رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_311 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله از اینکه منشی نگذاشت من پشت در وایسم خیلی نارا
#پارت_312
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
ناصر رفت ... علی اصغر رو صدا کردم ...
جانم نرگس
میای بازی کنیم
چه بازی ؟
دلم لک زده برای قایم موشک ولی این روزها تند هم نمی تونم راه برم چه برسه به اینکه بدوم
باشه چی بازی کنیم
منچو بیار منچ بازی ... سه دست بازی کردیم ... علی اصغر گفت
نرگس ساعت ده و نیمه من فردا مدرسه دارم اگر اجازه بدی برم بخوابم
باشه برو
مامانم اومد اتاقم ... نرگس بلند شو بریم اتاق ما بخواب
نه مامان نمیام اینجا راحتم
دلم شور اون پسره بی شعور رامین و میزنه میترسم یه وقت بیاد اینجا
نه نمیاد بابا خُرخُر میکنه من خوابم نمی بره
ساعت ده صبح عمه هاجر اومد خونه ما کلی با مامانم دردودل کرد
معصومه خانوم میدونم که دهنت خیلی سفته چند ساله که داری زندگی میکنی نزاشتی کسی سر از زندگیت در بیاره دیگه منم پیشت سر درد دلم باز شد
نرگس جان حرفای رو که اینجا زدم همین جا توی این خونه بمونه
باشه عمه به هیچ کس نمیگم
رو کرد به مامانم .
تو مو میبینیو من پیچش مو ... تو ابرو من اشارتهای ابرو ...نصرالله خیلی جنسش خرابه اگر کاری رو بخواد انجام بده خیلی به عاقبتش فکر نمیکنه انجاممیده ... معصومه خانوم بزار من نرگسو ببرم خونش نزارید کار به جاهای باریک بکشه
مامانم گفت نمی دونم از حال نرگس خبر داری یا نداری ولی دکترش تو بیمارستان گفت اگر دو یا سه دقیقه دیرتر آورده بودینش بچه تون از دست می رفت
بحث این نیست که زندگی برای نرگس سخت باشه منم بگم برو تحمل کن تا پخته بشی ... بحث مرگ و زندگیه بچمه
نرگس ظرفیتش رو نداره آدم ها با هم فرق دارن من خودم بچه سال بودم ازدواج کردم ولی طاقتم تو مشکلات بیشتر بود نرگس اینطوری نیست ... اگر طاقتش رو داشت من همین الان یه تشر بهش میزدم می گفتم برو سر زندگیت
عمه رو کرد به من نرگس جان چند روزی اینجا بمون منم سعی می کنم نصرالله رو آرومش کنم بعد میام دنبالت میبرمت سر زندگیت
تو دلم گفتم عمرن که من برگردم توی اون خونه
عمه خدا حافظی کرد و رفت .
ساعت شش بعد از ظهر داشتم با جواد بازی میکردم که صدای زنگ خونمون اومد ... مامانم رفت در حیاط رو باز کنه ... از شیشه در اتاق نگاه کردم ... عه ناصره ... فوری رفتم تو اتاق علی اصغر کش موهامو باز کردم با بورسش موهامو بورس کشیدم ریختم دورم ... لباسمم مرتب کردم رفتم اتاق
سلام
با نگاهش قد و بالای منو ورانداز کرد با لبخند جواب داد .
سلام خوبی
ممنون تو خوبی
خدا رو شکر ... تو که خوب باشی منم خوبم .
مامانم رفت توی آشپزخونه چایی بیاره دست کرد توی جیب گاپشنش ... دو تا سنجاق سر خیلی قشنگ در اورد زد به دو طرف موهام ... ابروهاشو داد بالا خوشگل بودی خوشگل تر شدی .
رفتم تو آینه نگاه کردم وااای سنجاقک تواز کجا می دونستی من گل سر سنجاقک دوست دارم
خنده دلنشینی کرد مشتشو باز کرد حالا اینجا رو ببین
چشمام باز شد دو تا گل سر خرسی کوچولو ... سرمو گرفتم بالا نگاهش کردم ، برای نازنین زهراست ؟؟؟
همونطور که لبخند به لبش بود گفت ...آره برای دختر خوشگلمه
وااااای چقدر نازه ، چه کوچولویه ... بردم تو آشپزخونه به مامانم نشون دادم
مامان ببین برای نازنین زهرا چی خریده ؟
مامانم کلی قربون صدقه بچم رفت گرفت تو دستش ... عزیزم چقدر خوشگن
نگاهم افتاد به روی کابینت دیدم جیگر گوسفند و یه جعبه شیرینه .
رو به مامانم کردم ... اینا رو ناصر خریده ... سرشو تکون داد
آره
خواستم برگردم اتاق پیش ناصر بازومو گرفت ... وایسا ببینم
برگشتم نگاهش کردم ... چی شده ؟
تو که گفتی حالم از ناصر بهم میخوره پس چرا تا دیدی ناصر اومده رفتی موهاتو شونه کردی ... به خودت رسیدی
عه مامان ولم کن بزار برم چه می دونم ...
خندید ولم کرد گفت برو
برگشتم که یه شیرینی بخورم بعد برم ... دیدم دستهاشو و صورتشو گرفته رو به آسمون داره خدا رو شکر میکنه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911