رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۴۸
_چقدر کم ای کاش تیر بارونش میکردن
_ دیگه قانون انقدر براش مجازات مشخص کرد
_ خب دیگه چه خبر؟
_ یه خبر خوب برات دارم.
آهنگین پرسید
_ چی هست؟
_ سارا جات خالیه علی یه خونه داره که تو حتی توی خوابم ندیدی، یه لحظه گوشی رو نگه دار.
گوشی رو از دهنم فاصله دادم رو کردم به علی
_ خونه چند متره؟
_ ششصد متر دویست زیر بنا چهارصد متر هم حیاط.
گوشی رو گذاشتم در دهنم ، متراژش رو گفتم وادامه دادم
_ یعنی بهشتِ اینجا.
نگذاشت ادامه بدم
گفت
_ مبارکت باشه صبر کن قطع میکنم تماس تصویری میگیرم خونه رو بهم نشون بده.
باشه ای گفتم و تماس رو قطع کردم چند لحظه بعد گوشی زنگ خورد جواب دادم
_ اول خونه رو ببین
دور تا ودور خونه رو بهش نشون دادم گوشی رو بردم روی چشمهای که وسط خونه است نگه داشتم
_ میبینی سارا چقدر زیباست
_ سارا قیافه متعجبی به خودش گرفت
_ آره سحر خیلی قشنگه
_ حالا صبر کن بذار آشپز خونه رو بهت نشون بدم.
در کابینت رو باز کردم
_ ظرف هام رو ببین همش میناکاریه
_ من یه دست پارچ لیوانش رو دارم
_ صبر کن برم تو حیاط اونجا رو هم نشونت بدم
دوربین رو گرفتم روی جوی آبی که به حیاط خونه وصل میشد
_ اینو نگاه از این چشمه آب میاد توی حوض حیاط از حیاطم میره بیرون و تو زمین های کشاورزی. اینها رو دیدی حالا گلهای رو ببین و لذت ببر.
دوربین را گرفتم روی یه دونه از گلدون های حُسن یوسف
_ ببین اینو چقدر زیباست. حالا گل رزها رو ببین گل محمدی ها رو هم نگاه کن سارا این گلدون شمعدونیه رو ببین چقدر گل داده
_ آره سحر خیلی قشنگن ولی الان برام یه سوال پیش اومد
_چه سوالی بپرس
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۳ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۴۹
_علی که انقدر پول داره چرا برای پدر و مادرش یه خونه نمیخره تا دیگه خادم مسجد نباشند.
جواب دادم
_ سارا جان مهناز خانم و آقا مصطفی خودشون دوست دارند خادم مسجد باشند وگرنه خودشون یه خونه دارند که اون خونه شونم دادن پسرشون توش میشینه
_ یعنی میگی دوست دارن نظافتچی باشن
_ این چه حرفیه میزنی، هر کسی لیاقت خدمتگزاری خونه خدا رو نداره، این یک نعمت الهیه که قسمت پدر شوهر و مادر شوهرم شده
_ خیلی خب ولش کن بحث کردن با تو فایدهای نداره من زنگ زده بودم ببینم بابا و آذر چیکار کردن. راستی نگفتی آذر
مهریه ش رو از بابا گرفت یا نه.
_نه نگرفت چون خودش درخواست طلاق داده بود مجبور شد که مهرش رو ببخشه
_ خیلی خب باشه کاری نداری؟
چرا دارم قطع نکن یه خبر دیگه بهت بدم
_ چه خبری ؟
_ علی میخواد بره روسیه چوب وارد کنه منم میخوام باهاش برم
_ چه خوب همسرت سرمایهداره ها
_ تا الان که چیزی از داراییهاش برام نگفته تازه فهمیدم دو تا خونه داره یکی همین که توی فیلم دیدی و یه آپارتمان بزرگ هم داره که هنوز ندیدمش
_ خوبه اگر از ما دور هستی لااقل در رفاهی
_ ای کاش شماها هم اینجا بودید تا دور هم بودیم
_ چی داری میگی سحر امکانات کانادا رو رها کنیم بیایم ایران که چی بشه.
خدا خودش شاهده که من اصلا دوست ندارم فخر فروشی کنم، ولی باید یه جوری این توهماتش رو به روش بیارم تا شاید به خودش بیاد.
بهش گفتم
_ سارا خونهای که الان توش داری زندگی میکنی چند متره ، حیاط هم داره یا نه
_ حیاط که نداره آپارتمانمونم هفتاد متریه ولی یه پارک جلوی خونمون هست. ماشین چی، دارین؟ ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۳ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۰
چون خونه خریدیم و به بانک بدهکار شدیم فعلاً ماشین نداریم
_از زمانی که رفتی کانادا تونستی به یه کشور دیگه سفر کنی؟
_ فعلاً نه
_ ولی سارا جان ما توی ایران هستیم یه خونه داریم که چند برابر خونه شماست اونم با یه معماری خیره کننده، علی هم ماشین داره و هم ما عازم یک کشور خارجی هستیم پس میشه تو ایران زندگی کرد و رفاهم داشت
_ بَه بَه سحر خانم داری دارائیهات رو به رخ میکشی؟ خواهرم خونه ای که تو داری یه خونه شیک و لوکس نیست به قول خودت فقط معماری داره من توی فیلمی که دیدم وسیله ی چشم گیری توی
خونه ت ندیدم، اون چشمه هم که کار طبیعتِ که حالا بر حسب اتفاق از وسط خونه شما سر زده و یه حوضی براش درست شده که آب رو هدایت میکنه بیرون
_ سارا میدونی خونه ما چقدر برای توریستها و جهانگردها جذاب و جالبه
_ آره مبارکتون باشه
_ ممنون ولی یه مطلبی، اینکه گفتی دارایی هات رو به رخ من میکشی اصلا اینطوری نیست چون مالک اصلی همه دارایی های جهان خداست. فقط خواستم بهت بگم توی ایران رفاهش خیلی بیشتر از کشورهای خارجیه، بعدم هیچ جای دنیا وطن آدم نمیشه
_ ببینم سحر یعنی تو چشمهات رو به اون همه مشکلات اقتصادی و فقری که تو ایران هست بستی
_ نه کی این حرف رو زده من منکر مشکلات مالی نیستم ولی مگه فقط تو ایرانِ که مشکلات مالی هست و فقیر داره اروپا و آمریکا نداره؟ کارتون خوابهای کشور آمریکا که آوازهشون دنیا رو گرفته یا همون کانادا مگه فقیر نداره؟ از طرفی کشور ما اگر مشکلاتی هم داره ما میمونیم و به فکر آبادانیش هستیم مثل شما نمیریم کشورهای غریبه رو آباد کنیم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۴ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۱
توی تمام فرهنگهای دنیا وطن پرستها تحسین میشن، ولی شماها سرمایههایی رو که در ایران به دست آوردید میبرید توی کشورهای بیگانه مثل کانادا خرج میکنید بعد هم پز پولداری و پیشرفتهاش رو کانادا میده وگرنه بومیان بیچاره کانادا از ضعف بهداشت، پایینی تحصیلات، نداشتن مسکن مناسب، فقر و درآمد ناکافی رنج می برن و اینکه بیشترین افرادی که در کانادا زندانی هستند بومیهاشونن، بابت آمار خودکشی بالا، قاچاق زنان بومی برای بردگی ج*ن*س*ی و خیلی چیزهای دیگه دادشون بلندو دلشون خونِ، دولت کانادا هم هیچ توجهی بهشون نمیکنه و اصلاً به خواستههای مردمش اهمیتی نمیده تعجب میکنم تو که داری توی یک همچین کشوری زندگی میکنی چطور در موردشون اطلاعات نداری، خواهر من خوبه یکم تحقیق کنی.
صداش رو برد بالا
_ سحر من زنگ زدم حالت رو بپرسم بعد تو با این حرفا منو ناراحت میکنی
_ سارا جان شما زنگ زدی ببینی بابا آذر رو طلاق داد یا نه منم بهت گفتم که چی شده..
نگذاشت ادامه بدم و گفت
_ خیلی خب کاری نداری
_ نه کاری ندارم
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم. علی رو کرد به من لبخند دندان نمایی زد
_ چه خوب در مورد کشور کانادا اطلاعات داشتی؟
چون خانواده مادری من اونجا هستند کنجکاو بودم ببینم چه جور کشوری هست.
