eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.7هزار دنبال‌کننده
47 عکس
33 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
من زودتر رسیدم .علی اصغر بیدارشده بود داشت میرفت بیرون. _کجا میری؟ _میرم نون بگیرم. _بربری بگیر. _خُب رفتم پیش مامانم. _گفتم بیاد. _چی گفت؟ داشت منو سین جین میکرد که چی شده تو هم گفتی نگو منم دویدم اومدم که نگم. لبخندی زد وگفت آفرین مامان جون یاد بگیر که حرف تو دلت نگه داری. خودمو لوس کردم. باشه مادرجون اومد. معصومه. جانم مامان بیاتو _واااای خدامرگم بده چی شده!! صدای گریه مامانم بلند شد. چی شده مادر گریه نکن ببینم احمد زدت؟ صدای اهو اهو گریه مامانم بلند شد. سرش رو گرفت سمت من. بابات زده کله مو به پایین تکون دادم. با کمربند _دستاش الهی سیاه زخم بزنه خبر مرگشو بیارن . گور به گور بشه الهی .مگه مرض داشته. چرا؟؟؟ _سرمن دعواشون شد. مامانم میگه نرگس کوچیکه نباید شوهر کنه بابام میگه عیب نداره. _نرگس جون اون چایی رو دم کن . باشه مامان. مادر جون پی درپی به بابام فحش میدادو نفرین میکرد اولش گفتم بابام حقشه بزار بگه ولی دیگه یه خورده گفت دوست نداشتم به بابام اونجوری بگه. مادرجون بامشت زد توسینش گفت احمد الهی به زمین گرم بخوری که بچمو به این روز انداختی و بعدم گریه کرد با گوشه روسریش اشکاشو پاک کرد . به مامانم گفت توهم اخه چرا سربه سرش میزاری مادربزار هر غلطی دلش میخواد بکنه. _چه جوری مامان؟چه جوری؟ چطور میتونم بشینم ببینم بچه مثل دسته گلم رو بندازه تو آتیش و هیچی نگم. نرگس و نگاه کن جسشو ببین . تازه یازده سالش تموم شده .این میتونه شوهر داری کنه. اونم با اون قوم یا "جوج و ماجوج" (!!!!یاجوج ماجوج کی بود ؟عمه هاجرینارو میگفت؟) نمی دونم احمد چِش شده زده به سرش خُل شده ودوباره شروع کرد به گریه...... من که خواستم مامانمو آروم کنم گفتم مامان میتونم یعنی خب یاد میگیرم عیبی نداره تو با بابا دعوا نکن. که صدای جیغ مامانم بلند شد . خفه شو نرگس ببند اون دهنتو حالا مونده این حرفو بابات بشنوه. اونوقت دیگه هیچی. بلند شدم پا کوبیدم زمین .مامان غلط کردم،غلط کردم بخدا دیگه نمیگم من میگم دعوا نکنین. _نمی خواد تو توی این کارا دخالت کنی. _مامان من اینو چیکارش کنم اینقدر فضوله وتو هر کاری دخالت میکنه. _مامان فضول نیستم ببین گفتی به مادر نگو چی شده نگفتم. لباشو جمع کرد: گفت خب .دیگه حرف نزن اون چایی رو دم کن پاشو برو وسایل سفره رو بیار. چایی دم کردم .الان میرم وسایل سفر رو هم میارم.... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada