رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_325 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله باعجله رفت . یاد لباس محلی شیرازیم افتادم ...
#پارت_326
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
نرگس توی این اوضاع واحوال تو دنبال دوربین عکاسی هستی ؟؟ خواهش میکنم بزرگ شو دست از این بچه بازیات بردار .
حال و روز منو ببین ... میگم نزاشتن وسایلهامونو بیارم حتی لباسهامونو ... اونوقت تو رفتی این لباسهارو پوشیدی دنبال دوربین عکاسی هستی ؟؟
نمی فهمیدم ربطشون بهم چیه ... ولی نمیخواستمم ناراحتش کنم .
میخوای درشون بیارم .
نه نمیخواد بزار تنت باشه .
همینطوری که لب تخت نشسته بود با دستهاش سرشو گرفت خم شد به جلو
دستمو گذاشتم روی شونه اش آروم تکون دادم ... الان برای چی ناراحتی ؟
دستشو از روی سرش برداشت برگشت نیم نگاهی به من انداخت ... یه نفس عمیق کشید .
اوضا و احوال رو نمیبینی ؟ رفتم دنبال وسایلهای زندگیم ... محمد میگه بابا گفته حق نداری اینجا بیای یا یه تیکه وسیله ازاینجا ببری .
پریدم تو حرفش
خودم حر ... بقیه حرفمو خوردم ساکت شدم .
برگشت نگاهم کرد ... خودت حر ... چی ؟
هیچی ولش کن
حرفتو بزن چی میخواستی بگی
ول کن بیخیال
بیخیال یعنی چی ؟ بگو ببینم چی میخواستی بگی
می دونستم ول کن نیست . گفتم .
شنیدم چی میگفتید ... همه شونو ...نه ها یه کمشو
چه جوری شنیدی
بهت زنگزدم یادت رفت گوشیو خاموش کنی .
تو هم فال گوشی وایسادی ؟
فقط نگاهش کردم
حالا چی شنیدی ؟
محمد گفت باید طلاقش بدی و اینا
بیخود کرد که گفت واسه خودش گفته
حالا چیکار کنیم نرگس ؟؟
برای چی چیکار کنیم ؟
هیچ وسیله ای نداریم نه گاز نه یخچال نه ماشین لباسشویی .
همین جا مامانم داره از مال اینا استفاد میکنیم .
حرفشم نزن
دوباره بخریم .
یه مقدار پول دارم میخوام اینجا رو بسازم .
گوشی موبایلش زنگ زد ... نگاه کردم به صفحه گوشی دیدم از خونشون زنگ زدن
ممنون مامان جون خودتو به زحمت ننداز
دستت درد نکنه ... تماس و قطع کرد
مامانت بود ؟
آره
چی گفت
گفت محمد و ناهید رفتن الان با محسن یه خورده از رخت و لباساتونو میارم براتون
تو رو خدا بگو دوربینم بیاره .
یه چند ثانیه ای بهم چشم غوره رفت . لا اله الاالله
گوشیشو برداشت شماره خونه مامانشو گرفت .
بگو کجا گذاشتیش بگم بیارش
خوشحال شدم با لبخند گفتم ... توی کشو پایینی کمد .
سرشو تکون داد یه نفس عمیقم کشید
ببخشید مامان مزاحمت شدم تو کشو پایینی کمد اون دوربین عکاسی ما رو هم بیار
تماس و قطع کرد .
خوب شد ؟ به وسیله ضروری زندگیت رسیدی ؟
پریدم دستمو انداختم گردنش یه ماچ سفت از لپش کردم
ممنون که گفتی بیاره
یک ساعت گذشت زنگ خونمونو زدن ... ناصر بلند شد رفت در حیاط ... صداشونو شنیدم ... تعارف کرد بیاید خونه
نه مادر زود برم تا بابات نیومده شَربشه برامون
ناصر با دو تا ساک بزرگ برگشت اتاق ...
گوشیشو برداشت زنگ زد به یه آقایی
سلام ... خوبید ... آقا من میخوام یه دوتا اتاق بسازم وقت داری ؟
پس یه زحمت بکش برای فردا دو سه تا کارگر با خودت بیار من برم مسالح بخرم
اخه عجله دارم زود تموم شه بیار سه چهار تا هم شد کارگر بیار .
قربونت ... دمت گرم ... یا علی
نرگس جان من برم دنبال سیمان و آجرو ... یه چیزی هم ازبیرون میخرم برای شام ... به مامانتم بگو غذا درست نکنه ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911