیلی خوشش اومده بود پرسید _آبجی چه شرطی؟ انگشتم رو به شوخی گذاشتم روی بینیش سرم رو به صورتش نزدیک کردم _شرطش اینه که از ته ته دلت بگی ان شاالله نگاه رضایت آمیزی بهم انداخت _خب من از ته دلم میگم که کارام خیلی خوب در بیاد لبخند پهنی زدم _آفرین خواهر خوبم سوسن ساکت شد و سرش رو به صندلی تکیه داد سر چرخوندم سمت علی که داشت با دقت به حرف‌های ما گوش می‌داد علی تا متوجه نگاه من شد به تایید حرفم با لبخند یه چشمک بهم زد... عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از حرکتی که کرد لبخندی به لبم نشست، زیر چشمی نگاهی به سوسن انداختم عکس‌العملش رو ببینم دیدم چشماش رو بسته و خوابش رفته رو کردم به علی _عادت به صبح زود بیدار شدن نداشته الان خوابش برده مشغول صحبت با علی بودم که صدای سوسن به گوشم خورد _آبجی سحر سر چرخوندم سمتش _جانم _کی می‌رسیم ایران؟ _تقریبا نوزده ساعت پروازمون طول میکشه فعلاً چهار ساعت گذشته خیلی مونده _دلم می‌خواد زودتر برسیم بابا رو ببینم لبخندی به لبام نشست _اتفاقا بابا با دیدنت غافلگیرم میشه چون خبر نداره تو داری میای ایران کامل چرخید سمت من _به نظرت خوشحال میشه منو ببینه یعنی تحویلم می‌گیره نمیدونم جوابش رو چی بدم، نمی‌دونم بابام از دیدنش خوشحال میشه یا نه ولی بهتره که سوسن رو ناامید نکنم کشدار جوابشو دادم _معلومه که خوشحال میشه تو بچه شی _آخه تو این مدت سراغی ازم نگرفت حتی یک بارم بهم زنگ نزد _تو چی تو به بابا زنگ زدی؟ _تازه که اومده بودیم کانادا چند بار زنگ زدم جواب تلفنم رو نداد منم دیگه بهش زنگ نزدم _خوب حتما فکر کرده که مامان زنگ زده می‌خواد باهاش دعوا کنه اونم جواب نداده مکثی کرد و ادامه داد _فرحناز بود من باهاش دوست بودم برسیم ایران من رو میبری اونم ببینم دستش رو گرفتم توی دستم _آره عزیزم تو هر کجا و هر کسی را که بخوای ببینی من می‌برمت ببینی زل زد توی چشمام _تو چقدر خوبی خم شدم صورتش رو بوسیدم _ممنونم عزیزم. برای اینکه سفر براش راحت‌تر تموم شه تا برسیم به ایران با بازی‌های مختلف سرش رو گرم کردم وقتی رسیدیم به... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به مرزهای ایران رسیدیم خلبان اعلام کرد _اینجا مرز ایران است لطفاً خانم‌ها حجابشون رو رعایت کنند سوسن با شنیدن این حرف رو کرد به من _چه جالب از توی آسمون ایران باید حجاب رو رعایت کنی لبخندی زدم _آره دیگه قانون کشور همه جا باید اجرا بشه فرقی بین آسمون و زمین نیست _حالا من چیکار کنم من که روسری و چادر ندارم فعلاً از روسری من استفاده کن برسیم ایران ، همه چی برات می‌خرم از توی ساک دستیم یه روسری درآوردم سرش کردم. نگاهی بهش انداختم _چقدر بهت میاد چه خوشگل شدی آینه رو درآورد نگاهی به خودش انداخت _راست میگیا چه بهم میاد صورتش رو بوسیدم _هم بهت میاد هم محجوب و باوقارت کرده عزیز دلم سوسن بلند شد رو کرد به علی علی آقا من دیگه حجاب دارم منو نگاه کن ببین چقدر بهم میاد؟ علی یک نگاهی بهش انداخت و صورتش رو برگردوند _بله سوسن خانم اصالت یه خانم با حجاب عفتشه که حجاب مهمترین رکنش هست سوسن نشست رو کرد به من _آبجی عفت یعنی چی؟ _پاکدامنی _پس خانمی که حجاب نداره پاکدامن نیست؟ _ببین عزیزم خانمی که حجابش رو رعایت نمی‌کنه به این معنا نیست که پاکدامن نیست ولی از راه درستی هم زندگی نمی‌کنه فرض بگیریم که یکی دزد نیست اما از دیوار مردم بالا میره دزدی نکرده ولی خوب کارشم شبیه به دزدهاست، خانم‌های بی‌حجاب بیشتر در معرض خطر بی‌عفتی قرار می‌گیرند تا خانم‌های باحجاب ، به خاطر همینه که میگن عفت خودتون رو حفظ کنید تا در معرض خطر قرار نگیرید دستی به روسریش کشید و رفت تو فکر بعد از لحظه ای سکوت سوال کرد _یعنی تو کشورهای خارجی این همه بی‌حجابن همشون بی‌عفت میشن... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) طبق آماری که خودشون دادن میگن از هر سه زن در اروپا یکیشون مورد آزار ج*ن*س*ی قرارمیگیره و اینم بیشتر به خاطر وضعیت نیمه برهنگیشون هست کامل چرخید سمت من کشدار گفت _ راست میگی آبجی اتفاقا یه دفعه... نگذاشتم ادامه بده _سوسن جان آماری که من به تو دادم یه آمار جهانیه اما تو باید هم آبروی خودت رو حفظ کنی و هم آبروی دیگرانی که در موردشون چیزی شنیدی، پس نباید این‌ها رو برای کسی بگی فقط خواستم تو رو متوجه خطرات بی‌حجابی کنم حرفش رو قورت داد ساکت تکیه داد به صندلی، تا زمانی که هواپیما فرود اومد و ما چمدونهامون رو تحویل گرفتیم سوسن ساکت تو خودش بود. حرکت کردیم به سمت سالن عده ای خوشحال دسته گل به دست منتظر مسافرانشون بودن. سوسن رو کرد به من _ممکنه بابا هم اومده باشه استقبال من _نه فکر نمیکنم _چرا؟ _آخه نمی دونه که ما امروز رسیدیم ایران _چرا بهش نگفتی _حواسم نبود. _الان بهش زنگ میزنی بگی باشه ای گفتم و گوشیم رو از توی کیفم در آوردم زنگ زدم به بابا... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از ترس اینکه بابام سوسن رو تحویل نگیره خواهرم دلش بشکنه چند قدمی ازش فاصله گرفتم. بعد از خوردن چند بوق بابام جواب داد _سلام بابا _سلام سحر جان خوبی بابا _ممنون بابا خوبم ما اومدیم ایران الان فرودگاه هستیم سوسن بهانه تون رو می‌گیره دوست داره ببینتت _مگه سوسن رو با خودت آوردی _آره بابا حالا ببینمتون توضیح میدم چی شده _الان من باید چیکار کنم بابا؟ _دیگه دیر شده که بخوای بیای فرودگاه بیا خونه ما تا ما برسیم شما هم رسیدید _نمیشه شما بیاین خونه ما؟ _بابا دخترت بعد چند سال اومده چرا انقدر سرد برخورد می‌کنی؟ _ای بابا سحر من هر کاری می‌کنم تو ازم ایراد می‌گیری چیکار باید بکنم؟ _شما حتی خوشحالم نشدی جای اینکه بگی چقدر خوب که سوسن رو آوردی میگی مگه سوسن رو هم آوردی _سر به سر من نذار سحر انقدر منو آزار نده، حالا چیکار کنم، تو سوسن رو میاری خونه ما یا من بیام خونه شما؟ _شما لطف کن یه دسته گل با یه جعبه شیرینی بگیر، شیما و شمیم رو هم بردار بیاید خونه ما خواهشاً سوسن رو تحویل بگیر چون خیلی زیر دست شوهر مامان اذیت شده _باشه همین کاری رو که تو گفتی انجام میدم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم صدای علی از پشت سر به گوشم خورد _بریم خانم سر چرخوندم سمتش _گوش وایسادی؟ اخم ریزی کرد _منو گوش وایسادن؟ _نه بابا شوخی کردم باشه من حاضرم بریم سوسن اومد نزدیکم _آبجی بابا چی گفت؟ _میاد خونه ی ما تو رو ببینه لبخندی زد _دخترهاشم میاره؟ _آره اونها رو هم میاره ، سوسن جان دخترهای بابا خواهر های ما هستن اوهومی گفت و سر تکون داد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli جمعه ها و روز های تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) علی حرکت کرد تا برسیم خونه سوسن از بابا و خصوصیت‌های اخلاقی شیما و شمیم از من سوال کرد علی ماشین رو تو حیاط پارک کرد سوسن از ماشین که پیاده شد با نگاهش دور تا دور حیاط رو ورانداز کرد _وای آبجی چقدر خونت قشنگه چه درختایی داره لبخند دندون نمایی زدم _آره خیلی خونمون قشنگه بیا بریم داخلشم ببین با سوسن و علی قدم برداشتیم سمت خونه علی کلید انداخت در رو باز کرد وارد که شدیم تا نگاهش افتاد به داخل ساختمان هین بلندی کشید و گفت اوووه چقدر خونت زیباست رو کرد به من _آبجی سحر از تو هال خونتون جوی آب رد میشه تا حالا ندیده بودم چقدر قشنگ ای کاش مامانم الان اینجا بود حتماً براش همه رو تعریف می‌کنم _من تلفنی بهشون گفتم تو هم بگو _تعریف کنی تا ببینی خیلی فرق می‌کنه سری به تایید حرفش تکون دادم _ درست میگی شنیدن کی بود مانند دیدن صدای زنگ در حیاطمون بلند شد سوسن تیز سرشو چرخوند سمت من _به نظرت کیه؟