رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۱۵
_بریم هتل اینجا دیگه جای ما نیست
دست علی رو گرفتم
_ببخشید هر کاری کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیریم
علی دستش رو گذاشت روی دست من
_کار خوبی کردی خدا آدمهای بی تفاوت رو بد جوری مجازات میکنه تو بهترین کار رو کردی. فقط مونده که سوسن تصمیمش رو بگیره
یه دفعه به ذهنم رسید سوسن تویِ یه خونه بی بند و بار بزرگ شده. حالا نمیشه یک دفعه بهش بگیم که باید حجاب داشته باشی
نگاهم رو دادم به علی
_تو با وضعیت پوشش سوسن مشکل نداری؟
مشکل که دارم بالاخره اون نا محرمه ولی یک دفعه نمیشه بهش بگی باید پوشش داشته باشی. اگر قبول کرد با ما بیاد یه مدت هیچی بهش نمیگیم ببینیم خودش گرایش به پرهیز کاری و پوشش داره! اگر داشته باشه که کار ما راحت میشه اگر دیدیم نداره یواش یواش باهاش صحبت میکنیم و آگاهش میکنیم.
دست علی رو فشار دادم
_ازت ممنونم چقدر درکت بالاست
لبخند ملیحی زد
_ممنون عزیزم
_به نطرت کِی نظر سوسن رو بپرسم الان برم باهاش حرف بزنم؟
_الان نه صبر کن خودش بیاد باهات حرف بزنه
چشمی گفتم و سرم رو تکیه دادم به شونه ش...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۱۶
علی با دستهاش موهام رو نوازش کرد و پیشونیم رو بوسید و زیر لب نجوا کرد
_خیلی دوستت دادم
برگشتم نگاهم رو دادم تو صورتش
_عزیزم من واقعا عاشقتم
لبخند ملیحی زد
پاشو حاضر شو بریم هتل یه اتاق بگیریم من دیگه نمیتونم اینجا بمونم واقعیتش رو بخوای از اول هم احساس راحتی نکردم
_باشه عزیزم الان آماده میشم بریم.
هر دو لباس پوشیدیم اومدیم تو هال
مامانم با چهره ی نگران پرسید
_کجا میرید؟
علی جواب داد
_ما میخواهیم چند روز اینجا بمونیم اینطوری مزاحم شما میشیم داریم میریم هتل
مامانم قدم برداشت سمت ما
_همینجا بمونید این حرفها چیه میزنید. بعد از سالها من تازه بچه م رو دیدم حالا میخواید برید هتل
هوشنگ همینطوری که نشسته و پاش رو انداخته روی پاش با خونسردی گفت
_بذار راحت باشن. اگر تصمیم گرفتن برن هتل مانع رفتنشون نشو.
علی که انتظار شنیدن این حرف رو نداشت خیلی بهش بر خورد و رنگ از چهره ش پرید.
رو کرد به هوشنگ
_میریم نگران نباشید
هوشنگ به نشونه خودتون میدونید دستی تکون داد
از مامان خدا حافظی کردیم و اومدیم بیرون
علی نفس عمیقی کشید و نفسش رو پوفی داد بیرون و زیر لب زمزمه کرد
_بعضی ها پاشون رو که میزارن تو یه کشور خارجی ، فرهنگشون رو تو خاک وطن جا میزارن. مثلا ما مهمونشون هستیم. میگه بزار برن. بگو مرد یکی از مشخصه های ایرانی ها مهممون نوازیشون هست.
کامل سر چرخوند سمت من
_سحر حتما سوسن رو راضی کن که بیاد ایران، پیش هوشنگ باشه دیوونش میکنه
نفس عمیقی کشیدم
_من که از خدامه باهامون بیاد ایران. ولی باید فکر کنه و خودش تصمیم بگیره چونکه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۱۷
_اگر اصرار من رو ببینه فردا هر اتفاقی بیفته میگه اگر پیش مامانم بودم اینطوری نمیشد
به تایید حرفم سرش رو تکون داد
_درست میگی اما تو هم راهنماییش کن
_باشه راهنماییش میکنم. منم دلم میخواد با ما بیاد ایران
علی گوشیش رو از جیبش درآورد یک شماره گرفت. شروع کرد با طرف فرانسوی حرف زدن مکالمه شون که تموم شد رو کردم بهش
_این کی بود که باهاش صحبت کردی؟
_تو روسیه باهاش آشنا شدم بهم شماره داده بود که اگر اومدی کانادا کاری داشتی زنگ بزن
_عه اینها هم از این کارهایی که ما میکنیم انجام میدن!
_ خودش میگفت من این اخلاق رو به خاطر سفرهای زیادی که به ایران اومدم یاد گرفتم وگرنه تو فرهنگ آمریکا و اروپا اینطوری نیست که شماره تلفن بدن بگن اومدی اینجا بیا من برات آدرس بگیرم و کمکت کنم
_الان چی بهش گفتی؟
_گفتم رفیق بیا میخوام هتل بگیرم راهنماییم کن
_چه خوب، من فکر میکردم زبون مردم کانادا زبان مخصوص به خودشون هست. حالا چرا فرانسوی؟ مگه نمیگن زبان بین المللی انگلیسی هست؟
_مردم کانادا با هر دو زبون صحبت میکنند اتفاقاً بیشتر فرانسوی صحبت میکنند چون اکثریت مهاجر نشینن و بومی اینجا نیستند
اومدیم بیرون هتل ایستادیم. سر چرخودم سمت علی
_چقدر باید اینجا منتظر دوستت باشیم؟
نگاهی به ساعت مچیش انداخت
_الان میرسه چون خودش ساکن همین شهرِ
رو کردم به علی
_من خیلی دوست دارم بریم همه کشور های دنیا رو بگردیم ولی مقیم جایی نشم برگردیم ایران
لبخند دندون نمایی زد
_دقیقاً همین فکری که من دارم هیچی وطن آدم و سرزمین مادری نمیشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۱۸
یه ماشین جلوی پامون ترمز کرد شیشه رو داد پایین علی شناختش لبخندی زد و بهش نزدیک شد بعد از چند جمله فرانسوی صحبت کردن علی رو کرد به من
_بیا سوار شو بریم هتل بگیریم سوار ماشین شدیم دو تا خیابون گذشت ماشین رو پارک کرد وارد یه ساختمون شیک شدیم علی رو کرد به من آروم در گوشم زمزمه کرد
_مجبوریم سوئیت بگیریم که سوسن رو هم بیاریم اینجا پیش خودمون
ابرو دادم بالا و آهسته گفتم
_خیلی ممنونم ازت متشکرم
من نشستم روی مبل علی با دوستش رفت و زودی برگشتن. دو ستش خداحافظی کرد. ما هم طبق شماره روی کلید اومدیم سوئتمون رو پیدا کردیم علی کلید انداخت در رو باز کرد. وارد خونه شدیم دو خوابه است یه اتاقش دو تا تخت داره و یه اتاقش یکی. فوری به ذهنم اومد که این اتاق یه تختِ برای سوسن هست.
