eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.5هزار دنبال‌کننده
34 عکس
16 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) زدم زیر خنده و بقیه آب رو هم پاشیدم بهش یه لحظه نتونست نفس بکشه گفت _ چرا این کارو می‌کنی _ برای اینکه نخوابی بیای بریم حرم. از جاش بلند شد یه پارچ روی میز بود برداشت رفت دستشویی . با خنده و کشدار گفتم علی می‌خوای یه پارچ آب بریزی روی من. صداش اومد _ حالا صبر کن می‌بینی چیکار می‌کنم _ نه تو آقایی نمی‌ریزی از دستشویی اومد بیرون حالا صبر کن ببین می‌ریزم یا نمی‌ریزم با خنده گفتم _ بنده خدا اگه بریزی اتاق خیس میشه حق الناس می‌افته گردنت _ عه پس اینجوریه پا تند کرد سمت من دستم رو کشید _ بیا کارت دارم هرچی تلاش کردم دستم را رو از دستش بیرون بکشم نتونستم. با خنده التماسش کردم _ علی نکن خواهش می‌کنم. به التماس‌های من توجه نکرد و من رو برد تو دستشویی پارچ آب رو برداشت _ گفتم من یه لیوان ریختم تو می‌خوای یه پارچه آب بریزی خواهش می‌کنم علی. یه مرتبه پارچ آب رو خالی کردی رو سرم نفسم بند اومد بریده بریده گفتم _ علی خیلی بدی. زد زیر خنده من بدم یا تو، چشم هام رو بستم بخوابم آب می‌ریزی رو من. صدای زنگ اتاق اومد علی نگاهی به من انداخت _عه عه عه فکر کنم صدامون رفته بیرون سریع از دستشویی اومد بیرون و در رو باز کرد صدای خدمتکار هتل به گوشم خورد _ مشکلی پیش اومده آقا. علی جواب داد _ نه ببخشید اگه صدامون اومده بیرون. خدمتکار گفت _لطفاً رعایت کنید. _چشم، ببخشید در رو بست منم از دستشویی اومدم بیرون با خنده گفتم _ دلم خنک شد، با پارچ، آب می‌ریزی روی من. علی رفت تو هم نوچی کرد _ بد شد الان میگه اینها معاشرت بلد نیستند. _ نه بابا میگه اینها جوونن داشتن با هم شوخی می‌کردن. _ صدای خنده‌های تو رفته بیرون چی؟ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) حالم گرفته شد گفتم _ من خیلی با صدای بلند نخندیدم فکر کنم صدای تو رفته بیرون علی به تاسف سری تکون داد _ان شاالله که صدای من رفته بیرون. کار خودت رو کردی حاضر شو بریم حرم دلم یه جوری شد به خودم گفتم ای کاش بیشتر مراعات میکردم. لباس‌هام رو عوض کردم گذاشتم رو شوفاژ تا خشک بشه با علی اومدیم حرم قربون امام رضا برم نه تنها حرم باصفاش لذت بخش و آرامش دهنده است بلکه خیابون‌ها و مغازه‌ها و حتی فروشنده‌هاش هم که منسوب به امام رضا هستند با صفا و دوست داشتنی‌اند همینطور که با علی قدم برمی‌داریم به سمت حرم بوی عطر مشهدی پیچید توی بینیم نفس عمیق کشیدم رو کردم به علی _یه دونه از این عطرها رو بخریم علی نگاهی به عطرها انداخت و گفت _ برگشتنِ حتماً می‌خریم نزدیک ایست و بازرسی حرم شدیم علی از سمت آقایون رفت و من از سمت خانم‌ها پرده رو کنار زدم و وارد حیاط امام رضا شدم انگار وارد بهشت شدم احساس می‌کنم زیباتر از این مکان دیگه وجود نداره نفس عمیقی کشیدم شعر قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا سر زبونم گل کرد بغض گلوم رو گرفت و اشک از چشم هام سرازیر شد. علی اومد کنارم ایستاد و گفت وقتی از سمت خانم‌ها اومدی نگاهت کردم یک شعری خوندی میشه برای منم بخونی برگشتم نگاهی تو صورتش انداختم و خیلی آروم که صدام رو نامحرم نشنوه زمزمه کردم. قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا به اینجای شعر که رسید علی هم شروع کرد با من خوندن از روزی که با تو آشنا شدم مورد مرحمت خدا شدم گفته ای هر کی بیاد به پا بوسم تو گرفتاری به دادش میرسم منم امروز به زیارت اومدم به امیدی در خونه ات اومدم گفته ای هر کی بیاد به دیدنم من میام سه جا بهش سر میزنم توی قبرم رضا جون منتظرم که بزاری کف پاتو رو سرم از گناه بال و پرم سوخته شده چشم من به حرمت دوخته شده عزیزان از ته دلتون و خالصانه این اشعار رو زمزمه کنید ان شاالله که شما هم به زودی از زائران امام رضا علیه السلام می‌شوید🤲❤️ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رسیدیم به درب ورودی حرم،وقتی کفش‌هام رو تحویل کفش داری دادم و پاهام رو روی سنگ‌های حرم امام رضا گذاشتم خدا میدونه چه حس خوبی بهم دست داد حسی که لمس کردنیه و به هیچ عنوان نمیشه بیانش کرد علی هم که کفش‌هاشو سمت آقایون داده بود اومد نزدیک من نگاه حسرت آمیزی بهم انداخت و گفت _ چقدر بهت حسودیم میشه. سر چرخوندم سمتش _به چیه من حسودیت میشه _ به این حس و حال معنویت خواهش می‌کنم برای منم دعا کن. ناخواسته اشک از چشمانم سرازیر شد _ اگه قابل باشم چشم با علی قدم زنان اومدیم تا نزدیک ضریحِ آقا ،علی رفت سمت آقایون و من هم اومدم سمت خانمها وقتی نگاهم به اون همه جمعیت عاشقی که داشتن حرم آقا رو طواف میکردن افتاد ناخواسته زانو زدم با گریه زیر لب زمزمه کردم _سلام امام رضا جان خیلی دوستت دارم قربون مهربونیات برم شنیدم از بس خوبی حیواناتم بهت پناه میارن. یه چیز نرمی به بازوم خورد سرمو گرفتم بالا دیدم یکی از خدام‌ خانم هست با لبخند و مهربانی بهم گفت _ عزیزم نشستی یه وقت جمعیت میفته روت آسیب می‌بینی بلند شو. چشمی گفتم و ایستادم، پرش رو گرفتم به سر و صورتم مالیدم زیر لب زمزمه کردم _یا امام رئوف ای پناه بی پناهان. ای ملجا بیچارگان و درماندگان ممنونتم که منو لایق دونستی و به حرم خودت آوردی. خانم خادم یه کتاب دعا داد دستم _ خیلی بهت التماس دعا دارم چقدر زیبا با زبون خودت با امام رضا حرف زدی عالیه اما آدابشم رعایت کن. زیارتنامه امام رضا رو بخون. خم شدم دستش رو ببوسم دستش رو کشید و نگذاشت .