eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.8هزار دنبال‌کننده
42 عکس
19 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از ترس اینکه بابام سوسن رو تحویل نگیره خواهرم دلش بشکنه چند قدمی ازش فاصله گرفتم. بعد از خوردن چند بوق بابام جواب داد _سلام بابا _سلام سحر جان خوبی بابا _ممنون بابا خوبم ما اومدیم ایران الان فرودگاه هستیم سوسن بهانه تون رو می‌گیره دوست داره ببینتت _مگه سوسن رو با خودت آوردی _آره بابا حالا ببینمتون توضیح میدم چی شده _الان من باید چیکار کنم بابا؟ _دیگه دیر شده که بخوای بیای فرودگاه بیا خونه ما تا ما برسیم شما هم رسیدید _نمیشه شما بیاین خونه ما؟ _بابا دخترت بعد چند سال اومده چرا انقدر سرد برخورد می‌کنی؟ _ای بابا سحر من هر کاری می‌کنم تو ازم ایراد می‌گیری چیکار باید بکنم؟ _شما حتی خوشحالم نشدی جای اینکه بگی چقدر خوب که سوسن رو آوردی میگی مگه سوسن رو هم آوردی _سر به سر من نذار سحر انقدر منو آزار نده، حالا چیکار کنم، تو سوسن رو میاری خونه ما یا من بیام خونه شما؟ _شما لطف کن یه دسته گل با یه جعبه شیرینی بگیر، شیما و شمیم رو هم بردار بیاید خونه ما خواهشاً سوسن رو تحویل بگیر چون خیلی زیر دست شوهر مامان اذیت شده _باشه همین کاری رو که تو گفتی انجام میدم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم صدای علی از پشت سر به گوشم خورد _بریم خانم سر چرخوندم سمتش _گوش وایسادی؟ اخم ریزی کرد _منو گوش وایسادن؟ _نه بابا شوخی کردم باشه من حاضرم بریم سوسن اومد نزدیکم _آبجی بابا چی گفت؟ _میاد خونه ی ما تو رو ببینه لبخندی زد _دخترهاشم میاره؟ _آره اونها رو هم میاره ، سوسن جان دخترهای بابا خواهر های ما هستن اوهومی گفت و سر تکون داد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli جمعه ها و روز های تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) علی حرکت کرد تا برسیم خونه سوسن از بابا و خصوصیت‌های اخلاقی شیما و شمیم از من سوال کرد علی ماشین رو تو حیاط پارک کرد سوسن از ماشین که پیاده شد با نگاهش دور تا دور حیاط رو ورانداز کرد _وای آبجی چقدر خونت قشنگه چه درختایی داره لبخند دندون نمایی زدم _آره خیلی خونمون قشنگه بیا بریم داخلشم ببین با سوسن و علی قدم برداشتیم سمت خونه علی کلید انداخت در رو باز کرد وارد که شدیم تا نگاهش افتاد به داخل ساختمان هین بلندی کشید و گفت اوووه چقدر خونت زیباست رو کرد به من _آبجی سحر از تو هال خونتون جوی آب رد میشه تا حالا ندیده بودم چقدر قشنگ ای کاش مامانم الان اینجا بود حتماً براش همه رو تعریف می‌کنم _من تلفنی بهشون گفتم تو هم بگو _تعریف کنی تا ببینی خیلی فرق می‌کنه سری به تایید حرفش تکون دادم _ درست میگی شنیدن کی بود مانند دیدن صدای زنگ در حیاطمون بلند شد سوسن تیز سرشو چرخوند سمت من _به نظرت کیه؟بابا با بچه‌هاش اومدن؟ _آره فکر کنم خودشون هستن آیفون رو برداشتم بابامو با شیما و شمیم رو از صفحه آیفون دیدم دکمه آیفون رو زدم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روز های تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) صدا کردم _سوسن بابا اینا اومدن از جاش بلند شد روسریش رو مرتب کرد قدم برداشت سمت من _آبجی بیا با هم بریم استقبالشون لبخندی زدم _بریم عزیزم علی هم با ما هم قدم شد به سمت حیاط سوسن تا چشمش افتاد به بابا دوید سمتش بابا دستهاش رو باز کرد سوسن رو به آغوش کشید. هر دو همدیگرو بوسیدن رو کردم به علی _خدا را شکر بابام تحویلش گرفت _ آره الحمدلله که روی خوش نشون داد بابا دستی کشید روی سرش _خوبی دخترم چقدر خوشحالم که تو رو می‌بینم سوسن از آغوش بابا جدا شد دستش رو گذاشته توی سینه‌ش _راست میگی بابا منو دیدی خوشحال شدی؟ _آره عزیزم ، دلم روشن شد دیدمت _ممنون بابا منم خیلی خوشحالم که دیدمتون سوسن جلوی دخترها ایستاد شمیم رو بغل کرد و بوسید، ازش که جدا شد پرسید _تو شیما هستی یا شمیم پاسخ داد _من شمیمم شیما رو به آغوش کشید و همدیگر رو بوسیدن، سوسن نگاهی به صورتش انداخت _تو هم شیما هستی؟ شیما لبخند دندون نمایی زد و جواب داد _آره سوسن دستهاش رو به هم فشرود و با ذوق گفت _وای چقدر شماها دوست داشتنی هستید از این به بعد می‌تونیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم هر سه خندیدن شیما گفت _ما هم خوشحالیم که داریم یکی دیگه از خواهرهامون رو می‌بینیم من و علی بهشون نزدیک شدیم _خب دیگه حالا نوبت ماست با هر سه تا شون روبوسی کردم علی دست دراز کرد سمت بابا به هم دست دادن و رو بوسی کردن، نگاهی اندخت به خواهرهام بعد از سلام وعلیک بهشون خوش امد گفت و همگی اومدیم داخل خونه سریع کتری رو آب کردم گذاشتم روی گاز و زیرش رو روشن کردم اومدم توجمع نشستم بابا نگاهش رو داد به من _خب بابا تعریف کن از سفرت چه خبر! خوش گذشت؟ سر تکون دادم و خنده ی پهنی زدم _وااای بابا جات خیلی خالی بود افتادیم گیر شیطان پرستها نزدیک بود بخورنمون با شنیدن این حرف ، فکر کردن من دارم شوخی میکنم همه زدن زیر خنده. ولی وقتی شروع کردم به تعریف چیزی که برامون اتفاق افتاده بود شمیم از ترس چسبید به شمیم و صدای لرزونش به گوشم خورد _آبجی من میترسم شیما که از ترس رنگ و روش پریده بود خودش رو مقاوم نشون داد و لب زد _شمیم جان لازم نیست بترسی ... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) رو به شمیم لبخندی زدم خواهر جان اگر اونجا بودی حق داشتی بترسی مثل ما که خیلی ترسیدیم اما اینجا که ترس نداره خدا را شکر اینجا نیستند شمیم ابرو داد بالا _چرا آبجی هستن یکی از خواهر یکی از دوستای مدرسه ام شیطان پرست شده _اگر هم تو ایران باشن جرات این که بیان تو خیابون مانور بدن و بخوان به کسی آزار برسونن ندارن تعدادشون خیلی کمه... سوسن نگذاشت حرفم کامل بشه و پرید تو حرفم _بچه‌ها نبودین ببینین علی آقا همچین زدشون شمیم پرسید _چه جوری زدشون کمربندش رو درآورد دور سرش چرخوند پرت کرد خورد بهشون دوست پسر ملیسا که اسمش الکساندر بود با اون یکی که پشتش نشسته بود پخش خیابون شدند بابام نگاه تحسین برانگیزی به علی انداخت _ماشاالله علی اقا همه چی تمومه علی لبخندی زد _ممنون شما لطف دارید علی رو کرد به من _سحر جان یه لحظه بیا آشپزخونه کارت دارم از روی مبل بلند شدم اومدم آشپزخونه علی آهسته لب زد _سحر جان الان که نمی‌تونی غذا درست کنی زنگ بزنم از بیرون بیارن لبخند پهنی زدم _ نیکی و پرسش کار خوبی می‌کنی زنگ بزن علی زنگ زد غذا رو آوردن دور هم غذا رو خوردیم سفره رو جمع کردیم بابا رو کرد به من و علی _اگر اجازه بدید ما بریم علی جواب داد _خواهش می‌کنم هر طور راحتید اینجام بمونید ما خوشحال می‌شیم بابا اینا خداحافظی کردن رفتن نگاهم افتاد به سوسن رنگش پریده و ناراحته نزدیکش شدم آروم پرسیدم چیه سوسن جان چرا ناراحت شدی بابا اینا رفتند دلخوری؟... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سرش را تکون داد _نه _پس چرا انقدر گرفته‌ای چیزی شده؟ چشماش پر اشک شد و با بغضی که در گلو داشت جواب داد _بابا با دخترهاش رفت مگه من دخترش نیستم به من نگفت تو هم میای یا نه بغلش کردم صورتش رو بوسیدم _عزیزم اگر اونم می‌خواست تو رو ببره من نمی‌گذاشتم تو رو آوردم اینجا پیش خودم باشی همین طوری که سرش روی شونه من هست لب زد _میدونم منم دلم میخواد پیشت باشم ولی دوست داشتم بابا بهم بگه بیا خونه ی ما تو دلم گفتم والا من از کارهای این مرد در عجبم اصلا نمیتونم باور کنم که یه پدر بین بچه هاش فرق بگذاره سوسن از آغوش من اومد بیرون با دستش اشکهاش رو پاک کرد و زیر لب زمزمه کرد _منم دیگه بهش محل نمیدم الان وقت نصیحت کردن نیست چون خیلی ناراحته فقط باید باهاش همدردی کنم دستی به سرش کشیدم _عزیزم دلت شکسته چشماشو گذاشت رو هم یک دفعه از دو چشمش اشک ریخت پایین آهسته زیر لب گفت _خیلی علی که حرفهای ما رو شنیده رو کرد به سوسن _اشکال نداره به دل نگیر پدرت منظوری نداشت شاید اونم با خودش فکر کرده که تو خودت دوست داری اینجا باشی سوسن سر چرخوند سمت علی... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ولش کن بزار بابای همون دخترهای آذر باشه بابام از ته دلش فقط اون دو تا رو دوست داره منم دیگه دلم نمیخواد شیما و شمیم رو ببینم سر چرخوند سمت من _آبجی دیگه دعوتشون نکن نفس عمیقی کشیدم و فقط نگاهش کردم علی سری تکون داد _زمان که بگذره همه چی درست میشه رو کردم به سوسن _این حرفا رو ولش کن بیا بریم دو تا اتاق خواب داریم ببینم کدوماش رو پسند می‌کنی همون بشه برای تو از فردا هم با همدیگه میریم هر چی لازم باشه برای اتاقت میخریم علی که روی مبل نشسته بود از جاش بلند شد _حتماً برید خرید و وسایلی رو که نیاز دارید بخرید اما قبلش مدارک مدرسه سوسن رو ببر ثبت نامش کن لبخندی زدم _عه راست میگی ها ما فکر همه چی بودیم جز مدرسه رو کردم به سوسن پس ، فردا اول وقت میریم مدرسه بعدش میریم خرید سوسن از شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شد دستشو گرفتم درِ یکی از اتاق‌ها رو باز کردم _ببین این اتاق پنجره اش به سمت حیاط باز میشه دستش رو از دستم جدا کرد رفت پنجره رو باز کرد بیرون رو نگاهی انداخت رو کرد به من _آبجی _جانم _من آرزوم بود که یه همچین اتاقی داشته باشم، صبح ها بیام کنار پنجره ش بنشینم و زل بزنم به درختها و گلهای باغچه بعد یه پروانه از روی گلها پرواز کنه بیاد بشینه روی موهای من بغلش کردم بوسیدمش _وااای چه آرزوهای رویایی تا حالا بهش فکر نکردم واقعا چقدر قشنگ میشه بشینی لب پنجره که پروانه بیاد بشینه روی موهات خدا را شکر که به آرزوهات رسیدی _آبجی من همین اتاق رو می‌خوام _نمی‌خوای اون یکی اتاق رو هم ببینی؟ مکثی کرد... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _باشه بریم ببینیم ولی من همین اتاق رو می‌خوام وارد اتاق شدیم روکردم به سوسن _این اتاق هم پشتش می‌خوره به حیاط خلوت و ازاون اتاق بزرگتره سرشو انداخت بالا _نه آبجی من همون اتاق رو می‌خوام _باشه عزیزم اون اتاق برای تو فقط امشب رو باید توی رختخواب بخوابی تا فردا برات تخت بخرم لبخندی زد _ممنون آبجی با هم اومدیم تو اتاق خواب ما، از توی کمد دیواری یه تشک و پتو بالش برداشتم تشک رو من دستم گرفتم پتو و بالشتم سوسن برداشت اومدیم تو اتاقش پهن کردیم نشست روی تشک گفت _آبجی میشه یه زنگ به مامان بزنم _بله عزیزم چرا نشه با دست گوشه ی اتاق رو بهش نشون دادم _این گوشی تلفن بردار به هر کسی دوست داشتی زنگ بزن من میرم بخوابم شب بخیر _شب بخیر آبجی اومدم تو اتاق خودمون علی نگاهش رو داد به من _سوسن خوابید؟ نه می‌خواست به مامانم زنگ بزنه تلفن بهش دادم شب بخیر گفتم اومدم _به نظر من امشب پیش سوسن بخواب این بچه از مادرش دور شده هنوز به محیط خونه ما عادت نکرده پدرشم باهاش سرد برخورد کرده یه وقت افسرده میشه _باشه هرچی تو بگی ولی بهتر نیست از همین الان به شرایطش عادت کنه _هیچ آدمی فوری به یه مسئله‌ای عادت نمی‌کنه احتیاج به زمان داره حداقل برو پیشش وقتی خوابش رفت بیا اینجا دیدم علی درست میگه اومدم پشت در اتاق سوسن در زدم صداش به گوشم خورد _آبجی سحر تویی؟ _آره عزیزم اجازه هست بیام تو چند ثانیه بعد در باز شد نگاهم افتاد به چشم های پر اشکش _گریه کردی؟... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _آره دارم با مامان صحبت می‌کنم _عه مامان الان پشت خطه _آره تو در زدی بهش گفتم گوشیو نگه دار _برو، برو منتظرش نزار قدم برداشت سمت تلفن، گوشی رو برداشت _ببخشید مامان به آریو بگو برای چی گریه می‌کنی یادته چقدر می‌زدی تو سرم چقدر بهم فحش می‌دادی دلت برای اون چیزا تنگ شده مامان من فقط دلم برا تو تنگ شده _باشه آبجی بهم گفته دیگه نگو مرسی خواستی از کسی تشکر کنی یا بگو ممنون یا بگو متشکرم منم بهت میگم خیلی ممنون _شب تو هم بخیر تماس رو قطع کرد رو کرد به من _مامان میگه آریو سراغ تو رو می‌گیره گریه می‌کنه شنیدی که چی جوابش رو دادم سر تکون دادم _آره عزیزم شنیدم دلت برای مامان تنگ شده؟ بغض کرد و چونه ش لرزید _آره _خوب من الان اومدم اینجا مامانت بشم ابرو داد بالا لبخندی زد _راست میگی اومدی پیش من بخوابی علی آقا ناراحت نشه _اتفاقا علی گفت سوسن هنوز به محیط عادت نکرده امشب رو برو پیشش باش پرید منو بغل کرد بوسید _خوب شد اومدی چقدر علی آقا با شعوره من خیلی دلم گرفته بود صورتش رو بوسیدم _پس من برم برای خودم رختخواب بیارم برگشتم اتاق خودمون یه تشک و پتو و بالش برداشتم اومدم تو اتاق سوسن رخت خوابم رو کنار سوسن پهن کردم دراز کشیدم سوسنم توی رختخواب خودش کنار من خوابید نگاهش رو داد به من _آبجی _جانم _الان من اینجا چه جوری باید زندگی کنم تبسمی زدم _جور خاصی نیست همینطوری که این چند ساعت رو گذروندی بقیه روزها و ساعتها رو هم همینطوری بگذرون _نه در مورد حجاب و نماز و این چیزها _آهان میخوای قوانین زندگی در ایران رو بدونی سری تکون داد _اوهوم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _باشه الان برات میگم ببین دینداری زوری نیست یعنی باید قلباً قبول کنی ولی یه سری اصول دینی هست که میره توی جامعه اون قانونه مثل حجاب که البته بخشی از خانم‌های ما الان روسری سرشون هست ولی حجاب ندارند پوشش دارند حجاب اون چیزیه که خداوند در قرآن گفته که به جز صورت و دستها تا مچ یک خانم رو نباید نامحرم ببینه حالا چه در خیابون باشه چه در خونه، اینکه خانم‌های ما یه شال یا یک روسری شل شلکی رو سرشون انداختن گاهاً آستین‌هاشونم کوتاهِ اینها حجاب ندارند بلکه یه پوششی دارند ولی خب تو عرف به عنوان قانون پذیرفته شده. حالا اگر تو بخوای تقوا داشته باشی رو برات میگم سوسن تمام حواسش رو داده به حرفهای من، ادامه دادم _سوسن جان تو الان دوست داری که قلباً دینداری کنی؟ یا می‌خوای ظاهرت رو حفظ کنی؟ _آبجی من وقتی میبینم تو با علی آقا مشروب نمی‌خورید بی ‌حجاب نیستی حالا من همه مسائل دینی رو نمی‌دونم مامان همیشه می‌گفت سحر مومن شده همین که مومن هستید انقدر وضع مالی‌تون خوبه و انقدرم خوشبختید و مهربون هستید خب منم دوست دارم مثل تو مومن بشم _باشه سوسن جان این که میگی ما مهربونیم درست میگی ما باید مهربون باشیم دستور خدا و پیغمبرِ یک عالمه هم آیه قرآن و حدیث داریم که باید مهربون باشید اما اینکه فکر کنی چون ما مومن هستیم وضع مالیمون خوب هست، نه اینطوری فکر نکن چون ممکنه کسی ثروتمند نباشه اما خیلی با خدا باشه دینداری ربطی به ثروتمند بودن و یا نیازمند بودن و یا سالم بودن و بیمار بودن نداره آدم دیندار در هر شرایطی باید دین داشته باشه حتی اگه خیلی فقیر باشه... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) بعدم سوسن جان خیلی وقتا داشتن مال و دارایی و یا نداشتن و تنگدستی دست خود آدمهاست انسان‌هایی که از نعمت‌هایی که خداوند بهشون داده مثل هوش، ذکاوت و اراده، خوب استفاده کنند میتونن امکانات خوبی رو برای خودشون فراهم کنند و وقتی بنده ای از این داده های الهی خوب استفاده نکنه معلومه که نیازمند میشه _ خب ابجی اگر انسان خودش باید تلاش کنه پس چرا وقتی میخواد کاری انجام بده باید بگه ان شاالله یعنی همون اگر خدا بخواهد _چون هر چیزی که تو توی این دنیا میبینی و نمیبینی حتی خصوصیات اخلاقی مثل همون هوش و ذکاوت رو خود خدا خلق کرده پس برای به دست اوردنش باید بگی ان شاالله . بزار برات یه مثال بزنم مثلا توی این خونه همه جور امکاناتی هست درسته؟ _آره صاحب اختیار این خونه کیه؟ _علی آقا الان علی به ما اجازه داده که از این خونه استفاده کنیم. حالا ما می‌خواهیم توی باغچه گل بکاریم آیا باید علی رو در جریان تصمیمون بگذاریم یا نه؟ سری تکون داد _آره باید در جریان بگذاریم _حالا یه وقت علی قبول می‌کنه میگه بکارید یه وقتم میگه نه اگر بکارید به بقیه گل‌ها ضرر می‌رسونه چون این بذری که شما انتخاب کردید یا این شاخه‌ای که می‌خواید نشا بزنید م شاخه و یا بذرخوبی نیست. بعد خودش یه شرایطی رو تو این باغ فراهم می‌کنه میگه اینجا گلتون رو بکارید که بتونید از زیباییش استفاده کنید خدا بندگانش رو که محروم نمی‌کنه صلاحشون رو می‌خواد گاهی میده گاهی نمیده گاهی زمانش رو عقب می‌ندازه که به بنده اش هیچ ضرری نرسه چون... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چون خداوند حکیم و علیم هست یعنی آینده من و تو رو می‌دونه نه اینکه خدا یه کاری بکنه که ما خوب باشیم یا بد باشیم، این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم که راه شیطان رو بریم یا راه حق رو ، اما خداوند توسط همون صفت حکیم بودن و علیم بودنش در آخر می‌دونه که من چه راهی رو میرم آیا راهم راه خداییه یا راه شیطانی. _آبجی گفتی هرچی تو می‌بینی و نمی‌بینی منظورت از نمی‌بینی چیه؟ _منظورم شیاطین، اجنه‌ و ملائکه هستند توی رخت خوابش نشست و با تعجب پرسید _اینهایی رو که گفتی واقعی هستن؟ _بله عزیزم واقعی واقعی هستن فکری کرد و پرسید _آبجی شیطان از چی خلق شده؟ _شیطان ، جن هست و از آتش خلق شده _ملائکه کیا هستن؟ _همون فرشته ها _عه فرشته ها یه اسم دیگه هم دارن؟ _آره هم بهشون فرشته میگن هم ملائکه _ چه جالب نمیدونستم _فرشته ها از چی خلق شدند؟ _اونها از نور خلق شدند _چه جالب آبجی اگر من تو رو ندیده بودم هیچ کسی در کانادا نبود که من این سوالها رو ازش بپرسم _البته اونجا هم مساجد و فعالان فرهنگی و مذهبی هستن تو بهشون دسترسی نداشتی ابرو داد بالا _شاید _سوسن جان بخوابیم ،من خیلی خسته ام _آبجی من خیلی سوال دارم _فردا و روزهای آینده هم میتونی بپرسی انگشتش رو اورد بالا و چشم هاش رو ریز کرد _یه سوال دیگه بپرسم بعدش بخوابیم؟ _باشه عزیزم بپرس _من از فردا باید مثل تو چادر سرم کنم؟ _نه مجبور نیستی چادر سرت کنی میتونی مانتو بپوشی که البته فردا باید بریم برات بخرم... .سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو کامل بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو دریافت کنن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