با علی برگشتیم خونه مامانم. خدارو شکر هوشنگ نیست رو کردم به سوسن
فکر هات رو کردی؟ دوست داری با ما بیای ایران
با اکراه جواب داد
_باشه با شما میام ایران
دستش رو گرفتم
_چی شد سوسن جان چرا با دلخوری میگی میای
آهی کشید
_هوشنگ بهم گفت که باید با خواهرت بری ایران
_کاری به هوشنگ نداشته باش به دلت نگاه کن ببین دوست داری با ما بیای ایران یا میخوای کانادا بمونیِ.
بغض گلوش رو گرفت. به سختی گفت
اگر بیام ایران دلم برای مامان تنگ میشه
حرفش که تموم شد اشکهاش مثل بارون از چشم هاش سرازیر شدن
مامانمم گریه ش گرفت. سوسن...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۱۹
سوسن پرید تو بغل مامانم دست انداخت گردنش. مامانم سوسن رو به آغوش گرفت هر دو شروع کردن به گریه کردن منم نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و اشکام سرازیر شد علی ناراحت از این صحنه از خونه رفت بیرون چند لحظه ای هر سه گریه میکردیم تا اینکه مامانم سوسن رو از خودش جدا کرد صورتش رو بوسید رو کرد به من
_فکر نکن من مادر بیرحمی هستم و از ته دلم میخوام که یک همچین شرایطی برای سوسن جور باشه، من از سر بدبختی به این شرایط تن دادم
از بابات که جدا شدم هر روز برادرام و خواهرام زنگ میزدن که پاشو بیا اینجا خودمون حمایتت میکنیم بهترین زندگی رو برات درست میکنیم. انقدر گفتن و گفتن منم خواستم به بابات نشون بدم که شرایطم خیلی بهتر از زندگی با توئه شما دوتا رو گذاشتم اونجا و خودم اومدم. یعنی بابات شما رو نداد و چه کار خوبی کرد که نداد چون سرنوشت شما هم چیزی شبیه به سوسن میشد. روزهای اولی که اومدم اینجا تحویلم گرفتن اونقدر که فکر میکردم که تا حالا از اصل زندگی کردن دور بودم تنها چیزی که آزارم میداد دوری شما دو تا بود به خودم میگفتم بچههام که به سن قانونی رسیدن میارمشون پیش خودم. اما رفته رفته بیاعتناییها و کم محلیهاشون شروع شد. بهم میگفتن باید کار پیدا کنی من هنری بلد نبودم تحصیلات بالایی نداشتم تو این کشور یا باید سرمایه داشته باشی یا مدرک عالی. که بتونی زندگی کنی. منم که هیچ کدوم اینها رو نداشتم توی یک رستوران به عنوان کارگر کار میکردم ولی حقوقی که به من میدادند برای زندگی روزمره یک نفر هم جوابگو نبود چه برسه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۰
چه برسه که من بخوام خونه اجاره کنم و هزینههای تحصیل و خورد و خوراک سوسنم تامین کنم
_مامان من یادمه شما ارثتون رو نگرفته بودید و دایی فرهاد میگفت بیا کانادا ارثت رو میدم
_آره میگفت. ولی وقتی اومدم اینجا زد زیر حرفش و گفت بابا بدهکار بود ارثی نموند دادیم بابت بدهکاری هاش
با تعجب ابروانداختم بالا
_راست میگفت بابا بزرگ بدهکار بود؟
_نه مادر چه بدهکاری این حرف رو زد که من نگم ارثم رو بده
_مامان مدرکی داری که ثابت کنی پدر بزرگ چیزی داشته و سهم ارث شما رو ندادن
نه ندارم، بابام هر چی مدرک بود سپرده بود به فرهاد اونم حق همه رو خورد
مامانم مکثی کرد و ادامه داد
_سحر به خاطر اذیت و آزارهای هوشنگ به سوسن ملامتم نکن من از بی کسی و از سر احتیاج با هوشنگ ازدواج کردم و گرنه اصلا قصد ازدواج نداشتم
نفس عمیقی کشیدم و به تاسف سرم رو تکون دادم
_تو و بابا به خاطر خوش گذروندن ما سه تا خواهر رو خیلی اذیت کردید در حالی که نه شما به زندگی مرفهی رسیدی نه بابا ولی ما سه خواهر تا بخوای رنج کشیدیم
مامان سرش روانداخت پایین و ساکت زل زد به کف پوش اتاق
رو به مامانم پرسیدم
_چرا سوسن رو نفرستادی پیش سارا حالا همیشه نه ،گاهی
_فکر میکنی سارا اوضاعی بهتر از من داره
اونم شوهرش همیشه مستِ
زدم پشت دستم
_راست میگی مامان؟
_آره باور کن راست میگم
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۱
مامانم نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_در واقع بین همه ما فقط تویی که الان خوشبختی سحر جان قدر این خوشبختت رو بدون
_قدر میدونم مامان فقط میخوام ببینم قدرشناسی از نظر شما یعنی چی؟
_به حرفش گوش کن وقتی برات کاری انجام میده ازش تشکر کن زندگی بالا و پایین داره باهاش بساز
_همه اینایی رو که میگی مامان درسته اما یه مطلب اساسی رو جا انداختی
فکری کرد و جواب داد
_همینها به ذهنم رسید بهت گفتم
_یه نکته مهم رو جا انداختی و به خاطر همین نکته مهمی که تو زندگیتون گمش کردید انقدر گرفتارید
مامانم با تعجب نگاهی بهم انداخت
_چی رو گم کردم. من اهل خیانت نبودم تو زندگیم بی وفایی نکردم نکنه چون شماها رو تنها گذاشتم داری بهم کنایه
می زنی ؟
_نه مادر من اینا نیستن شما معبودتون رو فراموش کردید شما خالقتون رو رها کردید شما خداتون رو گذاشتید کنار
سوسن پرسید
_یعنی اونهایی که خدا رو قبول دارن اصلاً مشکل ندارن؟
رو کردم بهش
_چرا عزیزم مشکل دارن. در واقع چه خدا رو قبول داشته باشی و چه خدا رو قبول نداشته باشی گاهی یک سری گرفتاریها برای انسان پیش میاد
اما یه فرق خیلی بزرگی بین این دوتا هست
سوسن کنجکاو پرسید
_چه فرقی؟
_فرقش اینه که وقتی خدا رو داری خودش راهنماییت میکنه تا گرفتاریها و مشکلاتت به خوبی حل بشه
با تعجب گفت
_مگه خدا حرف میزنه؟
_خودش مستقیم باهات حرف نمیزنه. برامون قرآن فرستاده و در این کتاب آسمانی همه ی راه و روش زندگی رو برامون گفته که...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۲
سوسن رفت تو فکر
تو دلم گفتم خدا رو شکر انگار زمینه هدایت رو در وجودش داره
سوسن صدام زد
_آبجی سحر
_جانم
_میشه از خدا بیشتر بگی
_باشه توی یه فرصت دیگه بهت میگم ولی الان بهم بگو تصمیمت چیه با ما میای ایران؟
لبش رو به دندون گرفت و نگاهش رو داد به مامانم
_برم مامان
اشک تو چشم های مامانم حلقه بست و بغض گلوش رو گرفت. چند لحظه سکوت کرد تا به خودش مسلط شه و گفت
_خیلی دوستت دارم سوسن جان ولی میدونم اگر با سحر بری از همه جهت برات بهتره
سوسن زد زیر گریه
_آخه اگر برم دلم برات تنگ میشه
_عزیز دلم منم دلم برات تنگ میشه. _وقتی من و تو از هم جدا شیم یه غصه داریم اونم دلتنگی برای همدیگه است اما اگر اینجا بمونی هر روز و هر شب زیر دست هوشنگ باید خورد بشی یعنی ناراحتیهای پشت سر هم، حالا خودت تصمیم بگیر میخوای بری پیش خواهرت با آرامش دَرست رو ادامه بدی بازی کنی تفریح بری و شاد باشی یا اینجا بمونی و هر روز و هر روز هوشنگ تو رو بیشتر تحقیرت کنه و به بهانههای مختلف بگه این رو برات نمیخرم اون وسیله رو برات نمیخرم منم که میبینی دستم خالیه که برات تهیه کنم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۳
سوسن اشکهای چشمش رو پاک کرد نگاهش رو داد به من
_باهات میام
نتونست طاقت بیاره و خودشو انداخت بغل مامانم هر دو همزمان با هم گریه میکنند مامانم موهاش رو نوازش کرد در گوشش زمزمه کرد
_اولش برات سخته پات که برسه به ایران طعم آرامش رو که بچشی بعد روزی چندین بار میگی ای کاش سحر زودتر اومده بود و منو با خودش آورده بود ایران
بعد از چند لحظه گریه کردن سوسن از آغوش مادرم جدا شد رو کردم به هر دوتاشون
_ما فعلاً چند روزی کانادا هستیم علی سوئیت دو خوابه گرفته
نگاهم رو دادم به سوسن
_وسایلت رو بردار چمدونت رو ببند بیا این چند روز رو پیش ما، اینجوری یک دفعه از مامان جدا نمیشی که برات سخت بشه از طرفی توی این چند روز، دوری از مامانر و تجربه کن ببین میتونی تحمل کنی بعد تصمیم جدی بگیر
سوسن جان خدا میدونه که چقدر دلم میخواد از این شرایط نجات پیدا کنی و به امید خدا بهت قول میدم بهترین زندگی رو اونجا داشته باشی بهترین لباسها رو برات میخرم کفش اسکیت برات میخرم تو هر کلاس آموزشی که بخوای ثبت نامت میکنم با هم میریم پارک سینما کلی میگردیم اما با همه این حرفا اصرارت نمیکنم که بگم حتماً بیا، میخوام خودت تصمیم بگیری که پشیمون نشی چون اگه بیای دیگه هوشنگ قبول نمیکنه برگردی فکری کرد و گفت
_ باشه چند روز اینجا پیش شما باشم ببینم میتونم تحمل کنم بعد میگم باهات میام یا نه
_باشه عزیزم اینطوری خیلی بهتره حالا پاشو چمدونت رو ببند
سوسن رو کرد به مامان کدوم چمدونا رو بردارم...
