eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.7هزار دنبال‌کننده
40 عکس
18 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هواپیما نشست و اومدیم خونه، خونواده علی از دیدن ما خیلی خوشحال شدن. مهناز خانم برامون اسفند دود کرد و کلی تحویلمون گرفت برای مادر شوهرم شال و برای پدر شوهر و برادر شوهرم لباس خریده بودیم و بهشون دادیم وقتی سوغات مریم و جاریم رو بهشون دادم در جعبه رو باز کردند از دیدن سنگ کهربا خیلی خوشحال شدند و تشکر کردند. علی رو کرد به پدر مادرش _ به نظرتون آخر هفته جشن عروسی ما باشه خوبه؟ مهناز خانم لبخندی زد _ عالیه فقط باید ببینی می‌تونی تو اون تاریخ سالن بگیری! پدر شوهرم نگذاشت علی حرف بزنه رو کرد به مهناز خانم _ سحر جان، ایران کسی رو نداره بیشتر فامیل‌هاش خارج هستند ما هم فقط بزرگترها رو می‌گیم همین حیاط خونه خودمونم خوبه، بعد خیلی تیز رو کرد به من _سحر جان موافقی؟ منم که از قبل با علی همینطور صحبت کرده بودیم به تایید حرف پدر شوهرم لبخندی زدم _ بله منم موافقم _ پس تو حیاط صندلی میچینیم و جشن رو برپا میکنیم. علی سر چرخوند سمت من _ اگه بخوای می‌تونیم سالن کوچیکم بگیریم _ نه تو حیاط با صفاتره. پدر شوهرم رو به علی گفت _ باید نظر پدر سحر رو هم بخواهیم _ بله بابا امشب که می‌خوایم بریم خونشون دیدن پدر سحر این موضوع رو هم مطرح می‌کنم الانم با اجازتون ما بریم یه استراحتی بکنیم. پدر شوهر و مادر شوهرم همزمان با هم گفتن _ باشه برید استراحت کنید تا خستگی از تنتون در بره. مهناز خانم رو کرد به ما _ پس شام درست می‌کنم بیاید اینجا شامتون رو بخورید بعد برید. چشمی گفتیم و با علی اومدیم اتاق خودمون. رو کردم بهش چه سفر پرخاطره و خوبی بود مخصوصاً تو اون پارک خیلی به من خوش گذشت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سرمون به حرف زدن گرم بود که صدای اذان مغرب رو شنیدیم نمازمون رو خوندیم اومدیم پیش مادر شوهرم اینا شام رو خوردیم خداحافظی کردیم و راهی خونه بابام شدیم زنگ خونه بابا رو زدیم صدای شیما اومد _کیه؟ _ باز کن عزیزم ما هستیم. با شادمانی گفت بابا آبجی سحرِ. در باز شد با علی وارد خونه شدیم بعد از سلام و احوالپرسی و روبوسی نشستیم شیما رفت تو آشپزخونه و یه سینی چایی آورد گرفت جلوی من و علی نگاهی تو صورتش انداختم _بَه بَه خواهر گلم ماشاالله چه خوب پذیرایی می‌کنی. خنده قشنگی زد _مرسی آبجی _عه، چرا با کلمه فرانسوی تشکر می‌کنی. یه نازی کرد _ پس چی بگم _ بگو خیلی ممنون متشکرم چشمی گفت و نشست کنارم. از توی کیفم سوغاتی‌ها رو درآوردم لباسِ پدرم رو بهش دادم برای شیما و شمیم هم سنگ کهربا آورده بودم گذاشتم جلوشون شیما درجعبه رو باز کرد و سنگ رو درآورد رو به من خنده پهنی زد و آهنگین گفت _ آبجی این چیه چه خوشگله؟ _ سنگ کهرباست می‌تونی بدی برات انگشتر و گردنبند و یا گوشواره درست کنند. شمیم هم در جعبه رو باز کرد به شیما گفت _ برای منم آورده. نگاهش رو داد به من _ میشه بیای مارو ببری بدی برامون گردنبد و انگشتر و گوشواره درست کنن آخه بابا همش میره سر کار وقت نداره _ باشه عزیزم. شمیم خودش رو انداخت تو بغل من صورتم رو بوسید آروم در گوشم زمزمه کرد _ میشه بدی برای مامانمم درست کنه تولدش بهش بدم. نتونستم دلش رو بشکنم آروم جواب دادم _ آره میشه یه بوس دیگه از صورتم کرد و گفت _ تو خیلی مهربونی. علی رو کرد به بابام _ ببخشید با اجازه تون ما آخر هفته یه جشن عروسی بگیریم بریم سر زندگیمون بابام سرش رو انداخت پایین... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _من شرمنده‌ام که نمی‌تونم جهاز سحر رو تهیه کنم ولی بهتون قول میدم در آینده که وضع مالیم بهتر شد براتون جبران کنم علی کمی جابجا شد _ این حرف‌ها چیه اصلاً جهاز وظیفه شما نیست وظیفه خودم هست. بابا با شرمندگی سری تکون داد و ساکت شد. علی گفت _شما چند تا مهمان دارید ما براتون کارت بیاریم _سه چهار تا از بزرگترهای فامیلمون رو می‌خوام بگم و یه چهار پنج تا هم رفیق در مجموع با خودم و بچه هام میشیم بیست نفر فکر کنم ده تا کارت کافی باشه. علی با استقبال از حرف پدرم گفت _ من بیست تا کارت برای شما میارم شما هم هر کسی رو دوست داشتید دعوت کنید بابا سر انداخت بالا _ نه پسرم مهمونهای من به همون بیست تا خلاصه می‌شه ده تا کارت بیاری کافیه، حالا سالنتون کجا هست؟ _ سالن نمی‌گیریم تو حیاط خودمون جشن رو برگزار می‌کنیم. بابا لبخند رضایت بخشی زد _کار خوبی می‌کنید حیاط خودتونم بزرگ و باصفاست _ ممنون شما لطف دارید اگر اجازه بدید ما از حضورتون مرخص شیم خداحافظی کردیم اومدیم خونه رو .کردم به علی _فردا بریم دنبال لباس عروس و آرایشگاه علی سری تکون داد _ باشه. یه دفعه به فکرم رسید من با لباس عروس و آرایش چه جوری توی محیط مختلط بشینم صدا زدم _ علی خانمها و آقایون با هم تو حیاط می‌شینن؟ _ آره ولی یه پرده می‌کشیم بین خانم‌ها و آقایون _ آهان چقدر خوب چون اگه قرار بود مختلط باشیم نمی‌تونستم لباس عروس بپوشم و آرایش کنم. خنده قشنگی زد _ شما راحت باش هرچی دوست داشتی بپوش هر آرایشی هم دوست داشتی بگو رو صورتت انجام بدن. تا صبح پنجشنبه من و علی خودمون دوتایی همه کارامون رو ردیف کردیم... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) جشن عروسی ما همراه با مولودی خوانی و با خوبی و خوشی برگزار شد. علی رو کرد به من _ سحر جان قرار بود اول بریم قم جمکران بعد بریم مشهد ولی این چند روز که سرمون شلوغ بود نشد بریم الانم اگه تو راضی باشی بریم مشهد و بیایم بعد بریم قم جمکران _ باشه عزیزم اول بریم مشهد. فردای روز عروسیمون سوار هواپیما شدیم و حرکت کردیم به سمت مشهد مقدس.‌ از فرودگاه علی یه تاکسی گرفت و داشتیم میومدیم هتل که چشمم افتاد به گنبد و بارگاه امام رضا علیه السلام اشک شوق در چشمانم حلقه انداخت ذهنم ناخوداگاه رفت پیش پنجره فولادی که از تلویزیون دیده بودم نتونستم جلوی احساس خودم رو بگیرم و اشک‌هام از چشمام سرازیر شدند علی خم شد تو صورت من _ داری گریه می‌کنی سری تکون دادم _ آره از خوشحالیه نفس عمیقی کشید _ التماس دعا. اومدیم به هتلی که علی از قبل رزرو کرده بود رو کردم بهش _ بریم حرم _ نه سحر جان من خسته ام یکم استراحت کنیم بعد میریم. کشدار گفتم _ علی جان خستگی دیگه چیه مگه چند ساعت تو هواپیما بودیم یک ساعتم نشد بیا بریم دیگه _ سحر جان خواهش می‌کنم بذار یه استراحتی کنیم بعد میریم اطراف اتاق رو نگاه کردم چشمم افتاد به در دستشویی .