دستش را به سمتم دراز کرد
_ سحر بیا بریم تو حیاط کمی قدم بزنیم خوشحال دستش رو گرفتم و اومدیم توی حیاط قدم زنان تا نزدیک حوض رسیدیم علی خم شد یکی از شاخههای گل رز را کند و گرفت سمت من لب زد
_ دوستت دارم.
خوشحال از این حرف دلنشینش گل را از دستش گرفتم نزدیک بینیم بردم نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم عجب بوی خوبی میده ..
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۴ آبان ۱۴۰۳
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خسرو بهم ابراز علاقه کرد و گفت که آرزوشه منو بدست بیاره. اولاش حسم و بهش نگفتم اما من که دلباختش بودم طاقت نیووردم و بعد یه هفته اعتراف کردم. خونه هامون تو یه کوچه بود من رفتم دم در اونم اومد همدیگر یه دل سیر نگاه کردیم. حتی حرف نمیزدیم اما از همون نگاه هم سیر نمیشدیم چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه یه روز وقتی احمد داشت میاومد خونمون من و خسرو رو دید که با لبخند همدیگر رو نگاه میکنیم. اخماش رو کشید تو هم و گفت رعنا خانوم سرما میخوری برو داخل. منم گفتم ببخشید برای بیرون اومدن از خونمونم باید از شما اجازه بگیرم؟ میدونستم بهش برخورده اما...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
۱۵ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۲
تا شب تو خونه ویلاییمون بودیم و برای آیندمون برنامهریزی کردیم شب با هم اومدیم منزل پدر شوهرم. شام رو که خوردیم اومدیم اتاق علی خوابیدیم علی خیلی زود خوابش رفت ولی من همش تو فکر اون خونه با معماری زیباش بودم. یه لحظه فکرم رفت پیش حرف سارا , چرا اون همه زیبایی رو اونقدر بیاهمیت جلوه داد یعنی حسودی کرد آخه سارا حسود نبود
به خودم گفتم بیخیال بزار هرچی دوست داره فکر کنه اصل کار خودمم که عاشق معماری ایرانی و وسایل سنتی هستم چشم هام رو گذاشتم رو هم و خوابم رفت با صدای اذان که از گوشی علی بلند شد بیدار شدم ولی چون دیر خوابیدم نتونستم تا طلوع صبح بیدار بمونم و بعد از نماز خوابیدم. با شنیدن صدای علی که میگفت سحر جان بیدار شو باید با هم بریم بلیط بخریم چشمهام رو باز کردم خمیازه بلندی کشیدم و گفتم
_ سلام صبح بخیر
_ سلام عزیزم صبح تو هم بخیر پاشو آماده شو بریم صبحانه بخوریم.
بعد از صبحانه با هم رفتیم بلیط تهیه کردیم
ساعت حرکتمون شش صبحه
یه حس عجیبی دارم خیلی دلم میخواد زود فردا بشه و بنشینیم تو هواپیما و بریم مسکو
رو کردم به علی
_ ما خودمون این همه جنگل داریم پس چرا چوبهامون رو از روسیه میاریم
_از چوبهای جنگلی خودمون هم استفاده میکنیم ولی چوبها یی که در سیبری روسیه رشد میکنند خیلی محکم و با دوامند
_عه چوبها برای جنگلهای سیبریِ
_ بله
_پس چرا ما میریم مسکو
_ ما میریم اونجا قرارداد میبندیم الان زمستونه نمیشه چوب استخراج کرد ، تابستون برامون ارسال میکنند...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۵ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۳
_شنیدم مسکو خیلی دیدنیه
_ آره منم شنیدم ولی تا حالا نرفتم ببینم
با تعجب پرسیدم
_ مگه برای قرارداد خرید چوب میری بعدش نمیری جاهای دیدنی شهرو ببینی؟ سر انداخت بالا
_ نه
_ وا چرا
_من مجرد بودم و جاهای گردشگری روسیه هم زمینه گناهش فراهمه برای اینکه آلوده نشم هیچ وقت جاهای دیدنی روسیه رو نرفتم.
