eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
22 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تماس رو قطع کردم. رو کردم به علی _بریم چمدونمون رو ببندیم سری کج کرد _بریم هر چی که احساس کردم در بین راه لازمه و سوغاتی هایی که از روسیه خریده بودیم رو گذاشتم توی چمدونها علی رو کرد به من _دو تا قمقمه آب هم بردار با تعجب از حرفش گفتم _ مگه تو هواپیما آب نمیدن؟ _ چرا میدن ولی چون سفرمون طولانیه بدنمون با کمبود آب مواجه میشه دو تا قمقمه آب داشته باشیم خوبه هر وقتم خالی شد از مهماندارها بطری آب می‌گیریم می‌ریزیم توش و میخوریم. ابرو دادم بالا _آهان باشه _کرم ضد آفتاب هم حتماً بردار چون هواپیما در سطح بالا حرکت می‌کنه اشعه خورشید از پنجره صورت رو می‌سوزونه. قرص جویدنی بونین رو هم من دارم توی فرودگاه یه دونه میخوریم _این قرص برای چیه؟ _تکون‌های هواپیما باعث ایجاد حالت تهوع می‌شه یه دونه از این قرص‌ها رو یک ساعت مونده به پرواز بخوری خیلی خوبه از حالت تهوع جلوگیری می‌کنه. جوراب ساقه بلند هم بگذار بپوشیم چون مدت زیادی باید بشینیم پاهامون ورم میکنه جوراب ساقه بلند کمک میکنه کمتر ورم کنه. با خنده گفتم _ تو چقدر چیز میدونی جواب داد _ چون که من تجربه سفرهای هوایی زیادی دارم. یه توصیه دیگه‌ای هم بهت دارم اینکه امشب و خیلی زود بخوابیم که کاملاً بدنمون آمادگی سفر رو پیدا کنه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _ پس من برم آشپز خونه شام درست کنم بخوریم که زودتر بخوابیم _ میخوای بیام کمکت لبخندی زدم _ کمک نمیخوام بیا پیشم که از وجودت انرژی بگیرم خنده دندان نمایی زد و اومد توی آشپزخونه یه بسته گوشت چرخ کرده از فریزر براشتم گذاشتم توی یه ظرف، آب سرد رو باز کردم روش و گذاشتم روی سنگ کابینت. علی رو کرد به من _ چرا آب داغ نریختی که یخش زودتر باز بشه؟ _ با آب داغ گوشتها تیکه تیکه میشه و خوب از هم باز نمیشه. آب سرد بهتره _ عه خوب شد یه نکته آشپزی هم یاد گرفتم از توی جای سیب زمینی و پیاز سه تا سیب زمینی و یه پیاز بزرگ برداشتم شستم. یه ظرف با رنده رو گذاشتم جلوی علی _ بیا آقا من پوست میکنم شما رنده کن باشه ای گفت و نشست روی صندلی مواد شامی رو اماده کردیم و سرخ کردم و خوردیم. میز رو که جمع کردم روکردم به علی یه یک ساعتی بشینیم بعد بخوابیم خوب نیست با معده پر بخوابیم به تایید حرف من سرش رو تکون داد _ پس دو تا چایی بریز بیار بخوریم تا منم یه فیلم آماده کنم ببینیم _ چه فیلمی میخوای بزاری؟ _ اخراجی ها تکراریه ولی بزار من فیلم اخراجی ها رو خیلی دوست دارم بعد از فیلم اخراجی ها خوابیدیم به صدای اذان گوشی بیدار شدیم نماز صبح رو خوندیم چمدونهامون رو گذاشتیم تو ماشین اومدیم فرودگاه. علی ماشین رو پارک کرد و قدم برداشتیم به سمت درب ورودی سالن. وارد شدیم بلیطها و پاسپورتمون رو بازرسی کردن و وارد هواپیما شدیم. نگاهم که به صندلی های هواپیما افتاد کشدار گفتم _ علی ما چه جوری شانزده، هفده ساعت بشینیم روی صندلی ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تبسمی زد _ بیا، سخت نگیر این چند ساعت هم می‌گذره زیر لب گفتم _ آخه چه جوری؟ برگشت نگاهی بهم انداخت _ عه تو که غرغرو نبودی خنده صداداری کردم _ الانشم نیستم فقط میگم ما چطوری چند ساعت یک جا بشینیم پاهامون خشک میشه دست من رو کشید _بیا بریم شماره صندلی مون رو پیدا کردیم و نشستیم، رو کردم به علی _ یه چیزی بهت بگم باور می‌کنی! _ جان بگو _ من فکر می‌کردم مسیر از ایران تا کانادا یه چیزی مثل روسیه باشه فکر نمی‌کردم انقدر طولانی باشه صورتشو کامل چرخوند سمت من _خوبی؟ خنده دندان نمایی کردم _ شما بهترین خانوم روسیه هم مرز ماست کانادا قاره آمریکاست، بعد تو فکر کردی که ما دو ساعته می‌رسیم؟ به شوخی با بازوم زدم به بازوش _ می‌دونم قاره آمریکاست تو ذهنم اینجوری تصور کرده بودم _خب حالا پاکش کن و به ذهنت واقعیت رو بگو، ولی خودمونیم ما سحر کبکت خروس می‌خونه، خوشحالی می‌خوای مامانت رو ببینی نفس عمیقی کشیدم _ آره خیلی خوشحالم _همیشه همینجوری باش، شاداب و خندان مکثی کردم و کشدار صدا زدم _علی _ جان علی _تو واقعا فرشته نجات من شدی، از وقتی با تو آشنا شدم به زندگی علاقمند شدم _ مگه قبلاً نبودی _ نه قبلا تلاش می‌کردم بمیرم البته فکر نمی‌کردم کارهایی که دارم می‌کنم گناه داره فکر می‌کردم دارم میرم پیش خدا _ولش کن بهش فکر نکن... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _صبر کن هواپیما پرواز کنه حافظ آوردم یه خورده با هم حافظ بخونیم لبخندی زدم و با تکون سرم حرفش رو تایید کردم. هواپیما که بلند شد و کمربندهامون رو باز کردیم علی از توی ساک دستی کتاب حافظ رو در آورد رو کرد به من _ اولیش رو می‌خوام به نیت تو بخونم چشم‌هات رو ببند نیت کن چشمام هام رو بستم فکرم رفت پیش مامانم صدای علی به گوشم خورد _ حالا چشم هات رو باز کن برات بخونم چشم هام رو باز کردم. علی نگاهش رو داد به من _ سحر توجه کردی هر وقت نیت کنی و کتاب حافظ رو باز کنی دقیقا شعرش در مورد همون موضوعی هست که داری بهش فکر میکنی. فکری کردم و جواب دادم _ آره درست میگی من چند مرتبه نیت کردم شعرش در مورد همون موضوع بوده _الان گوش کن برات بخونم ببین. من شک ندارم که تو نیتت دیدار خونوادت بوده لبخندی زدم _ بخون عزیزم علی شروع کرد به خوندن _يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور اي دل غمديده حالت به شود دل بد مکن وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشي اي مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نوميد چون واقف نه اي از سر غيب باشد اندر پرده بازي هاي پنهان غم مخور ازاینکه اینبار هم همون شعری اومد که موضوعش در فکر من بود خیلی برام جالب اومد. گفتم _ میشه بدی بقیه ش رو من بخونم کتاب رو گرفت سمت من _ بخون عزیزم تا پایان شعر رو خوندم و آخرش رو علی با من همخونی میکرد و میگفت _ غم مخور شعر تموم شد کتاب رو بستم سر چرخوندم سمت علی در زمان گرفتاری کلی آیه قرآن و