بابا با بچه‌هاش اومدن؟ _آره فکر کنم خودشون هستن آیفون رو برداشتم بابامو با شیما و شمیم رو از صفحه آیفون دیدم دکمه آیفون رو زدم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روز های تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) صدا کردم _سوسن بابا اینا اومدن از جاش بلند شد روسریش رو مرتب کرد قدم برداشت سمت من _آبجی بیا با هم بریم استقبالشون لبخندی زدم _بریم عزیزم علی هم با ما هم قدم شد به سمت حیاط سوسن تا چشمش افتاد به بابا دوید سمتش بابا دستهاش رو باز کرد سوسن رو به آغوش کشید. هر دو همدیگرو بوسیدن رو کردم به علی _خدا را شکر بابام تحویلش گرفت _ آره الحمدلله که روی خوش نشون داد بابا دستی کشید روی سرش _خوبی دخترم چقدر خوشحالم که تو رو می‌بینم سوسن از آغوش بابا جدا شد دستش رو گذاشته توی سینه‌ش _راست میگی بابا منو دیدی خوشحال شدی؟ _آره عزیزم ، دلم روشن شد دیدمت _ممنون بابا منم خیلی خوشحالم که دیدمتون سوسن جلوی دخترها ایستاد شمیم رو بغل کرد و بوسید، ازش که جدا شد پرسید _تو شیما هستی یا شمیم پاسخ داد _من شمیمم شیما رو به آغوش کشید و همدیگر رو بوسیدن، سوسن نگاهی به صورتش انداخت _تو هم شیما هستی؟ شیما لبخند دندون نمایی زد و جواب داد _آره سوسن دستهاش رو به هم فشرود و با ذوق گفت _وای چقدر شماها دوست داشتنی هستید از این به بعد می‌تونیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم هر سه خندیدن شیما گفت _ما هم خوشحالیم که داریم یکی دیگه از خواهرهامون رو می‌بینیم من و علی بهشون نزدیک شدیم _خب دیگه حالا نوبت ماست با هر سه تا شون روبوسی کردم علی دست دراز کرد سمت بابا به هم دست دادن و رو بوسی کردن، نگاهی اندخت به خواهرهام بعد از سلام وعلیک بهشون خوش امد گفت و همگی اومدیم داخل خونه سریع کتری رو آب کردم گذاشتم روی گاز و زیرش رو روشن کردم اومدم توجمع نشستم بابا نگاهش رو داد به من _خب بابا تعریف کن از سفرت چه خبر! خوش گذشت؟ سر تکون دادم و خنده ی پهنی زدم _وااای بابا جات خیلی خالی بود افتادیم گیر شیطان پرستها نزدیک بود بخورنمون با شنیدن این حرف ، فکر کردن من دارم شوخی میکنم همه زدن زیر خنده. ولی وقتی شروع کردم به تعریف چیزی که برامون اتفاق افتاده بود شمیم از ترس چسبید به شمیم و صدای لرزونش به گوشم خورد _آبجی من میترسم شیما که از ترس رنگ و روش پریده بود خودش رو مقاوم نشون داد و لب زد _شمیم جان لازم نیست بترسی ... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو به شمیم لبخندی زدم خواهر جان اگر اونجا بودی حق داشتی بترسی مثل ما که خیلی ترسیدیم اما اینجا که ترس نداره خدا را شکر اینجا نیستند شمیم ابرو داد بالا _چرا آبجی هستن یکی از خواهر یکی از دوستای مدرسه ام شیطان پرست شده _اگر هم تو ایران باشن جرات این که بیان تو خیابون مانور بدن و بخوان به کسی آزار برسونن ندارن تعدادشون خیلی کمه... سوسن نگذاشت حرفم کامل بشه و پرید تو حرفم _بچه‌ها نبودین ببینین علی آقا همچین زدشون شمیم پرسید _چه جوری زدشون کمربندش رو درآورد دور سرش چرخوند پرت کرد خورد بهشون دوست پسر ملیسا که اسمش الکساندر بود با اون یکی که پشتش نشسته بود پخش خیابون شدند بابام نگاه تحسین برانگیزی به علی انداخت _ماشاالله