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۴
مامانم با یه حس شرمندگی جواب داد
_سوسن جان ببخشید مامان، این چمدونا رو هوشنگ خریده بیاد ببینه نیست سرو صدا راه میندازه
رو کردم به سوسن
_حالا به مشمایی چیزی بردار همه رو بذار توش بیا بریم سوئیت، خودم یه چمدون خوشگل برات میخرم که خواستیم بریم ایران وسایلت رو بگذاری داخلش
به نشونه تایید حرفم سرشو تکون داد و رو کرد به مامانم
_مامان یه دو تا مشما که میتونی بهم بدی
_آره عزیزم الان برات میارم
مامانم دو تا مشمای بزرگ آورد داد به سوسن رو کردم به سوسن
_ منم میتونم بیام کمکت کنم وسایلت رو جمع کنی؟
لبخندی زد
_آره خیلی هم دوست دارم بیا بریم
اومدیم تو اتاقش کمدشو باز کرد نگاهی به لباسهایی که آویزون بود کردم یک دونهشون نو نبود همه کهنه
سرچرخوندم سمتش
_یه حرفی بزنم ناراحت نمیشی؟
نگاه کنجکاوانه ایی بهم اندخت
_نه بگو
_هیچ کدوم از این لباسها رو نیار خودم برات میخرم
شادی به چهره اش نشست و گفت
_راست میگی آبجی سحر برام لباس میخری؟
_آره عزیزم اگه شد امشب ، نشد فردا میریم هر چی لازم داشته باشی برات میخرم
_علی آقا پول میده؟
_بله که پول میده
دستی کشید به لباسهای تو کمدش یه سارافون و بلوز از رخت آویز در آورد گرفت جلوی من
_فقط این رو سارا کادو تولد بهم داد بقیه لباسها برای دختر دایی فرهاد و دختر دایی فریبرز هست. بهشون کوچیک شده و یا دوستش نداشتن دادن به من...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۵
با شنیدن این حرف بغض گلوم را گرفت به قدری ناراحتم که دلم میخواد برم خونه دایی هام بگم
شرم نمیکنید خجالت نمیکشید ارث مادرم رو خوردید. حالا لباس کهنه های بچه هاتون رو میدید به بچه خواهرتون بپوشه. این رسم انصافه
خواهرم مثل دسته گل میمونه از زیبایی مثل قرص ماهه، اون وقت اینجوری با این لباسهای کهنه باید بگرده
ای وای و صد وااای از دست بابام چه کرد با ما، مخصوصاً با این طفل معصوم .
از شدت ناراحتی انقدر دندون هام رو به هم فشاردادم که درد گرفته، نگاهم افتاد به چشمای عسلی خوشگل خواهرم به آغوش کشیدمش و سفت فشارش دادم درِ گوشش زمزمه کردم
_عزیز دلم دیگه نمیگذارم کهنه پوش باشی بهترینها رو برات میخرم
از آغوش خودم جداش کردم و گفتم
_همون لباسی رو که سارا برات خریده رو بردار بریم
اشاره کردم به لباسی که تنشه
_این لباس برای کیه؟
_ برای مژگان دختر دایی فریبرز
_عه! پس اینم از تنت در بیار لباس سارا رو تنت کن ، همین امشب برات خرید میکنم
لبخند دندون نمایی زد صورتم رو بوسید _وااای آبجی سحر تو چقدر خوبی من همیشه تو مهمونیا انقدر خجالت میکشم اینا رو تنم میکنم مخصوصاً که مژگان به رومم میاره...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۳۵پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۶
به قدری این حرف سوسن ناراحتم کرد که گوشی رو برداشتم و شماره بابا رو گرفتم. چند بوق خورد بابام جواب داد
_بَه سحر جان خوبی بابا
بابا که اینطوری تحویلم گرفت از حالت تهاجمی در اومدم و جواب دادم
_سلام بابا حال شما خوبه
_آره خوبم بابا تو چطوری؟
_حقیقتش خوب نیستم
_چرا مگه چی شده؟
_اوضاع سوسن اینجا اصلا خوب نیست!
_مگه پیش مادرت نیست؟
_چرا پیشش هست ولی برادرهاش حمایت مالی ازش نکردن مامانم مجبور شده ازدواج کنه شوهر مامان ،سوسن رو دوست نداره دخترت به شدت چه از نظر مالی و چه از نظر روحی اینجا داره آسیب میبینه
کشدار جواب داد
_عه مادرت که خیلی اظهار خوشبختی میکرد
از اینکه به حرفهام در مورد سوسن توجه نکرد از دستش دلخور شدم گفتم
_بابا جان صدای من رو نشنیدی حرف از
بدبختی و خوشبختی مامان نیست حرف دخترته، هم خونت کسی که وظیفه شرعی و عرفی در موردش داری
_چرا شنیدم ولی آخه مامانت میگفت ما اینجا خوشبختیم و ...
نگذاشتم ادامه بده
_بابا چرا متوجه نیستی سوسن اینجا لباس نداره این مرتیکه شوهر مامان در مورد همه چی سوسن رو در مضیقه گذاشته، باباجان سوسن و شمیم و شیما هر سه دخترهای شما هستن متوجه اید؟
_چرا عصبانی میشی
_به نظرتون نشم، شما در قبال ما سه تا خواهر هیچ احساس مسئولیتی نمیکنی
_کی این حرف رو زده دیگه باید چیکارتون میکردم...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۷
_بابا شما توی این چند سال حتی یک بار هم زنگ نزدی حال سوسن رو بپرسی یا یه پولی بفرستی بگی براش خرج کنن
_سحر اینقدر به من سر کوفت نزن
_ببین بابا من در مورد خودم هر چی که شد گفتم عیب نداره اما در مورد سوسن نمیتونم گذشت کنم
_حالا میگی چیکار کنم؟
_پول بفرست میخوام برای سوسن لباس بخرم
_یعنی هیچی نداره تنش کنه؟
_چرا داره یه عالمه هم داره ولی همشون لباس کهنه های دخترهای فامیله که یا دیگه دوستشون نداشتن و یا کهنه شدن دادن سوسن بپوشه
عصبانی داد زد
_پس اون مادرت اونجا چیکار میکرده؟
_کاری رو که شما با آذر میکردی و به ما محل نمیدادی
_بی معرفت من بهتون سر نمیزدم، خرجی تون رو نمیدادم؟
_چرا خرجی میدادی ولی همیشه به چشم موجودات مزاحم به ما نگاه میکردی. راستی بابا یادته قبل از تصادف میخواستی با من چیکار کنی؟
فریاد زد
_بسه سحر تمومش کن من دارم تلاش میکنم گذشته ام رو فراموش کنم تو داری همش میزنی
_بهتون گفتم اگر در مورد خودم بود بازم سکوت میکردم و به روتون نمی اوردم اما در مورد سوسن کوتاه نمیام. پول بریزید برم براش لباس بخرم بعدم دارم میارمش ایران شما باید مثل شمیم و شیما سوسن رو هم تحویل بگیری
مکثی کرد و گفت
_من تو نگهداری این دو تا هم موندم چطوری میتونم سوسن رو هم نگه دارم اصلا ممکنه اینها با هم سازشون نشه
_ببخشید بابا حالا شما دو روز امتحان کن اگر نتونستی بعدا مخالفت کن
نفس عمیقی کشید
_باشه، حالا ببین میتونی از علی پول بگیری برای سوسن خرید کنی من بعدا تو حساب کتاب هامون باهاش حساب میکنم...