روایت و احادیث داریم که صبر کنید ما هم چاره ای نداریم مجبوریم اون شرایط رو طی کنیم ولی بیقراری میکنیم. در حالی که آینده بهمون میفهمونه بالاخره روزهای سختی میگذره و پشتش آسونی میاد علی سرتکون داد و زمزمه کرد إِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا بعد از هر سختی آسانی هست. تا زمانی که خلبان اعلام کرد میخواهیم فرود بیایم من و علی یا خواب بودیم یا علی انقد کارهای سرگرم کننده برنامه ریزی کرده بود که من سختی سفر رو حس نکردم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هواپیما نشست وارد سالن شدیم رو کردم به علی _ زنگ بزنم به مامانم بگم ما رسیدیم _ خوبه زنگ بزن شماره مامانم رو گرفتم با همون بوق اول جواب داد _ جانم سحر جان کجایی؟ _ تو فرودگاهیم مامان _منم اینجا منتظرتونم. _ از کجا می‌دونستی که ما این ساعت می‌رسیم؟ _ همون موقع که ساعت پروازو بهم گفتی حدس می‌زدم که این ساعت برسی سارا و سوسنم پیش منن _ ای جان دوتا خواهرهای گلم همین طوری که داشتم با مامانم صحبت می‌کردم نگاهم افتاد به خانم بی حجابی که داشت گلش رو تکون می‌داد . خوب که نگاه کردم دیدم ساراست خنده پهنی زدم رو کردم به علی _ سارا خواهرمِ یک نگاهی کرد و سرشو انداخت پایین رو کردم بهش _ علی جان من متاسفم اینا بی‌حجابن _ اشکالی نداره تقصیر تو که نیست نگاهم رو کنترل می‌کنم نتونستم طاقت بیارم و پا تند کردم به سمت مامانم و خواهرهام دوست داشتم اول مامانم رو در آغوش بکشم مامانم که پیرهن بلند آستین کوتاه تنش بود و موهاشم ریخته بود دورش قیافه ش اصلاً تغییر نکرده همون مامانی که از ایران رفت مامانمم پا تند کرد به سمت من نزدیک هم که شدیم هر دو دویدیم همدیگه رو به آغوش کشیدیم وای مامانم چه بوی خوبی میده بوی مامان میده از شدت خوشحالی با صدای بلند بلند گریه می‌کردیم چند ثانیه‌ای که تو آغوش هم بودیم آغوشو رها کردیم و به صورت همدیگه نگاه می‌کردیم مامانم با دستای قشنگش اشکای چشم منو پاک کرد _ گریه نکن سحرجان، گریه نکن مادر بزار خوب ببینمت چه بزرگ شدی دوباره همدیگه رو به آغوش کشیدیم سرم رو گذاشتم روی سینه‌اش بوش می‌کردم صدای سارا به گوشم خورد..‌. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از آغوش مادرم اومدم بیرون نگاهم افتاد به سارا که اونم داشت گریه می‌کرد همدیگه رو بغل کردیم روبوسی کردیم همینطور که در آغوش سارا بودم نگاهم افتاد به سوسن _سارا جان بزار سوسنم ببینم ماشاالله کپیِ مامانه سفت چسبوندمش به سینه ام یه چند تا بوس آبدار از صورتش کردم دستی کشیدم به موهای خرمایی قشنگش _سوسن جان چقدر بزرگ شدی چقدر خوشگل شدی ، خانم شدی خنده دندان نمایی زد دسته گل زیبایی که دستشِ رو گرفت سمت من گل رو از دستش گرفتم _ممنون عزیزم گلهات هم مثل خودت زیبا هستن سوسن چادر من رو گرفت و تکون داد _چرا مثل خواهر روحانی ها مشگی پوشیدی؟ همگی خندیدیم.