علی اقا همه چی تمومه علی لبخندی زد _ممنون شما لطف دارید علی رو کرد به من _سحر جان یه لحظه بیا آشپزخونه کارت دارم از روی مبل بلند شدم اومدم آشپزخونه علی آهسته لب زد _سحر جان الان که نمی‌تونی غذا درست کنی زنگ بزنم از بیرون بیارن لبخند پهنی زدم _ نیکی و پرسش کار خوبی می‌کنی زنگ بزن علی زنگ زد غذا رو آوردن دور هم غذا رو خوردیم سفره رو جمع کردیم بابا رو کرد به من و علی _اگر اجازه بدید ما بریم علی جواب داد _خواهش می‌کنم هر طور راحتید اینجام بمونید ما خوشحال می‌شیم بابا اینا خداحافظی کردن رفتن نگاهم افتاد به سوسن رنگش پریده و ناراحته نزدیکش شدم آروم پرسیدم چیه سوسن جان چرا ناراحت شدی بابا اینا رفتند دلخوری؟... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سرش را تکون داد _نه _پس چرا انقدر گرفته‌ای چیزی شده؟ چشماش پر اشک شد و با بغضی که در گلو داشت جواب داد _بابا با دخترهاش رفت مگه من دخترش نیستم به من نگفت تو هم میای یا نه بغلش کردم صورتش رو بوسیدم _عزیزم اگر اونم می‌خواست تو رو ببره من نمی‌گذاشتم تو رو آوردم اینجا پیش خودم باشی همین طوری که سرش روی شونه من هست لب زد _میدونم منم دلم میخواد پیشت باشم ولی دوست داشتم بابا بهم بگه بیا خونه ی ما تو دلم گفتم والا من از کارهای این مرد در عجبم اصلا نمیتونم باور کنم که یه پدر بین بچه هاش فرق بگذاره سوسن از آغوش من اومد بیرون با دستش اشکهاش رو پاک کرد و زیر لب زمزمه کرد _منم دیگه بهش محل نمیدم الان وقت نصیحت کردن نیست چون خیلی ناراحته فقط باید باهاش همدردی کنم دستی به سرش کشیدم _عزیزم دلت شکسته چشماشو گذاشت رو هم یک دفعه از دو چشمش اشک ریخت پایین آهسته زیر لب گفت _خیلی علی که حرفهای ما رو شنیده رو کرد به سوسن _اشکال نداره به دل نگیر پدرت منظوری نداشت شاید اونم با خودش فکر کرده که تو خودت دوست داری اینجا باشی سوسن سر چرخوند سمت علی... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ولش کن بزار بابای همون دخترهای آذر باشه بابام از ته دلش فقط اون دو تا رو دوست داره منم دیگه دلم نمیخواد شیما و شمیم رو ببینم سر چرخوند سمت من _آبجی دیگه دعوتشون نکن نفس عمیقی کشیدم و فقط نگاهش کردم علی سری تکون داد _زمان که بگذره همه چی درست میشه رو کردم به سوسن _این حرفا رو ولش کن بیا بریم دو تا اتاق خواب داریم ببینم کدوماش رو پسند می‌کنی همون بشه برای تو از فردا هم با همدیگه میریم هر چی لازم باشه برای اتاقت میخریم علی که روی مبل نشسته بود از جاش بلند شد _حتماً برید خرید و وسایلی رو که نیاز دارید بخرید اما قبلش مدارک مدرسه سوسن رو ببر ثبت نامش کن لبخندی زدم _عه راست میگی ها ما فکر همه چی بودیم جز مدرسه رو کردم به سوسن پس ، فردا اول وقت میریم مدرسه بعدش میریم خرید سوسن از شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شد دستشو گرفتم درِ یکی از اتاق‌ها رو باز کردم _ببین این اتاق پنجره اش به سمت حیاط باز میشه دستش رو از دستم جدا کرد رفت پنجره رو باز کرد بیرون رو نگاهی انداخت رو کرد به من _آبجی _جانم _من آرزوم بود که یه همچین اتاقی داشته باشم، صبح ها بیام کنار پنجره ش بنشینم و زل بزنم به درختها و گلهای باغچه بعد یه پروانه از روی گلها پرواز کنه بیاد بشینه روی موهای من بغلش کردم بوسیدمش _وااای چه آرزوهای رویایی تا حالا بهش فکر نکردم واقعا چقدر قشنگ میشه بشینی لب پنجره که پروانه بیاد بشینه روی موهات خدا را شکر که به آرزوهات رسیدی _آبجی من همین اتاق رو می‌خوام _نمی‌خوای اون یکی اتاق رو هم ببینی؟ مکثی کرد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