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۸
_نه بابا نمیتونم، از یکی قرض کنید
_سحر جان ندارم
_راضی نشید که سوسن تا الان که زیر منت و نگاه های سنگین ِهوشنگ بوده از این به بعد زیر نگاه های علی باشه
_علی بچه خوبیه
_نه بابا نمیشه خواهش میکنم پول بفرستید
نفس بلندی کشید
_ببینم چیکار میتونم بکنم
بعد از خداحافظی با بابام متوجه شدم سوسن و مامانم زل زدن بهم و داشتن حرفهای مارو گوش میدادن. مامانم بهم اعتراض کرد
_چرا از وضعیت زندگی من برای بابات گفتی
_ باور کن اصلاً قصد نداشتم بگم من شرایط مالی بابا رو میدونم، اولش نمیخواستم بگم پول بده ولی وقتی شرایط سوسن رو دیدم دیگه به هم ریختم. بذار بابا به خودش بیاد
صدای زنگ گوشیم بلند شد. نگاه کردم به صفحه گوشی علی زنگ زده جواب دادم
_جانم
_خسته شدم از بس بیرون وایسادم بیا بریم
_باشه الان با سوسن میایم
رو کردم به سوسن
_لباس که نمیخواد برداری ولی اگر وسیله دیگه ای داری که میخوای همراه خودت بیاری بردار بریم
سرم گرم صحبت بامامانم شدم سوسن چند تیکه از وسایلش رو برداشت. رو کرد بهم
_آبجی سحر من آماده ام
ایستادم و با مامانم خداحافظی کردم. سوسن نزدیک مامان شد. دست انداختن گردن هم با گریه از هم خداحافظی کردن. اومدیم پایین پیش علی. لب خونی کردم
_بریم فروشگاه لباس برای سوسن خرید کنیم
بدون معطلی آهسته گفت
بریم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۲۹
علی یک تاکسی گرفت و ما رو برد به یک فروشگاه بزرگ
سرم رو بردم کنار گوش سوسن
_عزیزم دو دست لباس تو خونه ای انتخاب میکنی و دو دستم مجلسی کلاه و شال گردن و کاپشنم انتخاب کن
ابرو داد بالا با خوشحالی کشدار گفت
_وای باورم نمیشه میتونم این همه لباس بخرم
لبخندی زدم
_الان دیگه میتونی باور کنی
با نگاهش یه دور فروشگاه رو خوب نگاه کرد. رو کرد به من
_گفتی میتونم چهار دست لباس بخرم
با لبخند ریز سرم رو تکون دادم
_بله عزیزم
دستهاش رو مشت کرد
_آخ جوون چقدر لباس میتونم بخرم
انقدر خوشحال و ذوق زده شد که ترسیدم خواهرم سکته کنه
آهسته بهش گفتم
_سوسن جان راحت باش، دیگه اون دوره ای که هوشنگ تو رو اذیت میکرد تموم شد.
لبخند دندون نمایی زد
_مرسی ابجی سحر
سوسن بین لباسها میچرخید و انتخاب میکرد و پشیمون میشد و دوباره یه مدل دیگه انتخاب میکرد. من و علی هم سر فرصت همراهش میکردیم. هر از گاهی هم علی با اشاره ابرو میگفت کاریش نداشته باش بزار راحت باشه.
سوسن نگاهش رو داد به من
_آبجی تو بگو من چی بخرم آخه اینها همشون قشنگن من نمی دونم کدوم رو انتخاب کنم
تو دلم گفتم خدا رو شکر که این حرف رو زد
با دستم یه بلوز شلوار که بلوزش آستین بلندِ و یقه اش بسته است رو بهش نشون دادم
_این خوبه میپسندی؟
لبخندی زد
_آره آبجی همین خوبه
بقیه لباسهاشم با هم انتخاب کردیم اومدیم هتل
سوسن با مشمای لباسهاش رفت توی اتاقش...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۰
چند دقیقهای طول کشید با همون لباسی که من براش انتخاب کردم اومد بیرون
_آبجی بهم میاد
قدم برداشتم سمتش، نزدیکش شدم با دستم سر تا پاش رو نشان دادم
_بَه بَه چقدر بهت میاد خانوم
گل توی گلدون شدی
سوسن رو کرد به علی
_علی آقا بهم میاد
علی بدون اینکه نگاهش کنه جواب داد
_حتماً که بهتون میاد مبارکتون باشه
سوسن یکم حالش گرفته شده رو کرد به من
_انگار علی آقا هم مثل هوشنگ از من خوشش نمیاد
ابرو دادم بالا
_نه اصلاً این حرف رو نزن علی تو رو مثل خواهرش دوست داره
_پس چرا الان نگام نکرد؟
_آخه تو نامحرمی
سرش رو ریز تکون داد
_یعنی چی نامحرمی؟
لبخندی زدم
_صبر کن سر فرصت برات میگم که محرم و نامحرم چیه و باید به کی نگاه کنیم و به کی نگاه نکنیم و یا حتی با نامحرم چه جوری حرف بزنیم و یا جلوی نامحرم چه جوری راه بریم
متحیر نگام کرد
_یعنی چی این حرفها ، چقدر سخته حالا که من میخوام با شما زندگی کنم باید همین جوری باشم
دستم رو کشیدم به موهاش و نوازشش کردم
_نه عزیزم کسی تو رو برای انجام احکام شرعی مجبور نمیکنه اگر میخواستم مجبورت کنم برات شرط میگذاشتم که حتما باید حجابت رو رعایت کنی تا من تو رو ببرم پیش خودم
_آهان، راست میگی، حالا اگر من بخوام علی اقا به من محل بزاره و تحویلم بگیره باید چیکار کنم
خواستم بگم تو نباید برای رضایت علی کاری انجام بدی بلکه باید عمل تو برای رضای خدا باشه ولی یه حسی بهم گفت حالا زوده صبر کن یواش یواش، همین قدر که ما تونستیم با رفتارهای محبت آمیز، سوسن رو جذب خودمون کنیم که...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۱
براش مهم باشه که محرم چیه و نامحرم چیه خیلیِ
_سوسن جان محل که بهت میزاره اما چون تو نامحرمی و اینطوری موهاتم باز و بیرونه بهت نگاه نمیکنه.