نگاه تحسین برانگیزی بهش انداختم و به حالش غبطه خوردم. چشمکی بهم زد
_ خانم مراقب نگاهت باش ما رو نخوری. زدم زیر خنده و پرسیدم
_چند بار تا حالا رفتی روسیه؟
لبش رو برگردوند و گفت نشمردم چند باری رفتم آخه فقط از روسیه چوب وارد نمیکنیم از کشورهای هند و چین هم وارد میکنیم
کش دار گفتم
_ وای علی خوش به حالت منم میبری هند و چین
_ آره عزیزم حتماً چون خیلی دلم میخواست جاهای دیدنی این کشورها رو ببینم ولی با امام زمان عهد کرده بودم که تا مجرد هستم نرم، الان که ازدواج کردم هر بار برای قرارداد به هر کشوری برم تو رو هم با خودم میبرم ولی سحر جان یادت باشه تمام لذت های دنیا رو جمع کنی هیچ کجا کربلا و مشهد خودمون نمیشه من بعد از هر قراردادی که در هر کشوری ببندم قرار بعدش یا کربلا و یا مشهد و زیارت امام رضا علیه السلامه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۵ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۴
سحر جان یادت باشه تمام لذتهای دنیا رو که جمع کنی هیچ کجا کربلا و امام رضای خودمون نمیشه
ابرو دادم بالا
_منم عاشق زیارت امام حسین و امام رضا هستم اگر اینجا رو خوشحالم مطمئن باش برای زیارت اهل بیت دوست دارم پرواز کنم
_ تا به حال کربلا رفتی؟
_ نه من فقط با اردوی مدرسه شاه عبدالعظیم رفتم اونم خودم رضایت نامه رو جای بابام امضا کردم پدر و مادر من مخالف اردوی زیارتی بودن ولی تا دلت بخواد شمال و شهرهای مرزی رفتم
_ مشهد رو که برای ماه عسل میریم بعد از اونم با هم میریم کربلا.
خنده پهنی زدم و گفتم خیلی ازت ممنونم اما یه خواهشی داشتم
_ جانم بگو
_ میشه بیای بریم خونه بابام اینا من ازشون خداحافظی کنم
_ آره بیا بریم.
اومدیم خونه ی پدرم، بابا از اینکه شنید میخوام برم روسیه خیلی خوشحال شد بعد از شام اومدیم خونه و از خونواده علی هم خداحافظی کردیم و اومدیم اتاق علی، علی از توی کمد دیواری یه چمدون آورد چند دست لباس برای علی و چند دست هم برای خودم گذاشتیم توی چمدون و خوابیدیم با صدای اذان بیدار شدیم و بعد از نماز نشستیم توی ماشین و حرکت کردیم به سمت فرودگاه
وارد هواپیما شدیم تا خلبان اعلام کرد از خاک ایران گذشتیم با تعجب دیدم چند خانم ایرانی مانتو و روسریهاشون رو درآوردند و با تاپ و شلوار نشستن روی صندلی
رو کردم به علی
_ چرا اینها اینطوری کردن
.سرشو انداخت بالا
_ ولشون کن اینها عقده بیحجابی دارند
_آخه این که بیحجابی نیست ببین نیمه برهنه شدن.
خواستم برم بهشون بگم چرا این کارو کردن علی دستم را گرفت و گفت
_ ولشون کن بشین فایدهای نداره
ناراحت نشستم روی صندلی ...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۶ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۵
یه خانومی که یه تاب دوبنده تنش بود و سر و سینه و بازوش تمام بیرون. اومد از جلوم رد شه رو به من صورتش رو مشمئز کرد
_ حیف تو نیست که انقدر خودت رو محدود کردی و پیچیدی لای این چادر مشکی.
اومدم جوابش رو بدم محل نداد و خواست بره که از جا بلند شدم و سد راهش شدم
_ حرفت رو زدی باید جوابش رو بشنوی، یه موتور سیکلت سوار باید کلاه ایمنی سرش باشه با اینکه کلاه سنگینه و تو گرما سرش عرق میکنه و خیلی اذیت میشه ولی چون از یک خطر بزرگتر جلوگیری میکنه اگه عاقل باشه این محدودیت رو قبول میکنه و برای حفظ جون خودش کلاه ایمنی میگذاره رو سرش، بله خانم چادر یه محدودیتهایی رو میاره ولی ارزش حفظ کردن از نگاههای هیز رو داره من با چادرم به نگاههای آلوده اعلام میکنم کسی حق نداره به حریم من نزدیک بشه اما شما با نیمه عریان کردن خودت اعلام میکنید بنده حریم خصوصی ندارم و در اختیار همه نگاههای شما هستم.