با گریه التماسش کردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خواهش می‌کنم بگذارید دست‌هایی رو که می‌خوره به زوار خوب امام رضا ، من ببوسم سرش رو کج کرد و خواست حرفی بزنه که بهش فرصت ندادم و دستش رو بوسیدم. خانم خادم هم پیشونی من رو بوسید و گفت _ خیلی خیلی ازت التماس دعا دارم سری به تایید حرفش تکون دادو گفتم _ چشم. زیارتنامه امام رو رضا رو باز کردم و با تمام آدابش خوندم اطرافم رو نگاه کردم کتابخونه رو دیدم و زیارتنامه رو گذاشتم توی کتابخونه و اومدم رو به روی ضریح ایستادم ،دلم پر میزنه برم دستم رو بگیرم به ضریح امام رضا صلوات بفرستم و دورش بگردم و ببوسمش ولی میترسم باعث آزار زوار آقام بشم گوشه ای ایستادم و نگاهم رو دادم به ضریح زیبای امام رضا و اشک شوق زیارت آقا از چشم هام روون شد. تو حال خودم بودم که صدای خانمی رو شنیدم _ دلت شکسته ازت التماس دعا دارم. برگشتم ببینم کی هست که دیدم یه بچه سه چهار ساله رو بغل گرفته رو بهش گفتم _ ان شاالله امام رضا حاجتت رو بده نگاهش رو داد به بچه ش و سرش رو گرفت بالا _ بچه ام فلجِ براش دعا کن که امام رضا شفاش بده. انقدر دلم برای مادر و بچه سوخت که مات زده نگاهش کردم ... سلام شب همگی بخیر اگر با خوندن این قسمت‌ها دلت امام رضایی شد فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سلامتی رهبر عزیزمون و شفای بیماران را بخواه سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مادر بچه که احساس من رو نسبت به بچه ش دید با بغض گفت _ براش دعا کن _ از کدوم قسمت بدنش فلج شده _ از نخاع کمر _ بر اثر اتفاقی فلج شد یا مادر زادی اینطوری شده سرش رو انداخت بالا _ نه مادر زادی نیست بچه ام صحیح و سالم بود. پشت موتور شوهرم نشسته بودیم که شوهرم با یه ماشین تصادف کرد من و زهرا از موتور پرت شدیم زمین کمر بچه ام خورد به جدول کنار خیابون و فلج شد _ راه درمان نداشت؟ چرا داره مخارجش خیلی بالاست. میگن باید چند عمل جراحی روی کمر دخترت انجام بشه ولی ما اصلا توان پرداختش رو نداریم. به شوهرم گفتم بیا ببریمش زیارت امام رضا ببندیمش به پنجره فولاد آقا تا دلش رحم بیاد و بچه مون رو شفا بده. با این حرفش بغض گلوم رو گرفت مثل بارون اشک از چشمان من فرو ریخت. دست دراز کردم سمتش _ بچه ت رو میدی بغل من. بچه رو گرفت سمتم. از بغلش گرفتم و روی دستهام رو به روی ضریح امام رضا گفتم _آقا جان یه بچه آهو آوردیم پیشت مادر این بچه رو نا امید نکن. یا امام رضا اسمش زهراست هم نام مادر بزگوارت، شما رو به مادر پهلو شکسته ت قسم میدم شفاش بده. مادر زهرا با شنیدن حرفهای من زد زیر گریه و انقدر بی تابی کرد تا از هوش رفت. خدام اومدن گفتن چه خبر شده؟ گفتم _ این مادر دختر فلجش رو اورده و شفاش رو از امام رضا میخواد. فوری تماس گرفتن اورژانش تا پزشک بیاد دور مادر زهرا رو خلوت کردن. اورژانسم خیلی سریع اومد و اکسیژن وصل کردن به مادر زهرا و یه سرم بهش زدن گذاشتنش روی برانکارد یکی از خدام رو کرد به من _ شما با این مادر و بچه آشنایی دارید؟... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚۲
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) جواب دادم _ نه بهم گفت دخترش تو تصادف فلج شده آوردمش پیش امام رضا تا شفا بگیره. دستش رو دراز کرد سمت من _ پس بچه رو بده به من بچه رو گرفت و رفت. منم دنبال خادم راه افتادم. خانم خادم که دید من دارم همراهشون میرم برگشت بهم گفت _ دخترم شما کجا میای ما هم از مادر هم از بچه به خوبی نگهداری میکنیم برگرد ملتمسانه خواهش کردم _ اجازه بدید بیام مادرش رو ببینم نگران حالش هستم _ نه عزیزم نگران نباش برگرد چون خونواده خودت نگران شما میشن. برو فردا بیا از خودم حالش رو بپرس _ اسم شما چیه؟ احترام سادات موسوی. به احترام جدش و خادمی امام رضا بودنش ایستادم. وقتی احترام سادات و زهرا از درب ورودی خانمها رفتن بیرون برگشتم سمت ضریح آقا... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دقیقا رو به روی ضریح آقا ایستادم و زمزمه کردم. _ یا امام رضا خودتون فرمودید هر کسی من رو به پسرم امام جواد علیه السلام قسم بده اون رو دست خالی رها نمیکنم. یا امام رضا قسمت میدم به یه دونه پسرت امام جواد شفای این بچه فلج رو بده. همین جوری که در حال دعا و التماس به امام رضام گوشیم زنگ خورد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم نگاهی به صفحه گوشی انداختم علی زنگ زده جواب دادم _ جانم _ خانم میای تو صحن پیش هم بشینیم _ چشم الان میام. تماس رو قطع کردم به احترام امام رضا دست‌هام رو گذاشتم رو سینه ام چند قدمی عقب عقب اومدم و خودم رو رسوندم تو صحن پیش علی، علی تا نگاهش به من افتاد معترضانه گفت _ چیکار کردی با خودت سحر چقدر گریه کردی چشمات پف کرده نتونستم طاقت بیارم و مجدد زدم زیر گریه همه اون چیزی که تو حرم اتفاق افتاده بود رو براش گفتم با دقت به حرفهام گوش کرد صحبت‌های من که تموم شد گفت _پاشو بریم اون خانم خادم، احترام سادات رو پیدا کنیم. ابرو دادم بالا به این زودی! آخه به من گفت برو بعداً بیا حال مادر و بچه رو بپرس. _ سحر جان مادر اون بچه از امام رضا کمک خواسته امام رضا هم هدایتش کرده پیش تو، که تو هم بیای به من بگی، اون خونواده مشکل بچه‌شون با عمل جراحی حل میشه لاعلاج که نیست. ما هم الحمدلله دستمون به دهنمون می‌رسه. هزینه درمان بچه‌ش رو می‌دیم عمل می‌کنه خوب می‌شه. هاج و واج زُل زدم بهش. علی سری تکون داد _ چرا اینطوری نگاهم میکنی. نفس بلندی کشیدم. تو راست میگی نمی دونم چرا به فکر خودم نرسید. من فکر کردم انقدر باید ضجه بزنم و التماس کنم تا اون بچه شفا بگیره... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خنده صداداری کرد _ آخه این چه فکریه که تو می‌کنی البته اینم بگم خیلی از انسان‌ها اینطوری فکر می‌کنند که اگر گره‌ای به کارشون افتاده یا حاجتی دارند حتماً باید سریع و معجزه آسا براشون رفع بشه یا به خواستشون برسند. خب اذن خداوند هرچه باشه همون میشه گاهی همونجوری سریع و یک مرتبه انجام می‌شه اما خیلی وقت‌ها هم هست که خداوند سبب شفای مریض و یا رفع گرفتاری و حالا هرچی که خواسته انسان هست رو به واسطه انسان‌های دیگه ای میرسونه، ان شاالله سبب شفای این مریض هم ما باشیم. نگاه تحسین برانگیزی بهش انداختم و به شوخی گفتم _ درست می‌فرمایید استاد‌ علی هم به شوخی جواب داد _ پس شاگرد جان بیا بگردیم سادات خانم رو پیدا کنیم. ببینیم مادر اون بچه رو کجا بردن. با همدیگه اومدیم رسیدیم به یکی از خدام‌ خانم. همه ماجرا رو براش تعریف کردم خیلی خوشحال شد گوشیش رو درآورد و زنگ زد به سادات خانم و گفت _ یک خانم و آقا اومدن اینجا و می‌خوان هزینه درمان بچه‌ ی فلجی رو که مادرش از ناراحتی حالش بد شد و بردیدش درمانگاه رو بدن. خانم خادم تماسش رو قطع کرد رو کرد به ما _ شماره سادات خانم رو بهتون میدم بنویسید و باهاش هماهنگ بشید خودکار و یه برگه از تو کیفم درآوردم و شماره سادات خانم رو یادداشت کردم . از خانم خادم تشکر کردیم علی رو به من گفت _ سحر خودت زنگ بزن. شمارش رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق تماس برقرار شد _بفرمایید _سلام سادات خانم من همون خانمی هستم که تو حرم دیمتون ، بچه اون خانم بغلم بود _ سلام عزیزم الان همکارم زنگ زد گفت، خدا خیرتون بده ان شاالله الان کجایید من بیام پیشتون... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _ما در باب الجواد هستیم _ باشه عزیزم الان میام پیشتون. بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم. رو کردم به علی _ شنیدی که چی گفت. سر تکون داد _آره عزیزم شنیدم. کشدار صدا زدم _ علی، الان که گفتم باب الجواد دلم یه جوری شد انقدر دلم می‌خواد بریم کاظمین حرم قشنگ امام موسی بن جعفر و امام جواد را زیارت کنیم. علی لبخند ملیحی زد _ کدوم شیعه‌ای هست که دوست نداشته باشه، همه ما اسم هر کدوم از امامانمون که بیاد دلمون پر می‌کشه بریم حرمشون رو زیارت کنه. نفس عمیقی کشیدم و با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم علی ادامه داد _ ان شالله از اینجا که رفتیم اول میریم قم جمکران بعدش باید یه خورده کارهام رو راست و ریست کنم بعد بلیط هواپیما می‌گیرم و میریم کربلا کاظمین و نجف و سامرا و همه رو زیارت میکنیم. اسم این مکان‌های مقدس را که آورد به یاد این نوحه افتادم و زمزمه کردم _ اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش ، نجف رفتی کربلا رفتی کاظمین رفتی یاد ما هم باش. مشغول خوندن بودم که سادات خانم اومد بعد از سلام و احوالپرسی یه برگه داد دست من گفت بعد از تماس شما زنگ زدم درمانگاه و گفتم با اون خانمی کار دارم که حالش بد بود آوردیمش اونجا. جواب دادن ایشون حالشون خوب نیست گوشی رو میدیم دست همسرش. به شوهرش گفتم که کسی پیدا شده و می‌خواد هزینه درمان بچه‌تون رو پرداخت کنن اون بنده خدا هم کلی خوشحال شدو آدرس مسافرخونه و شماره تلفن خودش رو داد منم یادداشت کردم براتون آوردم _ دکتر نگفت چرا حالش بد شد؟ _چرا گفته شوک عصبیه خوب میشه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از سادات خانم تشکر کردیم ایشونم خداحافظی کرد و رفت. علی کاغذ رو باز کرد خوند _ اسم پدر بچه احمد حسینیِ، گوشی رو از توی جیبش درآورد و شماره آقای حسینی رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد _بله بفرمایید علی گفت _ آقای احمدی خانم من روبروی ضریح امام رضا با همسر شما آشنا شده و ما می‌خواهیم هزینه درمان پسر شما رو بدیم اگر اجازه بدید بیایم یه ملاقاتی با هم داشته باشیم. صدای گوشی علی بلنده و من صدای آقای حسینی رو شنیدم که با حالت بغض آلودی جواب داد _ اجرتون با امام رضا ان شاالله خداوند به مال و جانتون برکت بده ، آقا هر چقدر که شما هزینه بچه من کنی من این پول رو به شما برمی‌گردونم در واقع شما به ما قرض بدید. علی جواب داد حالا میایم با هم صحبت می‌کنیم _ لطف می‌کنید بنده منتظر شما هستم. علی بعد از خداحافظی تماس رو قطع کرد و نگاهش رو داد به من _ بیا بریم درمانگاه پیش پدر و مادرش ببینیم چه کاری از دستمون برمیاد. با هم اومدیم درمانگاه از پرستار سراغ همسر آقای حسینی رو گرفتیم و اتاقی رو به ما نشون داد _ اونجا بستری شدن. با علی نزدیک شدیم من وارد اتاق شدم و بعد از سلام و احوالپرسی با آقای احمدی و همسرش گفتم _ همسر من بیرون منتظر شماست. آقای احمدی متوجه شد ما همونی هستیم که قصد کمک به درمان بچشون رو داریم و از اتاق بیرون رفت و من نشستم کنار تخت همسرش دستم رو گذاشتم روی پیشونیش پرسیدم _ حالت چطوره بهتری؟ نگاهش را داد به آسمون _ الحمدلله خوبم. دست من رو گرفت و اشک در چشمانش حلقه زد و با بغضی که در گلو داشت گفت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون . علی که دم در منتظر من بود رو کرد بهم _سحر جان بریم حرم یا بریم هتل لبخندی زدم _ خودت چی فکر می‌کنی؟ با خنده دندان نمای جواب داد _ بریم حرم. سر تکون دادم _آفرین احسنت بریم حرم. اومدیم تو حرم بهم گفت اگه میشه کمی تو حیاط پیش هم بشینیم با هم حرف بزنیم _ اینکه خیلی عالیه نشستیم رو به روی درب ورودی حرم سر چرخوندم سمت علی _ من خیلی دلم برای این خونواده می‌سوزه. خونسرد سری تکون داد _ چرا؟ _ آخه بچه‌شون مریضه دستشونم خالیه _ مریضی بچشون که تحت درمان قرار می‌گیره خوب می‌شه _ می‌دونم تحت درمان قرار بگیره خوب میشه ولی خب دیگه آدم دلش می‌سوزه دیگه. نگاهی تو صورتم انداخت _ یه چیزی بهت میگم برای همیشه تو ذهنت نگه دار، سحر جان تا جایی که می‌تونی به دیگران کمک کن اگر از نظر مالی از دستت برمیاد مالی اگر از نظر مشورتی میتونی کمک کنی مشورت بده، اگر احساس می‌کنی که نیاز داره به حرفاش گوش بدی دو تا گوش شنوا برای حرفاش داشته باش ولی دلت نسوزه با تعجب نگاهی بهش انداختم _مگه میشه؟ _ آره که میشه چرا نمی‌شه اگه قرار باشه تو هر کسی رو دیدی که مشکلی داره دلت براش بسوزه اون وقت چیزی از اون دلت باقی می‌مونه، یادت باشه که این بنده‌ها یک صاحب اصلی دارند به اسم خدا، که اگر خدا بخواد مشکلات این‌ها رو با اشاره‌ای حل می‌کنه. وقتی کسی دچار گرفتاری میشه دو حالت بیشتر نداره. میتونی بگی این دو حالت چیه؟ فکری کردم و گفتم _ امتحان الهی یا انتقام الهی. آفرین به نکته خوبی اشاره کردی از این دوتا خارج نیست... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _ببین سحر جان هر کاری که ما توی این دنیا انجام بدیم در نامه اعمال ما ثبت میشه ما بابت حرف زدن‌هامون، افکاری که بعضا عملی می‌کنیم چه مثبت چه منفی، توی این دنیا هم امتحان می‌شیم وهم انتقام پس میدیم. امتحانی‌ها رو که شنیدی میگن هر که در این بزم مقرب‌تر است جام بلا بیشترش می‌دهند. سرتکون دادم _ آره شنیدم _خوش به حال اون آدمایی که اهل دین و تقوا و عبادتند. اینها رو خدا می‌خواد امتحانشون کنه میاد یک گره‌ای به کارشون می‌ندازه یا یه مشکلی براشون درست می‌کنه ببینه چقدر صبردارن و چند مرده حلاجن اگر در زمان گرفتاری‌ها صبور بودن و خدا را شکر کردن که هم مشکلشون برطرف میشه هم از امتحان سربلند بیرون میان اگرم نه هی از خدا گله و شکایت کردن اونوقت به خودشون ثابت میشه که ادای بندگی خدا رو درآوردن. انتقامم که حال و روزش مشخصه محاله که توی این دنیا به کسی بگی های و هوی نشنوی هر اندازه‌ای که دل بسوزونی حق کشی کنی کوچک‌ترین ظلمی بکنی مخصوصاً به زیر دستت و یا از احکام الهی مثل نماز و روزه و امر به معروف خلاصه اصول و فروع دین سر پیچی کنی باید و باید در این دنیا تاوانش رو پس بدی و اگر شدت این کارهایی که انجام میدی زیاد باشه هم توی این دنیا گوش خودتو رو می‌پیچونن و هم نسل انسان گرفتار تاوان کارهایی که کرده میشه، شاید بگی چرا نسلم مگه بچه های من چه تقصیری داشتن. جوابت اینه بدون و آگاه باش که این یک قانون الهی هست و صد در صد هم انجام میشه چون همونطوری که فرزندان از مال و شکل و قیافه آدم ارث و شباهت می‌برن از بازتاب کارهای ما هم قسمتشون میشه مثلاً ..‌. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) اگر دروغ بگی و بابت دروغت قسم بخوری نسلت فقیر میشه، حالا زمین و زمان دست به دست هم بدن که این آدم رو از فقر نجات بدن نمی‌تونن مگر اینکه یک نسلی ازشون بگذره. و یا مثلاً اگر به کسی ظلمی کنی شک نداشته باش که تا هفت نسل هم بگذره بچه‌هات خار می‌شن. نفس بلندی کشیدم _ حرفات رو قبول دارم ولی واقعاً سخته که آدم مشکلات مردم رو ببینه و هیچ عکس العملی نشون نده _ آره اون که مشخصه حالا آدم همدردی می‌کنه همفکری می‌کنه بالاخره یه ذره ناراحت میشه اما یادت باشه که همه اینایی که براشون گرفتاری پیش میاد خدا دارن، ما خدای اونها نیستیم که بخواهیم همه چی رو براشون درست کنیم ما اندازه توانمون بهشون کمک می‌کنیم وظیفه ما همینه. در کمک کردن به مردم هم کلی آیات و روایات داریم که خیلی ثواب داره. حتی یه عالمی سخنرانی می‌کرد گفت یک روز حضرت جبرائیل از خدا سوال کرد که اگر خودت بنده بودی چه کاری رو روی زمین بیشتر از همه دوست داشتی خداوند در جوابش گفت به بندگان گرفتار کمک می‌کردم و شادشون می‌کردم. سری تکون دادم _ بله درست میگی. توی این یک هفته ای که در مشهدیم تمام نمازهامون رو به جماعت در حرم مطهر امام رضا علیه السلام خوندیم. امروز اومدیم حرم با علی دعای وداع رو خوندیم. چقدر خدا حافظی سخته، انقدر بغض گلوم رو گرفته که نفس کشیدن برام سخت شده. علی رو کرد به من _ انقدر بی تابی نکن. باور کن اگر کار نداشتم انقدر اینجا می‌موندیم تا خودت بگی بریم ولی خیلی کار دارم اشکام از چشم هام سرازیر شد و گفتم _می‌دونم ، ولی چیکار کنم دل کندن خیلی برام سخته... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مکثی کرد و گفت _ ولی می‌خوام یه جا غافل گیرت کنم که جبران این دلتنگی امام رضا علیه السلام برات بشه. نگاهی انداختم تو صورتش _ چی؟ آهنگین جواب داد _حالاااا دستشو گرفتم _ تو رو خدا علی بگو من اصلاً دلم طاقت نداره که صبر کنم. سرش رو انداخت بالا _ نوچ با لحن گله مندی خواهش کردم _ بگو دیگه علی کلافم نکن _عه خانم باید یاد بگیری صبر داشته باشی _ تو این مسائل ندارم بگو دیگه. با لبخند فقط نگاهم کرد _ یا از اول نمی‌گفتی که می‌خوای کاری انجام بدی یا حالا که گفتی بگو میخوای چیکار کنی _ زنگ زدم یکی از دوستام کارم رو انجام بده اونم قبول کرد. ما هم از مشهد خونه نمیریم مسقیم میریم دیدار خانم حضرت معصومه در قم و بعدم جمکران و از اونجا میریم خونمون از شدت خوشحالی حالت شوک بهم دست داد چند ثانیه خیره شدم تو چشماش دستش رو آورد نزدیک صورتم تکون داد _ کجایی؟ _وااای علی چه خبر خوبی بهم دادی چقدر خوشحال شدم. رو کردم به حرم امام رضا _آقا جان وداع با شما خیلی سخته ولی اینکه می‌خوام برم زیارت خواهرت یه خورده واسم آسونش کرد. یا امام رضا چقدر تو خوبی نمی‌گذاری زائرت ناراحت از اینجا بره ازت ممنونم آقا جان. برگشتم سمت علی _نمی‌دونم چه جوری ازت تشکر کنم خیلی لطف کردی. به شوخی گفت _ ما اینیم دیگه. هر دو رو کردیم به حرم حضرت آقا امام رضا دستمون رو گذاشتیم روی سینه مون و خداحافظی کردیم و اومدیم هتل ساکمون رو بستیم اومدیم تهران . از همون فرودگاه مهرآباد سوار ماشین خودمون شدیم حرکت کردیم به سمت حرم حضرت معصومه یک شب قم موندیم فردا شب به سمت جمکران بعد هم اومدیم خونه انقدر به من خوش گذشته بود که احساس می‌کردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