مکثی کردم و ادامه دادم
_اگر روسری سرت کنی و حجاب داشته باشی موقعی که باهاش صحبت کنی گاهاً بهت نگاه میکنه ولی تو هم نباید از یک نامحرم بخوای نگات کنه بهت بگه این لباسی که پوشیدی بهت میاد یا نمیاد
سرش رو کج کرد و دلخور پرسید
_آخه چرا؟
جواب این چراهات رو بزار بریم ایران یه ساعتهایی که با هم تنها میشیم برات توضیح میدم ، الان فرصت مناسبی برای این کار نیست
_من نمیتونم تا اون موقع صبر کنم دلم میخواد دلیل این همه سختگیری شما رو بدونم
_باشه امشب علی خوابید من بیدار میمونم سعی میکنم برات توضیح بدم. هر سوالی هم داشته باشی جوابت رو میدم
_پس اگر الان من روسری سرم کنم به علی آقا بگم بهم میاد یا نه بازم منو نگاه نمیکنه؟
_ عزیز دلم قبلا هم بهت گفتم. روسری سرت کنی موقع صحبت کردن گاهاً یه نگاهی بهت میندازه اما تو نباید به اون بگی که لباست بهت میاد یا نه
_آبجی سحر یه چیزی بگم ناراحت نمیشی
_نه عزیزم ناراحت نمیشم
_اگه ممکنه تا نرفتیم ایران از این پوشش و حجاب و این چیزا به من بگو من ببینم میتونم بیام با شما زندگی کنم
نگاهی بهش انداختم یه نفس عمیق کشیدم
_باشه بهت میگم تو هم خوب و با دقت گوش کن و بهش فکر کن و انتخاب کن ولی واقعاً تو میخوای بین حجاب و تحقیر شدن و منت گذاشتن یکیشو انتخاب کنی
انگار با این حرفم بهش شوک وارد شد ساکت شد و رفت تو فکر...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۲
بعد از لحظه ای سکوت نگاهش رو داد به من
_آبجی حالا در مورد اینکه من روسری سرم می کنم یا نه بعداً بهت میگم ولی الان برم بقیه لباسهام رو بپوشم ببینی بهم میاد یا نه
_برو عزیزم برو همه رو بپوش و بیا نشونم بده
سوسن تمام لباسهایی رو که براش خریدیم رو تنش کرد و اومد جلوی من یه چرخی میزنه
_آبجی قشنگه؟
تشویقش میکنم
_بله چقدر بهت میاد
واقعا همه لباسها بهش میاد و خواهرم رو زیباتر کرده گاهی هم فراموش میکنه که نباید به علی بگه من رو نگاه کن. صدا میزنه
_علی آقا بهم میاد
بعد این حرف نگاهش رو میده به من میزنه زیر خنده
_ببخشید یادم میره
با خنده جواب میدم
_اشکال نداره زمان میبره تا عادت کنی
لباسهاش رو که پوشید بهم گفت
_میشه الان با هم حرف بزنیم
_الان نه علی تنها میشه، اگر ناراحت نمیشی تو جمع در مورد احکام شرعی صحبت کنیم اگر هم دوست داری دو تایی در موردش حرف بزنیم که باید صبر کنی در یه فرصت مناسب بهت بگم
تبسمی زد
_تو هم مثل مامان هوای شوهرت رو داری.
خیلی آروم با دستم زدم روی بازوش
_هوای تو رو هم دارم خواهر کوچیکه ی قشنگم
خودش رو انداخت تو بغلم و بوسم کرد
_ببخشید گفتم فکر کنم ببینم که باهاتون بیام یا نه ، نمیدونم چرا این حرف رو زدم شرایط هر چقدرم تو ایران برای من سخت باشه از اینجا خیلی بهتره که مرتب هوشنگ منو تحقیر کنه
ساکت شد و لحظه ای رفت تو فکر و بعد ادامه داد
_آبجی
_جانم
مکثی کرد و حالش دگر گون شد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۳
_هوشنگ هیچ وقت من رو نزد ولی به آریو میگفت بزن تو سر سوسن بهش بگو دست و پا چلفتی، بیعرضه
اشک توی چشماش جمع شد. مکثی کرد و ادامه داد
_آبجی گاهی وقتها من هیچ کاری نکرده بودم ولی به آریو میگفت برو بزن تو سر سوسن
انقدر از شنیدن این حرف ناراحت و عصبی شدم که دلم میخواد برم چند تا مشت بکوبم تو سر هوشنگ
دست سوسن رو گرفتم
_عزیزم به این چیزها فکر نکن چون هوشنگ دیگه نمیتونه بهت آسیب روحی بزنه
صدای زنگ گوشیم بلند شد دست سوسن رو رها کردم گوشیم رو از توی کیفم در آوردم ، مامانمه ، دکمه تماس رو زدم
_سلام مامان
_سلام سحر جان میشه سوسن رو بیاری خونه، آریو بهانه ش رو میگیره
خودم که اصلا دلم نمیخواد خواهرم پاش رو تو خونه هوشنگ بی رحم بگذاره ولی باید نظر سوسن رو هم بپرسم
رو کردم بهش
_سوسن جان مامان میگه آریو بهانه ت رو میگیره میری ببینیش
سوسن با اشاره ازم پرسید
_چیکار کنم برم؟
سر انداختم بالا
_نه نرو
لب خونی کرد
_باشه
_مامان سوسن نمیاد
_سحر جان ببین میتونی راضیش کنی بیاد آخه آریو داره گریه میکنه میگه سوسن رو میخوام هوشنگ میگه بگو سوسن رو بیارن اینجا
_مامان الان سوسن داشت برام میگفت که هوشنگ یاد آریو میداده که بزنه تو سرش. واقعا این هوشنگ انقدر
بی وجدانه
صدایی از پشت گوشی نمیاد فکر کردم قطع شده گفتم
_الو الو
مامانم جواب داد
_دارم گوش میکنم
_فکر کردم قطع شده جواب ندادی، میگم یعنی هوشنگ انقدر بی وجدانه
_حالا ببینمت برات توضیح میدم
_نه مامان جان نیازی به توضیح شما نیست هم سوسن دوست نداره بیاد خونه شما هم من دلم نمیخواد...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۴
صدای آهستهای از پشت گوشی اومد
_سحر جان خواهش میکنم اگه سوسن نیاد هوشنگ شروع میکنه به من بد
پیله گی کردن ورش دار بیارش اینجا.