خانمِ عصبانی شد و دستش رو برد بالا که من رو بزنه دستش رو روی هوا گرفتم دوتا خانم بی حجاب به حمایت از این زن بلند شدن و اومدن سمت ما که علی خودش رو بین من و اون خانم قرار داد و فریاد زد
_ اگر دستت به همسر من بخوره همین جا دستت رو میشکنم برو گمشو زنیکه بیحیا.
یه مهماندار آقا و یه مهماندار خانم با عجله اومدن و خانمها رو کنار زدند و همه رو دعوت به نشستن سر جاشون کردن و رو کردن به هر دو تای ما
_خواهش میکنم بنشینید روی صندلیهاتون.
من ساکت نشستم روی صندلیم اما اون زن همینجوری فحاشی میکرد و دم از آزادی میزد که یه آقای جوانِ هیکلی بهش گفت...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۶ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۶
_خانوم شما که دم از آزادی میزنی پس چرا به چادر این خانم گیر دادی بزار این خانم هم آزاد باشه دیگه.
زن نیمه عریان یه فحش خیلی رکیک بهش داد. اون آقا هم عصبانی شد و رو کرد به مهمانداران هواپیما
_ این زنیکه رو شما جمع میکنید یا من جمعش کنم؟
فوری یکی از خانم های مهماندار که قد بلند و اندام ورزیدهای داشت بهش نزدیک شد خیلی با جدیت بهش گفت
_ اگر ساکت نشی هواپیما که بنشینه تحویل پلیس میدمت. زنه ترسید و آروم شد و نشست سر جاش ولی ریز ریز غرغر میکنه. علی به من گفت
_ به حرفاش توجه نکن ما میتونیم ازش شکایت کنیم اما درگیر شکایت میشیم و من از کارم میمونم
_ چشم کاریش ندارم ولی خیلی برام زور داره که اون بر خلاف دین و اخلاق عمل میکنه بعد انقدر رو داره که به من تذکر میده.
علی کامل چرخید سمت من
_ خانم تو هم که خوب جوابش رو دادی ولی از حالا به بعد محلش نده.
چشمی گفتم و تکیه دادم به صندلی. به ظاهر خودم رو آروم نشون میدم ولی از درون به هم ریختم. دلم طاقت نیاورد و رو کردم به علی
_ چرا آدمهایی که می دونند راهشون باطله ، بازم در حال گناه کردن هستند و خیلی راحت هم میان مردم رو دعوت به معصیت میکنند از طرفی هم یه عده از افراد با ایمان که نمازشون رو اول وقت میخونند قرآن قرائت میکنند حجابشونو رعایت میکنند اما در مقابل این افراد ساکتند و امر به معروف نمیکنند.
علی جواب داد
_ امام حسین علیه السلام روز عاشورا یه حدیث قشنگ خوند عربییش رو یادم رفته اما فارسیش این میشه .
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۷ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۷
امام حسین علیه السلام فرمودند
مردم بنده ی دنیایند و دین چیزی است که بر زبانشان می چرخد و تا وقتی زندگیشان به خوبی می گذرد، دم از دین می زنند. پس هر گاه با بلا آزموده شوند، دینداران کم می شوند.
سری تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم
_ امیدوارم ما هیچ وقت از این بندهها نباشیم
علی گفت ان شاالله . از جاش بلند شد و از کابین هواپیم ساک دستیمون رو آورد پایین کاپشن من و خودش رو درآورد کاپشن من را گرفت جلوم
_ الان هواپیما میشینه بپوش روسیه خیلی سرده و سرمای روسیه با کسی شوخی نداره
کاپشن رو پوشیدم هواپیما نشست و ما پیاده شدیم اومدیم داخل سالن علی یه تاکسی گرفت سوار تاکسی شدیم و اومدیم به هتلی که از قبل رزرو کرده بود...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۷ آبان ۱۴۰۳
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۸
یه استراحتی کردیم و بعد از ناهار اومدیم بیرون . علی گفت
_ دوست داری اول بریم جاذبههای طبیعی رو ببینیم یا بریم موزهها رو تماشا کنیم. _موزهها؟ مگه چند تا موزه دارن
_ یه شش هفت تایی دارن یکیش که موزه کاخ کرملین هست یکیش هم موزههای هنری معاصر حالا اگر دوست داشتی همه موزهها رو ببینیم اسمهاشو میپرسیم و میریم میبینیم.