. 📸 مراقب خدعۀ دشمن باشید! 🔸️ علامه مصباح یزدی: در بسیارى از موارد ممکن است دشمن در واقع قصد ادامۀ جنگ داشته باشد؛ اما براى آن‌که با هزینۀ کمترى به هدف برسد یا ضربۀ کاری‌تر و زیان‌بارترى به مسلمانان بزند، فریب‌کارانه به ظاهر از صلح، آتش‌بس و حکميّت دم بزند تا افکار عمومى را بفریبد و تحت‌تأثیر قرار دهد. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) وسط بهشتم سرمو گرفتم رو به آسمون و گفتم _ خدایا چه جوری شکرت رو به جا بیارم و با چه زبونی و چند بار شکر کنم. علی کارهاش رو توی تهران ردیف کرد و طبق قولی که داده بود رفتیم کربلا همون حس و حالی که تو حرم امام رضا داشتم توی حرمین کربلا و نجف اشرف و سامراه و کاظمینم دارم. موقع وداع هم همون حالات وداع با حرم امام رضا برام پیش اومد. هواپیما که نشست تو فرودگاه امام خمینی رو کردم به علی. _ کی بریم کانادا پیش مامان و خواهرم _ برسیم خونه چند روزی خستگی در بیاریم بعد میریم. صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشی رو از توی کیفم در آوردم رو کردم به علی _ مامانمه لبخندی زد _ چشمت روشن... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دکمه تماس رو زدم _ سلام مامان حالت چطوره خوبی؟ _سلام سحر جان چقدر سرحالی؟! _آخه می‌خوایم بیایم کانادا پیش شما _عه چه خوب برای تفریح میاید یا قصد موندن دارید؟ _برای دیدن شماها میایم. مامان من یک وجب از خاک وطنم رو با کل دنیا عوض نمیکنم _ باشه کی میاید؟ گوشی رو از دهنم فاصله دادم. رو کردم به علی _مامانم میگی کی میاید؟ _بگو ان شاالله آخر هفته گوشی رو گذاشتم در دهنم مامان اخر هفته میایم _وااای سحر جان غافلگیرم کردی به سارا بگم خیلی خوشحال میشه، گوشی رو میدی به شوهرت ازش تشکر کنم _آره الان میدم گوشی رو گرفتم سمت علی _مامانم میخواد باهات سلام و علیک کنه علی گوشی رو از دستم گرفت ابرو داد بالا _عه میخواد با من حرف بزنه منتظر جواب من نموند و گوشی رو گرفت _سلام و عرض ادب حالتون خوبه صدای مامانم اومد _مرسی خوبم سحر گفت میخواهید بیاید کانادا _بله میخوایم بیایم دیدار شما _کار خوبی میکنید ما خیلی مشتاق دیدنتون هستیم _خیلی ممنون لطف دارید. با اجازه تون گوشی رو میدم به سحر _خواهش میکنم _از من خداحافط _به امید دیدار گوشی رو از علی گرفتم و گفتم _ مامان سوسن چطوره خوبه _آره عزیزم خوبه، سحر چقدر شوهرت مودب و مهربونه _حالا اگر از نزدیک ببینیش چی میگی _تا طرز صحبت کردنش رو نشنیده بودم دوست داشتم ببینمش. الان که باهاش صحبت کردم بی صبرانه منتظر دیدارش هستم. _علی که گفت آخر هفته میایم دیدنتون. به سارا و سوسن سلام برسون _چشم عزیزم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم و با علی اومدیم خونه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) توی این چند سالی که مامانم رفته کانادا آرزومه مامانم رو ببینم به آغوش بکشمش و سرم رو روی سینه‌اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم. قبل از اینکه با مفهوم احادیث و روایاتی که در مورد بخشش هست آشنا بشم از بس ازش دلخور بودم بیشتر وقتها باهاش قهر بودم و بی‌محلیش میکرم ولی همه اینها به ظاهر بود قلبم برای دیدنش میتپید من خیلی تو زندگیم سختی کشیدم شاید بعضی هاشو می‌تونستم به زبون بیارم اما اون‌هایی که تو قلب و دلم مونده بود نمی‌تونستم بیان کنم گفتنش در حد یه دلم تنگ شده و ناراحتم هست اما احساسش همراه با یک درد عمیق دورن قلبمه. هنوز مادر نشدم اما هیچ وقت در تصورم نمی‌گنجه در هیچ شرایطی بچه‌هام رو تنها بگذارم. نمی دونم مامانم چطوری تونست این کار رو بکنه. میگن قضاوت نکنید چون تو اون شرایط قرار نگرفتید. از خدا می‌خوام به حق دو تا دردونه‌های عزیزش امام حسن و امام حسین علیه السلام هیچ وقت من رو به غم دوری از بچه‌هام مبتلا نکنه. الان یک هفته است منتظرم علی بلیط بگیره و بریم پیش مامانم. صدای ماشین علی اومد فوری اومدم تو حیاط از چهره ی شادابش فهمیدم بلیط ها رو گرفته. اومدم سمت ماشینش _سلام خوش خبر باشی از روی داشبورد بلیطها رو برداشت گرفت سمت من _سلام عزیزم خوش خبرم از ذوقم بلیطها رو از دستش چنگ زدم و دستم رو گرفتم رو به آسمون و با صدای بلند فریاد زدم _خدا جونم شکرت. علی از ماشین پیاده شدو در ماشین رو بست اومد طرف من _همیشه خندان ببینمت خانمم پریدم بغلش یه بوس محکم به گونش زدم و گفتم _ازت ممنونم خیلی اقایی تاریخ پرواز برای کی هست؟ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _خودت بخون ببین برای کی هست نگاه کردم به تاریخ پرواز. _عه برای فرداست نمی‌دونم از خوشحالی باید چیکار کنم با دستام دو تا بازوهای علی رو گرفتم فشار دادم و با شادی داد زدم _ برای فرداست. یعنی من فردا مامانم رو می‌بینم علی منو بغل کرد دو سه دور چرخوند با صدای بلند خندیدم و صدا زدم _بزارم زمین علی الان می‌افتم علی گذاشتم زمین و با خنده گفت _ چی چی رو می‌افتم پس من اینجا چیکاره‌ام _ تو عزیز دل منی و همه کاره، بیا بریم تو خونه زنگ بزنم به مامانم بگم داریم میایم پیشتون دست همو گرفتیم اومدیم تو خونه گوشیم رو برداشتم شماره مامانم رو گرفتم چند بوق خورد و صداش اومد _ سلام سحر جان نتونستم خودمو کنترل کنم و با خوشحالی داد زدم _ مامان من فردا میام کانادا پیشت صدایی از مامانم نشنیدم فکر کردم قطع شد. گفتم _ مامان مامان صدام رو داری؟ صدای بغض آلودش به گوشم خورد _آره سحر جان صداتو دارم بیا عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بغضش ترکید و زد زیر گریه و ادامه داد _ای لعنت به این زندگی، لعنت به بابات و اون زنیکه خونه خراب کن که ما رو از هم جدا کرد طاقت گریه‌های مامانم رو ندارم صدا زدم _ گریه نکن مامان، آذر به جزای کارهایی که کرده بود رسید وقتی که ماها را از هم جدا میکرد فکر نمی‌کرد که یه روزی خودش از بچه‌هاش جدا می‌شه. مامانم ناله زد _امیدوارم روزی خواری و ذلت بابات رو ببینم. ازته دلم آرزو میکنم بین خودش و دو تا دختراش که نور چشمی‌ هاشن جدایی بیفته. دوست دارم اون دو تا دختراش ازش جدا شن و به حسرت دیدنشون بشینه و اشک بریزه از گریه زاری‌های مادرم منم گریم گرفت گفتم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _همه این چیزایی که گفتی اتفاق افتاده. دلم نمیاد بهش بگم بابا آذر رو از بچه هاشم بیشتر دوست داشت. و وقتی اون رو از دست داد انگار همه زندگیش رو از دست داد. مامانم ادامه داد _سحر دو تا آرزو تو دنیا داشتم یکی اینکه از هم پاشیده شدن زندگی بابات با آذر رو ببینم که دیدم. یکی ام اینکه یک روزم مونده به مُردنم بیام ایران تو روش وایسم بهش بگم زندگیمون رو به هم زدی زندگیت به هم خورد. دختری رو که به خونوادت ترجیح دادی همه مال و اموالت رو ازت گرفت و مثل یه دستمال کثیف از اون ویلای قشنگت پرتت کرد بیرون و آپارتمان نشینت کرد. آرزو می‌کنم دربدری این دختراتم ببینی. سحر اگر دومین ارزومم بر آورده بشه دیگه به هرچی که تو این دنیا می‌خواستم برسم رسیدم. مامانم رو درک می‌کنم به جای اینکه با کلمات تکراری بخوام آرومش کنم ساکت به حرفهاش گوش دادم. مامانم ادامه داد _سحر می‌تونی شماره موبایل آذر رو به من بدی _آره بهت میدم اما چی می‌خوای بهش بگی؟ همین حرفهایی رو که به تو گفتم _اون داغ بالا کشیدن اموال باباست به نظر خودش برنده این ماجراست الان حالیش نیست یه چند سالی صبر کن. میگن مال بادآورده رو باد می‌بره بزار اون روزی که مالش رو باد برد بهش زنگ بزن و هر چی دلت میخواد بهش بگو. الان باهاش حرف بزنی ناراحتت می‌کنه نفس عمیقی کشید _آره درست میگی ولی به بابات زنگ میزنم و حرفهای دلم رو میگم. طاقت نمیارم صبر کنم بیام ایران. بهش میگم خودت به جهنم که رفتی بچه‌هام رو ازم گرفتی که من رو بچزونی ولی به کوری چشمت سارا اومد پیشم. سحرم داره میاد. تویِ پیرمرد بدبختم بشین اون بچه‌های بی مادر رو بزرگ کن... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _انقدر حرص نخور مامان جان. هر چی می‌خوای به بابا بگی بگو. اگر فکر میکنی بهش زنگ بزنی و حرفهات رو بهش بگی آروم میشی زنگ بزن. اگرم می‌خوای بیای ایران بهش بگی صبر کن اومدی ایران بهش بگو مامانم مکثی کرد و گفت _ واقعا میگی سحر؟ _ آره ، این همه سال اذیتت کرده حالا می‌خوای با دو تا کلام حرف خودت رو آروم کنی دیگه _من فکر کردم تو الان از بابات دفاع می‌کنی _اگر لازم باشه من از بابا دفاع می‌کنم ولی دلم برای شما هم می‌سوزه، شما هم حق داری _چقدر تو دختر فهمیده و با شعوری هستی _ممنونم مامان _ از ذوقم که می‌خوام تو رو ببینم این حرفا سر زبونم گل کرد. چون مقصر باباته که انقدر بین ما فاصله انداخت خیلی دلم می‌خواد به مامانم بگم ای کاش شما می‌موندی تو ایران ما رو دور خودت جمع می‌کردی بابام که رفته بود خب بره تو چرا ما رو تنها گذاشتی و رفتی ولی گفتن این حرفا فایده‌ای نداره. گذشته ها دیگه گذشته با حرفهای من که مامان برنمیگرده بدتر ناراحتم میشه. ناراحتی پدر و مادرم گره به کار و زندگیم میندازه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _الو سحر هستی؟ _بله مامان _ساکت شدی فکر کردم قطع شد _نه قطع نشد دارم به حرفهات گوش میکنم. _ببخشید اگر ناراحتت کردم یه لحظه به هم ریختم واقعاً نیاز داشتم که کسی به حرفام گوش کنه، ممنونم سحر جان که برام وقت گذاشتی _ خواهش می‌کنم مامان جون خدا را شکر که تونستم آرومت کنم _پروازتون مسقیم هست یا توقف دارید _نمی دونم اجازه بدید از علی بپرسم رو کردم به علی _مامانم میگه پروازتون مسقیم هست یا توقف دارید _احتمالا یه توقف کوتاه در کشور قطر داشته باشیم _خودتون صدای علی رو شنیدید چی گفت؟ آره عزیزم شنیدم ، سحر جان سفر به کانادا خیلی طولانی میشه ممکنه شانزده هفده ساعت زمان ببره. برای اینکه سفر برات راحت تر باشه وسایلهای سرگرم کننده و خوراکی هایی که دوست داری رو بردار _چشم مامان، اگر اجازه بدی خدا حافظی کنیم منم چمدون سفرمون رو ببندم _ برو عزیزم به امید دیدار دکمه قطع رو زدم و زنگ زدم به بابام بعد از چند بوقی که خور جواب داد _ جانم بابا _سلام بابا خوبی؟ خوبم بابا تو خوبی؟ _ ممنون بابا زنگ زدم باهات خداحافظی کنم _ به سلامتی بابا جون این دفعه کجا می‌خواید برید؟ _ می‌خوایم بریم کانادا پیش مامان مکثی کرد و پرسید _ تو هم میخوای بری پیش مامانت موندگار بشی؟ _ نه بابا من میرم مامان و سارا اینا رو ببینم و برگردم _ برو بابا امید وارم بهتون خوش بگذزه _ بابا گوشی رو میدی به شیما و یا شمیم _ نیستن بابا رفتن پارک جلوی خونمون بازی کنند اومدن میگن بهت زنگ بزنن _ ممنون بابا کار مهمی نداشتم می‌خواستم باهاشون خداحافظی کنم. _باشه بابا... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تماس رو قطع کردم. رو کردم به علی _بریم چمدونمون رو ببندیم سری کج کرد _بریم هر چی که احساس کردم در بین راه لازمه و سوغاتی هایی که از روسیه خریده بودیم رو گذاشتم توی چمدونها علی رو کرد به من _دو تا قمقمه آب هم بردار با تعجب از حرفش گفتم _ مگه تو هواپیما آب نمیدن؟ _ چرا میدن ولی چون سفرمون طولانیه بدنمون با کمبود آب مواجه میشه دو تا قمقمه آب داشته باشیم خوبه هر وقتم خالی شد از مهماندارها بطری آب می‌گیریم می‌ریزیم توش و میخوریم. ابرو دادم بالا _آهان باشه _کرم ضد آفتاب هم حتماً بردار چون هواپیما در سطح بالا حرکت می‌کنه اشعه خورشید از پنجره صورت رو می‌سوزونه. قرص جویدنی بونین رو هم من دارم توی فرودگاه یه دونه میخوریم _این قرص برای چیه؟ _تکون‌های هواپیما باعث ایجاد حالت تهوع می‌شه یه دونه از این قرص‌ها رو یک ساعت مونده به پرواز بخوری خیلی خوبه از حالت تهوع جلوگیری می‌کنه. جوراب ساقه بلند هم بگذار بپوشیم چون مدت زیادی باید بشینیم پاهامون ورم میکنه جوراب ساقه بلند کمک میکنه کمتر ورم کنه. با خنده گفتم _ تو چقدر چیز میدونی جواب داد _ چون که من تجربه سفرهای هوایی زیادی دارم. یه توصیه دیگه‌ای هم بهت دارم اینکه امشب و خیلی زود بخوابیم که کاملاً بدنمون آمادگی سفر رو پیدا کنه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _ پس من برم آشپز خونه شام درست کنم بخوریم که زودتر بخوابیم _ میخوای بیام کمکت لبخندی زدم _ کمک نمیخوام بیا پیشم که از وجودت انرژی بگیرم خنده دندان نمایی زد و اومد توی آشپزخونه یه بسته گوشت چرخ کرده از فریزر براشتم گذاشتم توی یه ظرف، آب سرد رو باز کردم روش و گذاشتم روی سنگ کابینت. علی رو کرد به من _ چرا آب داغ نریختی که یخش زودتر باز بشه؟ _ با آب داغ گوشتها تیکه تیکه میشه و خوب از هم باز نمیشه. آب سرد بهتره _ عه خوب شد یه نکته آشپزی هم یاد گرفتم از توی جای سیب زمینی و پیاز سه تا سیب زمینی و یه پیاز بزرگ برداشتم شستم. یه ظرف با رنده رو گذاشتم جلوی علی _ بیا آقا من پوست میکنم شما رنده کن باشه ای گفت و نشست روی صندلی مواد شامی رو اماده کردیم و سرخ کردم و خوردیم. میز رو که جمع کردم روکردم به علی یه یک ساعتی بشینیم بعد بخوابیم خوب نیست با معده پر بخوابیم به تایید حرف من سرش رو تکون داد _ پس دو تا چایی بریز بیار بخوریم تا منم یه فیلم آماده کنم ببینیم _ چه فیلمی میخوای بزاری؟ _ اخراجی ها تکراریه ولی بزار من فیلم اخراجی ها رو خیلی دوست دارم بعد از فیلم اخراجی ها خوابیدیم به صدای اذان گوشی بیدار شدیم نماز صبح رو خوندیم چمدونهامون رو گذاشتیم تو ماشین اومدیم فرودگاه. علی ماشین رو پارک کرد و قدم برداشتیم به سمت درب ورودی سالن. وارد شدیم بلیطها و پاسپورتمون رو بازرسی کردن و وارد هواپیما شدیم. نگاهم که به صندلی های هواپیما افتاد کشدار گفتم _ علی ما چه جوری شانزده، هفده ساعت بشینیم روی صندلی ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تبسمی زد _ بیا، سخت نگیر این چند ساعت هم می‌گذره زیر لب گفتم _ آخه چه جوری؟ برگشت نگاهی بهم انداخت _ عه تو که غرغرو نبودی خنده صداداری کردم _ الانشم نیستم فقط میگم ما چطوری چند ساعت یک جا بشینیم پاهامون خشک میشه دست من رو کشید _بیا بریم شماره صندلی مون رو پیدا کردیم و نشستیم، رو کردم به علی _ یه چیزی بهت بگم باور می‌کنی! _ جان بگو _ من فکر می‌کردم مسیر از ایران تا کانادا یه چیزی مثل روسیه باشه فکر نمی‌کردم انقدر طولانی باشه صورتشو کامل چرخوند سمت من _خوبی؟ خنده دندان نمایی کردم _ شما بهترین خانوم روسیه هم مرز ماست کانادا قاره آمریکاست، بعد تو فکر کردی که ما دو ساعته می‌رسیم؟ به شوخی با بازوم زدم به بازوش _ می‌دونم قاره آمریکاست تو ذهنم اینجوری تصور کرده بودم _خب حالا پاکش کن و به ذهنت واقعیت رو بگو، ولی خودمونیم ما سحر کبکت خروس می‌خونه، خوشحالی می‌خوای مامانت رو ببینی نفس عمیقی کشیدم _ آره خیلی خوشحالم _همیشه همینجوری باش، شاداب و خندان مکثی کردم و کشدار صدا زدم _علی _ جان علی _تو واقعا فرشته نجات من شدی، از وقتی با تو آشنا شدم به زندگی علاقمند شدم _ مگه قبلاً نبودی _ نه قبلا تلاش می‌کردم بمیرم البته فکر نمی‌کردم کارهایی که دارم می‌کنم گناه داره فکر می‌کردم دارم میرم پیش خدا _ولش کن بهش فکر نکن... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _صبر کن هواپیما پرواز کنه حافظ آوردم یه خورده با هم حافظ بخونیم لبخندی زدم و با تکون سرم حرفش رو تایید کردم. هواپیما که بلند شد و کمربندهامون رو باز کردیم علی از توی ساک دستی کتاب حافظ رو در آورد رو کرد به من _ اولیش رو می‌خوام به نیت تو بخونم چشم‌هات رو ببند نیت کن چشمام هام رو بستم فکرم رفت پیش مامانم صدای علی به گوشم خورد _ حالا چشم هات رو باز کن برات بخونم چشم هام رو باز کردم. علی نگاهش رو داد به من _ سحر توجه کردی هر وقت نیت کنی و کتاب حافظ رو باز کنی دقیقا شعرش در مورد همون موضوعی هست که داری بهش فکر میکنی. فکری کردم و جواب دادم _ آره درست میگی من چند مرتبه نیت کردم شعرش در مورد همون موضوع بوده _الان گوش کن برات بخونم ببین. من شک ندارم که تو نیتت دیدار خونوادت بوده لبخندی زدم _ بخون عزیزم علی شروع کرد به خوندن _يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشي اي مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نوميد چون واقف نه اي از سر غيب باشد اندر پرده بازي هاي پنهان غم مخور ازاینکه اینبار هم همون شعری اومد که موضوعش در فکر من بود خیلی برام جالب اومد. گفتم _ میشه بدی بقیه ش رو من بخونم کتاب رو گرفت سمت من _ بخون عزیزم تا پایان شعر رو خوندم و آخرش رو علی با من همخونی میکرد و میگفت _ غم مخور شعر تموم شد کتاب رو بستم سر چرخوندم سمت علی در زمان گرفتاری کلی آیه قرآن و روایت و احادیث داریم که صبر کنید ما هم چاره ای نداریم مجبوریم اون شرایط رو طی کنیم ولی بیقراری میکنیم. در حالی که آینده بهمون میفهمونه بالاخره روزهای سختی میگذره و پشتش آسونی میاد علی سرتکون داد و زمزمه کرد إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا بعد از هر سختی آسانی هست. تا زمانی که خلبان اعلام کرد میخواهیم فرود بیایم من و علی یا خواب بودیم یا علی انقد کارهای سرگرم کننده برنامه ریزی کرده بود که من سختی سفر رو حس نکردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هواپیما نشست وارد سالن شدیم رو کردم به علی _ زنگ بزنم به مامانم بگم ما رسیدیم _ خوبه زنگ بزن شماره مامانم رو گرفتم با همون بوق اول جواب داد _ جانم سحر جان کجایی؟ _ تو فرودگاهیم مامان _منم اینجا منتظرتونم. _ از کجا می‌دونستی که ما این ساعت می‌رسیم؟ _ همون موقع که ساعت پروازو بهم گفتی حدس می‌زدم که این ساعت برسی سارا و سوسنم پیش منن _ ای جان دوتا خواهرهای گلم همین طوری که داشتم با مامانم صحبت می‌کردم نگاهم افتاد به خانم بی حجابی که داشت گلش رو تکون می‌داد . خوب که نگاه کردم دیدم ساراست خنده پهنی زدم رو کردم به علی _ سارا خواهرمِ یک نگاهی کرد و سرشو انداخت پایین رو کردم بهش _ علی جان من متاسفم اینا بی‌حجابن _ اشکالی نداره تقصیر تو که نیست نگاهم رو کنترل می‌کنم نتونستم طاقت بیارم و پا تند کردم به سمت مامانم و خواهرهام دوست داشتم اول مامانم رو در آغوش بکشم مامانم که پیرهن بلند آستین کوتاه تنش بود و موهاشم ریخته بود دورش قیافه ش اصلاً تغییر نکرده همون مامانی که از ایران رفت مامانمم پا تند کرد به سمت من نزدیک هم که شدیم هر دو دویدیم همدیگه رو به آغوش کشیدیم وای مامانم چه بوی خوبی میده بوی مامان میده از شدت خوشحالی با صدای بلند بلند گریه می‌کردیم چند ثانیه‌ای که تو آغوش هم بودیم آغوشو رها کردیم و به صورت همدیگه نگاه می‌کردیم مامانم با دستای قشنگش اشکای چشم منو پاک کرد _ گریه نکن سحرجان، گریه نکن مادر بزار خوب ببینمت چه بزرگ شدی دوباره همدیگه رو به آغوش کشیدیم سرم رو گذاشتم روی سینه‌اش بوش می‌کردم صدای سارا به گوشم خورد..‌. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از آغوش مادرم اومدم بیرون نگاهم افتاد به سارا که اونم داشت گریه می‌کرد همدیگه رو بغل کردیم روبوسی کردیم همینطور که در آغوش سارا بودم نگاهم افتاد به سوسن _سارا جان بزار سوسنم ببینم ماشاالله کپیِ مامانه سفت چسبوندمش به سینه ام یه چند تا بوس آبدار از صورتش کردم دستی کشیدم به موهای خرمایی قشنگش _سوسن جان چقدر بزرگ شدی چقدر خوشگل شدی ، خانم شدی خنده دندان نمایی زد دسته گل زیبایی که دستشِ رو گرفت سمت من گل رو از دستش گرفتم _ممنون عزیزم گلهات هم مثل خودت زیبا هستن سوسن چادر من رو گرفت و تکون داد _چرا مثل خواهر روحانی ها مشگی پوشیدی؟ همگی خندیدیم.گفتم _صبر کن بریم خونه بهت میگم مامانم رفت سمت علی دست دراز کرد با علی دست داد و سلام و علیک کرد و کلی تحویلش گرفت سارا قدم برداشت سمت علی _ سلام علی آقا خیلی خوش آمدید بهتون دست نمیدم چون می‌دونم مقید به محرم و نامحرم هستید علی سرش رو انداخت پایین _سلام سارا خانم حالتون خوبه خیلی ممنون شما لطف دارید سوسن رفت جلوی علی ایستاد _سلام خوبید دست دراز کرد که با علی دست بده، علی دست نداد و گفت _سلام سوسن خانم خیلی ممنون شما خوبی؟ سوسن رو کرد به من _سحر جون علی آقا به منم دست نمیده؟ سرم رو انداختم بالا _نه دست نمیده _آخه چرا؟ صورتش رو بوسیدم _صبر کن بریم خونه برات توضیح میدم یه دفعه دیدم یه پسر بچه پیرهن مامانم رو گرفت و کشید صدا زد _مامان مامان من تشنمه با تعجب نگاهی بهش انداختم و از مامانم پرسیدم _چرا بهت میگه مامان مامانم ساکت من رو نگاه کرد. مکث کوتاهی کردم _ازدواج کردی مامان؟ ریز سرش رو تکون داد و دست گذاشت روی شونه بچه آریو پسرمه.. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) نشستم روبروی آریو بازوهاش رو گرفتم خوب تو صورتش نگاه کردم _ تو داداش کوچولوی منی ؟ لبخندی زد سرشو تکون داد _ آره مامانم بهم گفته بود ابرو دادم بالا _ عه چی گفته بود _ گفت تو یه خواهر دیگه داری اسمش سحرِ بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش نجوا کردم _ولی مامان یه چیزی رو یادش رفته بوده بهت بگه سرش رو تکون داد _ چی؟ _ اینکه خواهرت سحر تو رو خیییلی دوست داره لبخند قشنگی زد و صورتم رو بوسید ایستادم از مامانم پرسیدم _چرا ازدواجت رو از من پنهون کردی آهی کشید _ به خودم گفتم اگر بگم تو ناراحت میشی و میگی مامانم من رو ول کرده رفته دنبال خوشگذرنی خیلی حرف اومد تو ذهنم که بهش بگم ولی با خودم گفتم. حالا بعداز چند سال دارید همدیگه رو میبینید مراقب باش ناراحتش نکنی تبسمی زدم _ هم ازدواجت و هم داشتن یه پسر خوشگل با مزه رو بهت تبریک میگم لبخند پهنی بر لبانش نشست _ مرسی عزیزم وااای که شنیدن این کلمه مرسی از دهن یه ایرانی چقدر برای من آزار دهنده است. خواستم بگم مادر من ما زبان به این شیرینی و فصیحی داریم آخه چرا برای تشکر کردن از زبان بیگانگان استفاده میکنی والا این خود تحقیریه و باعث اعتماد کاذب در خارجی ها میشه که به خودشون بگن ما که تونستیم در زبان مادری اینها نفوذ کنیم پس حتما در همه مسائل میتونیم. ولی خود داری کردم و حرفی نزدم. البته که این تذکر دادن همون امر به معروفِ ولی الان نه، به وقتش سارا نگاهی به جمع انداخت _ خب دیگه سلام و احوالپرسی کافیه بیاید بریم خونه که سحر و علی آقا بعد از یه سفر طولانی با هواپیما خیلی خسته هستند و احتیاج به استراحت دارند... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
شما رو به شهادت مظلومانه شهید سید حسن نصرالله و شهید حاج قاسم سلیمانی قسم میدم دست دست نکنید زنگ بزنیدو یا پیام بدید🙏