یه لحظه هنگ کردم مامانم چی داره میگه ،برای اینکه زندگی خودش به هم نریزه میخواد با اعصاب و روان دخترش بازی کنه
معترضانه گفتم
_مامان چه بلایی به سر عاطفه خودت آوردی که انقدر بی رحم شدی!
_چی میگی سحر با منی؟
_بله با شما هستم بیچاره سوسن میگه که هوشنگ به آریو میگفته بزنه تو سرش میدونی اینجوری بچه چقدر تخریب روحی میشه
_تو داری بزرگش میکنی، اون موقع سوسن خودش میخندید
_بچه مجبور بوده چارهای نداشته اونا خندههای تلخن مامان، خندههای تلخی که پیکره انسان رو میریزه
_سحر جان این حرفها رو تو گوش سوسن نکن، شاید یه روزی شوهرت بگه من خواهرت رو نگه نمیدارم اون موقع دیگه سوسن از همه جا رونده میشه. سعی کن رابطه سوسن رو با هوشنگ قطع نکنی الان اگر نیاریش هوشنگ بهانه دستش میگیره دیگه قبولش نمیکنه
_ مامان هوشنگ سوسن رو دوست نداره اتفاقاً دنبال یه بهانه میگرده که بگه چون این کارو نکردید من دخترت رو نگه نمیدارم. شما هم نگران آینده سوسن نباش بهت قول میدم علی همچین آدمی نیست که بگه من سوسن رو نگه نمیدارم
نفس بلندی کشید
_بین دوراهی موندم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم آرامش برای من شده یه افسانه گاهی به خودم میگم میشه یه روزی بیاد که من واقعا آروم باشم
یه حسی بهم گفت الان وقتشه که یه حرفی بزنی تا مامانت به خودش بیاد
بهش گفتم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۵
_مامان جان راهش هست شما دوست نداری بپیمایی
با لحن کلافه ای جواب داد
_حتما میخوای بگی راهش قبول کردن خداست
_بله دقیقا همین رو میخوام بگم راهش به سمت خدا رفتن و انجام دادن احکام الهیه
نفس عمیقی کشید و گفت
_پس سوسن رو نمیاری؟
_نه خودشم نمیخواد بیاد
بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد. علی صدا زد
_سحر چایی بیار بخوریم
اومدم تو آشپز خونه چایی رو آماده کردم ریختم توی لیوان و براش آوردم. با سرش اشاره کرد بشینم
نشستم کنارش رو کرد به من
_حواست هست که با مامانت خوب حرف نمیزنی!
با تعجب ابرو دادم بالا دستم رو گذاشتم روی سینه ام
_من با مامانم خوب حرف نمیزنم
به تایید حرف خودش سرش رو تکون دادو قاطع جواب داد
_بله شما حرمت مادرت رو نگه نمیداری
معترض گفتم
_چه بی حرمتی بهش کردم؟
_بهش گفتی تو بی رحم و بی عاطفه شدی
ساکت زل زدم تو چشم هاش، بعد از مکثی کوتاه گفتم
_آخه میخواد سوسن رو...
نگذاشت ادامه بدم اومد تو حرفم
_تو در مورد مامانت زود قضاوت میکنی
_چه قضاوتی کردم میخواد سوسن رو ببره که اون مرتیکه دوباره بره روی مخش
_من نمیگم سوسن رو ببر خونه هوشنگ من میگم احترام مامانت رو داشته باش به جای اینکه بهش میگی، مامان چه بلایی به سر عاطفه خودت آوردی که انقدر بی رحم شدی! بگو سوسن از نظر عاطفی اونجا اذیت میشه ببخشید نمیتونم بیارمش، هر چقدر هم مامانت اصرار کرد تو بگو ببخشید نمیتونم بیارمش، نه اینکه بهش توهین کنی و قضاوتش کنی
یه لحظه به خودم اومدم دیدم درست میگه. لب بالامو به دندون گرفتم چشممو گذاشتم رو هم زیر لب گفتم
_حق با توئه درست میگی من باید احترام مادرم رو حفظ کنم
تو همین فکر بودم که...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۶
سوسن صدام کرد
_ آبجی سحر یه دقیقه میای
بلند شدم اومدم کنارش
_ جانم
_آبجی انقدر دلم میخواد اون لباس مجلسی رو که برام خریدی رو تنم کنم تو یکی از مهمونیها برم مژگان ببینه چه لباس خوشگلی دارم
لبخندی زدم
_میخوای باهاش پز بدی
ریز سرشو تکون داد
_نه نمیخوام پز بدم میخوام ببینه که منم لباس نو خریدم
فکری کردم و گفتم بزار با علی صحبت کنم بگم تا اینجا اومدیم دیدن دایی های منم بریم بعد تو لباس نوهاتو تنت کن بیا ، بذار ببینن که توام لباس نو خریدی
خنده دندان نمایی زد و ذوق زده دستهاش رو مشت کرد پرید بالا و پایین
_آخ جوون
برگشتم پیش علی بهش گفتم
علی میای بریم خونه دایی های من
از گوشه چشم نگاهی بهم انداخت
هدفت صله رحمِ یا...