یک لیوان از روی میز برداشتم رفتم دستشویی پر از آب کردم اومدم بالای سر علی صدا زدم _ پا میشی بریم حرم یا آب بریزم روت حرفم رو جدی نگرفت دست‌هاش رو گذاشت پشت سرش و چشم‌هاش رو بست و لب زد _برو تو هم استراحت کن لیوان رو گرفتم روی صورتش _ علی پاشو اگر بلند نشی آب رو میریزم روی صورتت ها اهمیتی به حرفم نداد منم لیوان رو خم کردم و یه مقدار آب ریختم روی صورتش مثل برق از جاش بلند شد _ دیوونه چیکار کردی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) زدم زیر خنده و بقیه آب رو هم پاشیدم بهش یه لحظه نتونست نفس بکشه گفت _ چرا این کارو می‌کنی _ برای اینکه نخوابی بیای بریم حرم. از جاش بلند شد یه پارچ روی میز بود برداشت رفت دستشویی . با خنده و کشدار گفتم علی می‌خوای یه پارچ آب بریزی روی من. صداش اومد _ حالا صبر کن می‌بینی چیکار می‌کنم _ نه تو آقایی نمی‌ریزی از دستشویی اومد بیرون حالا صبر کن ببین می‌ریزم یا نمی‌ریزم با خنده گفتم _ بنده خدا اگه بریزی اتاق خیس میشه حق الناس می‌افته گردنت _ عه پس اینجوریه پا تند کرد سمت من دستم رو کشید _ بیا کارت دارم هرچی تلاش کردم دستم را رو از دستش بیرون بکشم نتونستم. با خنده التماسش کردم _ علی نکن خواهش می‌کنم. به التماس‌های من توجه نکرد و من رو برد تو دستشویی پارچ آب رو برداشت _ گفتم من یه لیوان ریختم تو می‌خوای یه پارچه آب بریزی خواهش می‌کنم علی. یه مرتبه پارچ آب رو خالی کردی رو سرم نفسم بند اومد بریده بریده گفتم _ علی خیلی بدی. زد زیر خنده من بدم یا تو، چشم هام رو بستم بخوابم آب می‌ریزی رو من. صدای زنگ اتاق اومد علی نگاهی به من انداخت _عه عه عه فکر کنم صدامون رفته بیرون سریع از دستشویی اومد بیرون و در رو باز کرد صدای خدمتکار هتل به گوشم خورد _ مشکلی پیش اومده آقا. علی جواب داد _ نه ببخشید اگه صدامون اومده بیرون. خدمتکار گفت _لطفاً رعایت کنید. _چشم، ببخشید در رو بست منم از دستشویی اومدم بیرون با خنده گفتم _ دلم خنک شد، با پارچ، آب می‌ریزی روی من. علی رفت تو هم نوچی کرد _ بد شد الان میگه اینها معاشرت بلد نیستند. _ نه بابا میگه اینها جوونن داشتن با هم شوخی می‌کردن. _ صدای خنده‌های تو رفته بیرون چی؟ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) حالم گرفته شد گفتم _ من خیلی با صدای بلند نخندیدم فکر کنم صدای تو رفته بیرون علی به تاسف سری تکون داد _ان شاالله که صدای من رفته بیرون. کار خودت رو کردی حاضر شو بریم حرم دلم یه جوری شد به خودم گفتم ای کاش بیشتر مراعات میکردم. لباس‌هام رو عوض کردم گذاشتم رو شوفاژ تا خشک بشه با علی اومدیم حرم قربون امام رضا برم نه تنها حرم باصفاش لذت بخش و آرامش دهنده است بلکه خیابون‌ها و مغازه‌ها و حتی فروشنده‌هاش هم که منسوب به امام رضا هستند با صفا و دوست داشتنی‌اند همینطور که با علی قدم برمی‌داریم به سمت حرم بوی عطر مشهدی پیچید توی بینیم نفس عمیق کشیدم رو کردم به علی _یه دونه از این عطرها رو بخریم علی نگاهی به عطرها انداخت و گفت _ برگشتنِ حتماً می‌خریم نزدیک ایست و بازرسی حرم شدیم علی از سمت آقایون رفت و من از سمت خانم‌ها پرده رو کنار زدم و وارد حیاط امام رضا شدم انگار وارد بهشت شدم احساس می‌کنم زیباتر از این مکان دیگه وجود نداره نفس عمیقی کشیدم شعر قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا سر زبونم گل کرد بغض گلوم رو گرفت و اشک از چشم هام