رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
#پارت_353 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله همه فکرم رفت به حرف پدر شوهرم ... خب مگه نمیگ
#پارت_354
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
بابات امشب گفت بچه رو دو سالگی ختنه می کنیم
نگذاشت ادامه بدم
مگه چه اشکالی داره ؟
تا اون موقع بزرگتر شده میفهمه دردش میاد
نرگس انقدر مته به خش خاش نگذار همه پسرا ختنه میشن ... خواهشن هندیش نکن
مگه من میگم ختنه نکنیم ؟ ؟ میگم الان که کوچیکه کمتر دردش میاد ... یادشم نمیمونه ختنه اش کنیم
خودت نگفتی چهل روزش شد میبریمش
چرا گفتم آخه تا اون موقع بابام نگفته بود دو سالگی ختنه کنیم اما الان دیگه گفته نمیتونم رو حرفش حرف بیارم
تو دلم گفتم همش میگه بابام ، بابام پس بچه من چی ؟ پس من چی ؟ بیشترین زحمت این بچه برای من بوده حالا همه کارش شده باباش دلخور به ناصر نگاه کردم
ببین نرگس من میفهمم تو چی میگی منم دوست داشتم چهل روزگیش ختنش کنیم ... به جون خودت به جون عزیز قسم می خورم اگر بابای تو هم گفته بود دو سالگی ختنه کنیم من به حرفش احترام می گذاشتم
اما من اگر بابام گفته بود قبول نمیکردم چون قرار نیست من درد بکشم که بگم عیبی نداره ... قرار بچم درد بکشه
انقدر خودتو درگیر نکن الان تو ناراحتی که اون تو دو سالگی دردش میاد ... من میبرمش یک بیمارستان خصوصی خوب که اذیت نشه
تو دلم گفتم فکر کردی من می زارم بچم دردش بیاد خودم چهل روزش تموم شه میبرم ختنه اش میکنم ... ساکت شدم هیچی نگفتم
به چی فکر می کنی نرگس
یه آهی کشیدم ... هیچی
پاشو بریم بخوابیم من فردا باید برم سر کار
تو برو بخواب من خوابم نمیاد می خوام یکم بیدار بمونم
دست من و گرفت بلند شو ، بلند شو بریم بخوابیم دستمو کشیدم خوابم نمیاد دست من و محکم گرفت پاشو بیا تو رختخواب دراز بکش ولی نخواب
منو به زور ببری وول ، وول می کنم نمیزارم بخوابی
خنده صدا داری کرد
عاشقتم نرگس ... باشه ... حالا که تو خوابت نمیاد منم کنارت بیدار میمونم اصلاً الان یه چایی میزارم تخمه هم میارم یه فیلم با هم ببینیم
چه فیلمی ؟
کانی مانگا .
خودت قبلاً دیدی ؟
نه محسن دیده این فیلم رو داد به من گفت با نرگس ببینید فیلم قشنگیه
در مورد چی هست ؟
جنگ ایران و عراق
من فیلم هایی که درباره دفاع مقدس هست رو خیلی دوست دارم ...
با صدایی که از تو کوچه میومد بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم رفتم پشت پنجره یکم پرده رو کنار زدم یک کامیون پر از اثاث منزل دم خونمون پارک کرده بود دوتا آقای جوون بالای کامیون بودن سه آقا هم پایین یکیشون سنش زیاد بود معلوم بود که پدرشونه کمک میکردن اثاث رو از کامیون میدان پایین ... کنجکاو شدم اینا کیند ؟ یعنی کسی خونش و فروخته ؟ این همسایه های جدید کیا هستند ؟ نگاه ساعت کردم ده صبح بود وااای بچهام ... سنگینی توی سینه هام احساس کردم ... پُر شیر شده بود ... ژاکت ام را تنم کردم رفتم خونه مامانم در اتاق رو باز کردم مامانم داشت شیر خشک آماده میکرد
سلام
برگشت منو نگاه کرد ... سلام عزیزم بیدار شدی ؟
مامان نمی خواد بهش شیر خشک بدی بزار خودم شیرش میدم سینه هام پر شیر شده
با لبخند گفت خدارو شکر تو هم مثل خودم میمونی من اینقدر شیر داشتم که مجبور میشدم روزی چند بار لباسمو عوض کنم رگ می کرد همینطور شیرم می رفت
کنار عزیز خوابیدم با یه دستم سینمو در دهنش گذاشتم با یه دستم صورت ماهشو نوازش می کردم ... زیر سینه ام خوابش رفت دلم نیومد آروغش رو بگیرم پتو کشیدم روش که بخوابه
نرگس جان بغلش کن آروغش رو بگیر دلپیچه میگیره
بغلش کردم آروم آروم زدم پشتش ماشاالله آروغ زدنش مثل بابای ناصر بود یه آروغ جانانه زد خوابش رفت خوابوندمش سر جاش مامان یک کامیون پر از اثاث در خونمونه ... کی خونشو فروخته ؟
فرشته خانوم اینا تهران خونه خریدن از اینجا رفتن حتما خونشونو فروختنش ... اینها همسایه های جدید هستند ...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911