گفتم _صبر کن بریم خونه بهت میگم مامانم رفت سمت علی دست دراز کرد با علی دست داد و سلام و علیک کرد و کلی تحویلش گرفت سارا قدم برداشت سمت علی _ سلام علی آقا خیلی خوش آمدید بهتون دست نمیدم چون می‌دونم مقید به محرم و نامحرم هستید علی سرش رو انداخت پایین _سلام سارا خانم حالتون خوبه خیلی ممنون شما لطف دارید سوسن رفت جلوی علی ایستاد _سلام خوبید دست دراز کرد که با علی دست بده، علی دست نداد و گفت _سلام سوسن خانم خیلی ممنون شما خوبی؟ سوسن رو کرد به من _سحر جون علی آقا به منم دست نمیده؟ سرم رو انداختم بالا _نه دست نمیده _آخه چرا؟ صورتش رو بوسیدم _صبر کن بریم خونه برات توضیح میدم یه دفعه دیدم یه پسر بچه پیرهن مامانم رو گرفت و کشید صدا زد _مامان مامان من تشنمه با تعجب نگاهی بهش انداختم و از مامانم پرسیدم _چرا بهت میگه مامان مامانم ساکت من رو نگاه کرد. مکث کوتاهی کردم _ازدواج کردی مامان؟ ریز سرش رو تکون داد و دست گذاشت روی شونه بچه آریو پسرمه.. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) نشستم روبروی آریو بازوهاش رو گرفتم خوب تو صورتش نگاه کردم _ تو داداش کوچولوی منی ؟ لبخندی زد سرشو تکون داد _ آره مامانم بهم گفته بود ابرو دادم بالا _ عه چی گفته بود _ گفت تو یه خواهر دیگه داری اسمش سحرِ بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش نجوا کردم _ولی مامان یه چیزی رو یادش رفته بوده بهت بگه سرش رو تکون داد _ چی؟ _ اینکه خواهرت سحر تو رو خیییلی دوست داره لبخند قشنگی زد و صورتم رو بوسید ایستادم از مامانم پرسیدم _چرا ازدواجت رو از من پنهون کردی آهی کشید _ به خودم گفتم اگر بگم تو ناراحت میشی و میگی مامانم من رو ول کرده رفته دنبال خوشگذرنی خیلی حرف اومد تو ذهنم که بهش بگم ولی با خودم گفتم. حالا بعداز چند سال دارید همدیگه رو میبینید مراقب باش ناراحتش نکنی تبسمی زدم _ هم ازدواجت و هم داشتن یه پسر خوشگل با مزه رو بهت تبریک میگم لبخند پهنی بر لبانش نشست _ مرسی عزیزم وااای که شنیدن این کلمه مرسی از دهن یه ایرانی چقدر برای من آزار دهنده است. خواستم بگم مادر من ما زبان به این شیرینی و فصیحی داریم آخه چرا برای تشکر کردن از زبان بیگانگان استفاده میکنی والا این خود تحقیریه و باعث اعتماد کاذب در خارجی ها میشه که به خودشون بگن ما که تونستیم در زبان مادری اینها نفوذ کنیم پس حتما در همه مسائل میتونیم. ولی خود داری کردم و حرفی نزدم. البته که این تذکر دادن همون امر به معروفِ ولی الان نه، به وقتش سارا نگاهی به جمع انداخت _ خب دیگه سلام و احوالپرسی کافیه بیاید بریم خونه که سحر و علی آقا بعد از یه سفر طولانی با هواپیما خیلی خسته هستند و احتیاج به استراحت دارند... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
شما رو به شهادت مظلومانه شهید سید حسن نصرالله و شهید حاج قاسم سلیمانی قسم میدم دست دست نکنید زنگ بزنیدو یا پیام بدید🙏