سرازیر شد. علی اومد کنارم ایستاد و گفت وقتی از سمت خانم‌ها اومدی نگاهت کردم یک شعری خوندی میشه برای منم بخونی برگشتم نگاهی تو صورتش انداختم و خیلی آروم که صدام رو نامحرم نشنوه زمزمه کردم. قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا به اینجای شعر که رسید علی هم شروع کرد با من خوندن از روزی که با تو آشنا شدم مورد مرحمت خدا شدم گفته ای هر کی بیاد به پا بوسم تو گرفتاری به دادش میرسم منم امروز به زیارت اومدم به امیدی در خونه ات اومدم گفته ای هر کی بیاد به دیدنم من میام سه جا بهش سر میزنم توی قبرم رضا جون منتظرم که بزاری کف پاتو رو سرم از گناه بال و پرم سوخته شده چشم من به حرمت دوخته شده عزیزان از ته دلتون و خالصانه این اشعار رو زمزمه کنید ان شاالله که شما هم به زودی از زائران امام رضا علیه السلام می‌شوید🤲❤️ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رسیدیم به درب ورودی حرم،وقتی کفش‌هام رو تحویل کفش داری دادم و پاهام رو روی سنگ‌های حرم امام رضا گذاشتم خدا میدونه چه حس خوبی بهم دست داد حسی که لمس کردنیه و به هیچ عنوان نمیشه بیانش کرد علی هم که کفش‌هاشو سمت آقایون داده بود اومد نزدیک من نگاه حسرت آمیزی بهم انداخت و گفت _ چقدر بهت حسودیم میشه. سر چرخوندم سمتش _به چیه من حسودیت میشه _ به این حس و حال معنویت خواهش می‌کنم برای منم دعا کن. ناخواسته اشک از چشمانم سرازیر شد _ اگه قابل باشم چشم با علی قدم زنان اومدیم تا نزدیک ضریحِ آقا ،علی رفت سمت آقایون و من هم اومدم سمت خانمها وقتی نگاهم به اون همه جمعیت عاشقی که داشتن حرم آقا رو طواف میکردن افتاد ناخواسته زانو زدم با گریه زیر لب زمزمه کردم _سلام امام رضا جان خیلی دوستت دارم قربون مهربونیات برم شنیدم از بس خوبی حیواناتم بهت پناه میارن. یه چیز نرمی به بازوم خورد سرمو گرفتم بالا دیدم یکی از خدام‌ خانم هست با لبخند و مهربانی بهم گفت _ عزیزم نشستی یه وقت جمعیت میفته روت آسیب می‌بینی بلند شو. چشمی گفتم و ایستادم، پرش رو گرفتم به سر و صورتم مالیدم زیر لب زمزمه کردم _یا امام رئوف ای پناه بی پناهان. ای ملجا بیچارگان و درماندگان ممنونتم که منو لایق دونستی و به حرم خودت آوردی. خانم خادم یه کتاب دعا داد دستم _ خیلی بهت التماس دعا دارم چقدر زیبا با زبون خودت با امام رضا حرف زدی عالیه اما آدابشم رعایت کن. زیارتنامه امام رضا رو بخون. خم شدم دستش رو ببوسم دستش رو کشید و نگذاشت .با گریه التماسش کردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خواهش می‌کنم بگذارید دست‌هایی رو که می‌خوره به زوار خوب امام رضا ، من ببوسم سرش رو کج کرد و خواست حرفی بزنه که بهش فرصت ندادم و دستش رو بوسیدم. خانم خادم هم پیشونی من رو بوسید و گفت _ خیلی خیلی ازت التماس دعا دارم سری به تایید حرفش تکون دادو گفتم _ چشم. زیارتنامه امام رو رضا رو باز کردم و با تمام آدابش خوندم اطرافم رو نگاه کردم کتابخونه رو دیدم و زیارتنامه رو گذاشتم توی کتابخونه و اومدم رو به روی ضریح ایستادم ،دلم پر میزنه برم دستم رو بگیرم به ضریح امام رضا صلوات بفرستم و دورش بگردم و ببوسمش ولی میترسم باعث آزار زوار آقام بشم گوشه ای ایستادم و نگاهم رو دادم به ضریح زیبای امام رضا و اشک شوق زیارت آقا از چشم هام روون شد. تو حال