مکثی کردم
_ اول بریم طبیعت سرسبزشون رو ببینیم _ پس بیا بریم پارک سوکوینیتی که هم خیلی باصفا هست و هم حیات وحش داره.
_چه جالب بیا بریم .
علی ماشین گرفت و کنار پارک پیاده شدیم با هم وارد پارک شدیم زیر لب زمزمه کردم
_ وای چه سرسبزه
علی که شنید چی گفتم رو کرد به من
_ حالا اگر فصل تابستون بیایم اینجا میبینی چه گلهای رنگ و وارنگی داره و از زیبایی چشم ها رو خیره میکنه.
_ مگه اومدی؟
_ یه بار اومدم دوست داشتم بازم بیام اما از اونجایی که با امام زمانم عهد کردم تا متاهل نشم نیام پایبند به عهدم موندم و دیگه نیومدم
قدم زنان پارک رو طی کردیم سر راهمون یه پل چوبی قرار گرفته که زیرش رودخانه با آب زلاله و روی پل رو با چوب هلالی درآورده اند دو طرف پل رو درخت کاشتند و این درختها از دو طرف به هم رسیدن و تو هم تنیده شدند لابلای درخت ها چشمم افتاد به یه سنجاب خیلی برام جالب اومد با دست سنجاب را نشون دادم
_ علی ببین چه قشنگه!
علی سرک کشید
_ آره منم دیدمش
_ من تا الان از نزدیک سنجاب ندیده بودم...
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵۹
دستم را کشید و گفت
_ بیا بریم چیزهای دیدنی و جذاب توی این پارک زیاده
تا شب با علی تو پارک گشتیم آفتاب رفته بود و هوا رو به تاریکی میرفت. علی نگاهی به ساعتش انداخت و رو کرد به من
_ وقت اذان مغربِ سحر وضو داری؟
سری تکون دادم
_ بله من دائم الوضو هستم
لبخندی زد
_ خوبه عین
علی یه زیرانداز پارچه ای دو نفره با دو تا مهر از توی ساک دستی در آورد. زیرانداز رو پهن کرد رو کرد به من
_ همین جا نماز میخونیم.
خیلی برام جالب اومد اصلاً یکی از آرزوهام بود که من یه روزی تو خیابون یا پارک نماز بخونم
با اشتیاق نشستم روی زیرانداز صدای اذان گوشی علی بلند شد گفتم
_ تنظیمش کردی با افق روسیه؟
سر تکون داد
_ بله خانم
علی میخوام بهت اقتدا کنم.
نوچی کرد
_ نه این کارو نکنی نماز خودت رو بخون
_ چرا
_ چونکه امام جماعت یه شرایطی داره همینجوری که نیست.
زدم زیر خنده برگشت نگاهی بهم انداخت
_ چیه چرا میخندی؟
میون خندههام جواب دادم
_ خب باید بالغ باشه، عاقل باشه، مرد باشه، حلالزاده باشه قرائت نمازش درست باشه عادل باشه در ظاهر خلافی انجام نداده باشه خب تو همه این شرایط رو داری.
سری تکون داد
_ اصلاً راضی نیستم به من اقتدا کنی
_ خب چرا
_ نمیدونم، معذبم حالا صبر کن اینجا مسجد داره ، دفعه بعد برای نماز میریم مسجد اونجا به امام جماعت اقتدا کن. سر انداختم بالا
_ قامت که ببندی من بهت اقتدا میکنم دستش رو گرفت سمت من
_دیوونه قاطی میکنم نماز خودمم اشتباه میخونم. ابرو دادم بالا.
هوسی کردهام امروز که دیوانه شوم من بهت اقتدا میکنم...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
۱۹ آبان ۱۴۰۳