نگذاشتم ادامه بده
درست میگی هدفم دل سوسنِ که...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۷
_ هدفم دل سوسنِ که از رفتار دختر دایی هاش شکسته
دلخور نگاهی بهم انداخت
_بعد تو هم میخوای همون رفتارها رو انجام بدی؟
علی چرخید سمت سوسن در حالی که نگاهش رو داد به زمین ادامه داد
_سوسن خانم یک کار زشت کار زشتِ فرقی نمیکنه که کی انجام بده . همیشه برای خودت زندگی کن دنبال حرف مردم نباش اونها یه روز در مورد تو اشتباه کردن شما اشتباه اونها رو تکرار نکن اینکه یه روزی توی مهمونی شیک و مرتب ببیننت عیبی نداره اما اگر برای اینکه جواب کارهای اونا رو بدی یا شما هم به نوعی بخوای ظاهر خودت رو به رخ اونها بکشی قشنگ نیست
کمترین آسیبی که بهت میزنه اینه که وقتت رو بگذاری فقط برای اینکه به این و اون ثابت کنی شایسته هستی در حالی که شایستگی فقط به پوشش ظاهر نیست به عملکرد انسانه مثل خوب درس خواندن و منطقی رفتار کردن و عقلانی مسائل رو قبول کردن. اینهاست که برازنده یک انسان شایسته است.
حرفهای علی خیلی به دلم نشست
رو کردم بهش
_چقدر از حرفهایی که زدی لذت بردم حق با توعه علی جان، چَشم دیدن خونواده دایی هام رو بیخیال میشیم
تبسمی زد
_سحر جان من کی گفتم شما دایی هات رو نبین دیدن فامیلهای نزدیک مثل، پدر و مادر، خواهر و برادر، عمه، خاله، عمو، دایی و پدربزرگ و مادربزرگها از واجباتِ صله رحم هست که اصلاً نباید ترک بشه و ترکش گناهه، حتماً باهاشون تماس بگیر بگو میخواهیم بیایم ببینیمشون ولی اون بحث خودمون رو شیک کنیم که به اونا ثابت کنیم ما پولداریم یا میتونیم از شماها خوش تیپتر باشیم رو بیخیال شو...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۸
نفس عمیقی کشیدم و گفتم چشم
رو کردم به سوسن
_شماره دایی فرهاد و فریبرز رو داری
سری تکون داد
_آره دارم
گوشیم را برداشتم
شماره دایی فرهاد رو بگو زنگ بزنم
شماره رو گفت گرفتم انقدر بوق خورد تا قطع شد
براش پیام دادم
سلام حالتون خوبه دایی فرهاد سحر هستم اومدم کانادا میخواستم شما رو ببینم پیامم رو دیدی بهم زنگ بزن
سر چرخوندم سمت سارا
_شماره دایی فریبرز رو بده
سحر شماره رو خوند و من هم شماره رو گرفتم چند بوق خورد صدای دایی فریبرز اومد
_بله بفرمایید
_سلام دایی، سحر هستم
به گرمی جواب داد
_سلام سحر جان شنیده بودم اومدی کانادا ممنون که زنگ زدی چطوری؟ کجایی آدرس بده بیام ببینمتون
_جدی میخوای بیای اینجا
_بله عزیزم چرا نیام میخوام بیام هم خودتو ببینم هم همسرت رو
_خیلی ممنون دایی جان گوشی رو میدم به علی ازش آدرس بگیر
علی که شنید گفتم گوشی رو میدم بهش دستش رو دراز کرد سمت من گوشیو ازم گرفت گذاشت جلو دهنش
_سلام آقا فریبرز حال شما خوبه
_خیلی ممنون خوبم
_آدرس رو یادداشت میکنید
بعد از گفتن آدرس خداحافظی کرد و تماس رو قطع کرد گوشی رو داد به من
خیلی خوشحال شدم ، فکر نمیکردم دایی اینجوری تحویلمون بگیره و بیاد دیدنمون
رو کردم به سوسن
_تا من اتاق رو مرتب میکنم تو هم برو یه لباس مناسب بپوش
_آبجی همون کت شلوار کرم مشکی رو بپوشم
_هر کدومی که دوست داری بپوش عزیزم
سوسن رفت تو اتاقش منم اتاق رو مرتب کردم و یه بلوز آستین بلند با شلوار پوشیدم و موهام رو بُرس کشیدم و با کش مو بستم...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۳۳۹
صدای زنگ اتاق بلند شد علی از روی مبل بلند شد و درو باز کرد. دایی فریبرز با زن دایی رویا و دخترش ملیسا وارد شدن. با لبخندی که از دیدن داییم و خونوادهاش به لبهام نشست جلو رفتم و دست دراز کردم دایی دستم رو به گرمی فشرد و من رو در آغوش کشید. یه حس خیلی خوبی بهم دست داد صورت همدیگر رو بوسیدیم و ازش جدا شدم. آغوش باز کردم برای زن دایی، با مهربانی اومد سمتم با هم روبوسی کردیم. نگاهم رو دادم به ملیسا
_حالت خوبه دختر دایی عزیزم
لبخند دندون نمایی زد
_مرسی سحر جان تو خوبی؟
همدیگر رو بغل کردیم. ازش شدم نگاهم رو دادم به دایی و زن دایی
_چقدر از دیدنتون خوشحال شدم. ایکاش مامانمم اینجا بود.
ملیسا با نگاه به موبایلش اشاره کرد
_بهش زنگ بزن
به پیشنهادش سری تکون دادم
و اومدم موبایل خودم رو از روی میز برداشتم شماره مامانم رو گرفتم. جواب داد
_جانم سحر
_سلام مامان دایی فریبرز اومده هتل دیدن ما شما هم بیاید.
خوشحال جواب داد
_عه فریبرز اونجاست بزار به هوشنگ بگم
صدای مامانم از پشت گوشی میاد
_هوشنگ جان فریبرز رفته هتل پیش سحر، سحر الان بهم زنگ زده میگه شماهم بیاید
صدای زُمخت هوشنگ از پشت گوشی اومد
_لازم نکرده مگه من گفتم سوسن رو بیار اینجا سحر گوش کرد که الان ما بریم اونجا
صدای ناراحت مامانم از پشت گوشی اومد
_سحر جان دور هم خوش باشید هوشنگ قبول نکرد
خیلی دلم برای مامانم سوخت، مهمونام سرپا هستن و وقت صحبت طولانی با مامانم رو ندارم که بگم حالا اصرار کن شاید بگذاره برای همین با مامانم خداحافظی کردم. نگاهم رو دادم رو به دایی و خونوادهاش...
.سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
💚💕💚💕💚💕💚💕💚