خودم بودم که صدای خانمی رو شنیدم _ دلت شکسته ازت التماس دعا دارم. برگشتم ببینم کی هست که دیدم یه بچه سه چهار ساله رو بغل گرفته رو بهش گفتم _ ان شاالله امام رضا حاجتت رو بده نگاهش رو داد به بچه ش و سرش رو گرفت بالا _ بچه ام فلجِ براش دعا کن که امام رضا شفاش بده. انقدر دلم برای مادر و بچه سوخت که مات زده نگاهش کردم ... سلام شب همگی بخیر اگر با خوندن این قسمت‌ها دلت امام رضایی شد فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سلامتی رهبر عزیزمون و شفای بیماران را بخواه سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مادر بچه که احساس من رو نسبت به بچه ش دید با بغض گفت _ براش دعا کن _ از کدوم قسمت بدنش فلج شده _ از نخاع کمر _ بر اثر اتفاقی فلج شد یا مادر زادی اینطوری شده سرش رو انداخت بالا _ نه مادر زادی نیست بچه ام صحیح و سالم بود. پشت موتور شوهرم نشسته بودیم که شوهرم با یه ماشین تصادف کرد من و زهرا از موتور پرت شدیم زمین کمر بچه ام خورد به جدول کنار خیابون و فلج شد _ راه درمان نداشت؟ چرا داره مخارجش خیلی بالاست. میگن باید چند عمل جراحی روی کمر دخترت انجام بشه ولی ما اصلا توان پرداختش رو نداریم. به شوهرم گفتم بیا ببریمش زیارت امام رضا ببندیمش به پنجره فولاد آقا تا دلش رحم بیاد و بچه مون رو شفا بده. با این حرفش بغض گلوم رو گرفت مثل بارون اشک از چشمان من فرو ریخت. دست دراز کردم سمتش _ بچه ت رو میدی بغل من. بچه رو گرفت سمتم. از بغلش گرفتم و روی دستهام رو به روی ضریح امام رضا گفتم _آقا جان یه بچه آهو آوردیم پیشت مادر این بچه رو نا امید نکن. یا امام رضا اسمش زهراست هم نام مادر بزگوارت، شما رو به مادر پهلو شکسته ت قسم میدم شفاش بده. مادر زهرا با شنیدن حرفهای من زد زیر گریه و انقدر بی تابی کرد تا از هوش رفت. خدام اومدن گفتن چه خبر شده؟ گفتم _ این مادر دختر فلجش رو اورده و شفاش رو از امام رضا میخواد. فوری تماس گرفتن اورژانش تا پزشک بیاد دور مادر زهرا رو خلوت کردن. اورژانسم خیلی سریع اومد و اکسیژن وصل کردن به مادر زهرا و یه سرم بهش زدن گذاشتنش روی برانکارد یکی از خدام رو کرد به من _ شما با این مادر و بچه آشنایی دارید؟... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚۲
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) جواب دادم _ نه بهم گفت دخترش تو تصادف فلج شده آوردمش پیش امام رضا تا شفا بگیره. دستش رو دراز کرد سمت من _ پس بچه رو بده به من بچه رو گرفت و رفت. منم دنبال خادم راه افتادم. خانم خادم که دید من دارم همراهشون میرم برگشت بهم گفت _ دخترم شما کجا میای ما هم از مادر هم از بچه به خوبی نگهداری میکنیم برگرد ملتمسانه خواهش کردم _ اجازه بدید بیام مادرش رو ببینم نگران حالش هستم _ نه عزیزم نگران نباش برگرد چون خونواده خودت نگران شما میشن. برو فردا بیا از خودم حالش رو بپرس _ اسم شما چیه؟ احترام سادات موسوی. به احترام جدش و خادمی امام رضا بودنش ایستادم. وقتی احترام سادات و زهرا از درب ورودی خانمها رفتن بیرون برگشتم سمت ضریح آقا... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دقیقا رو به روی ضریح آقا ایستادم و زمزمه کردم. _ یا امام رضا خودتون فرمودید هر کسی من رو به پسرم امام جواد علیه السلام قسم بده اون رو دست خالی رها نمیکنم. یا امام رضا قسمت میدم به یه دونه پسرت امام جواد شفای این بچه فلج رو بده. همین جوری که در حال دعا و التماس به امام رضام گوشیم زنگ خورد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم نگاهی به صفحه گوشی انداختم علی زنگ زده جواب دادم _ جانم _ خانم میای تو صحن پیش هم بشینیم _ چشم الان میام. تماس رو قطع کردم به احترام امام رضا دست‌هام رو گذاشتم رو سینه ام چند قدمی عقب عقب اومدم و خودم رو رسوندم تو صحن پیش علی، علی تا نگاهش به من افتاد معترضانه گفت _ چیکار کردی با خودت سحر چقدر گریه کردی چشمات پف کرده نتونستم طاقت بیارم و مجدد زدم زیر گریه همه اون چیزی که تو حرم اتفاق افتاده بود رو براش گفتم با دقت به حرفهام گوش کرد صحبت‌های من که تموم شد گفت _پاشو بریم اون خانم خادم، احترام سادات رو پیدا کنیم. ابرو دادم بالا به این زودی! آخه به من گفت برو بعداً بیا حال مادر و بچه رو بپرس. _ سحر جان مادر اون بچه از امام رضا کمک خواسته امام رضا هم هدایتش کرده پیش تو، که تو هم بیای به من بگی، اون خونواده مشکل بچه‌شون با عمل جراحی حل میشه لاعلاج که نیست. ما هم الحمدلله دستمون به دهنمون می‌رسه. هزینه درمان بچه‌ش رو می‌دیم عمل می‌کنه خوب می‌شه. هاج و واج زُل زدم بهش. علی سری تکون داد _ چرا اینطوری نگاهم میکنی. نفس بلندی کشیدم. تو راست میگی نمی دونم چرا به فکر خودم نرسید. من فکر کردم انقدر باید ضجه بزنم و التماس کنم تا اون بچه شفا بگیره... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خنده صداداری کرد _ آخه این چه فکریه که تو می‌کنی البته اینم بگم خیلی از انسان‌ها اینطوری فکر می‌کنند که اگر گره‌ای به کارشون افتاده یا حاجتی دارند حتماً باید سریع و معجزه آسا براشون رفع بشه یا به خواستشون برسند. خب اذن خداوند هرچه باشه همون میشه گاهی همونجوری سریع و یک مرتبه انجام می‌شه اما خیلی وقت‌ها هم هست که خداوند سبب شفای مریض و یا رفع گرفتاری و حالا هرچی که خواسته انسان هست رو به واسطه انسان‌های دیگه ای میرسونه، ان شاالله سبب شفای این مریض هم ما باشیم. نگاه تحسین برانگیزی بهش انداختم و به شوخی گفتم _ درست می‌فرمایید استاد‌ علی هم به شوخی جواب داد _ پس شاگرد جان بیا بگردیم سادات خانم رو پیدا کنیم. ببینیم مادر اون بچه رو کجا بردن. با همدیگه اومدیم رسیدیم به یکی از خدام‌ خانم. همه ماجرا رو براش تعریف کردم خیلی خوشحال شد گوشیش رو درآورد و زنگ زد به سادات خانم و گفت _ یک خانم و آقا اومدن اینجا و می‌خوان هزینه درمان بچه‌ ی فلجی رو که مادرش از ناراحتی حالش بد شد و بردیدش درمانگاه رو بدن. خانم خادم تماسش رو قطع کرد رو کرد به ما _ شماره سادات خانم رو بهتون میدم بنویسید و باهاش هماهنگ بشید خودکار و یه برگه از تو کیفم درآوردم و شماره سادات خانم رو یادداشت کردم . از خانم خادم تشکر کردیم علی رو به من گفت _ سحر خودت زنگ بزن. شمارش رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق تماس برقرار شد _بفرمایید _سلام سادات خانم من همون خانمی هستم که تو حرم دیمتون ، بچه اون خانم بغلم بود _ سلام عزیزم الان همکارم زنگ زد گفت، خدا خیرتون بده ان شاالله الان کجایید من بیام پیشتون... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