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) همگی از سالن اومدیم بیرون مامانم دو تا تاکسی گرفت یکی برای من و علی یکی هم برای خودشون ماشینی که مامان اینا سوار بودند جلو رفت و ماشینی که ما سوار بودیم پشت سرشون حرکت کرد. بعد از طی مسافتی تاکسی که مامان سوار بود جلوی یه ساختمون چند طبقه پارک کرد ماشین ما هم پشت سر اون پارک کرد و ما وارد آپارتمان شدیم آپارتمان مامانم سه تا اتاق داشت یکی برای مامانم و شوهرش بود یکی سوسن ، یکی هم آریو مامانم با خوش رویی رو کرد به من و علی _اتاق آریو رو براتون آماده کردم میتونید برید وسایلتون رو بگذارید و استراحت کنید. هنوز حرف مامان تموم نشده سارا اومد جلو _ببخشید با اجازه تون منم برم خونه سیاوش منتظرمه وااای اصلا دلم نمیخواد سارا بره من این همه راه اومدم که دور هم باشیم کشدار گفتم _عه نمیشه نری اینجا بمونی دست من رو گرفت _نه سحر جان سیاوش خونه تنهاست _خب به اونم بگو بیاد اینجا _نمیشه، شما فردا شب شام بیاید خونه ما با لحن گله آمیزی اصرار کردم _سارا خواهش میکنم علی اومد تو حرفم نگذاشت ادامه بدم _ سحر جان بزار راحت باشن شاید شرایطشون ردیف نیست اجازه بده برن همسرشون تنهاست، ساراخانم ما رو برای فردا شب دعوت کردن خونشون اونجا دور هم جمع میشیم آهی کشیدم _ باشه برو سارا خداحافظی کرد رفت با علی چمدون‌ها رو آوردیم تو اتاق آریو نگاهم افتاد به تخت یک نفره بچه گانه ای که گوشه خونه ست فوری تو ذهنم اومد که حتما مامانم برای ما رخت خواب آماده کرده که شب پهن کنیم و روی زمین بخوابیم. خدا رو شکر علی درکش بالاست و این چیزها براش مهم نیست... کپی حرام⛔️ سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) چمدونها رو گذاشتم گوشه ی اتاق، برگشتم تو هال _ببخشید مامان تخت آریو که کوچیکه روی زمین هم فرش پهن نیست یه پتویی چیزی داری بدی من بندازم کف اتاق یکم دراز بکشیم _ وااای سحر جان ببخشید یادم رفته بزارم تو اتاقتون بیا بهت بدم با هم اومدیم اتاق خواب مامانم چشمم افتاد به عکس دو نفره مامانمو شوهرش رو کردم بهش _مامان همسرت ایرانیه _آره عزیزم اسمش هوشنگ با من خیلی مهربونه اما.. نگران پرسیدم _اما چی مامان؟ _با سوسن کنار نمیاد _سوسن که دختر آرومیه حاضر جواب نیست چرا باهاش کنار نمیاد؟ _کلاً با حضور سوسن تو این خونه مخالفه _مگه از اول نمی‌دونست که شما یه دختر داری که باهات زندگی می‌کنه _چرا می‌دونست همه رو بهش گفته بودم اول گفت عیب نداره ولی بعدش دیگه سر ناسازگاری گذاشت دلم برای سوسن سوخت بیچاره خواهرم _چرا؟ حتماً به خاطر خرجیش ناراحته نفس بلندی کشید و سرشو تکون داد _آره از شنیدن این حرف خیلی اعصابم خورد شد تو دلم گفتم. بابا ببین با خونوادت چه کردی چه فرقی بین شیما و سوسنِ چرا حالی از سوسن نمی‌پرسی برم ایران مفصل با، بابام صحبت می‌کنم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مامانم چهارتا پتو و دوتا بالش از توی کمد برداشت و دو تایی آوردیم تو اتاق آریو. مامانم رفت. علی پتو ها رو از من گرفت دوتاش رو وسط اتاق پهن کرد بالشت ها رو هم گذاشت و دراز کشید منم که خیلی بدنم خسته بود کنار علی دراز کشیدم. رو بهش گفتم _دلم خیلی برای سوسن میسوزه علی دستش رو تکیه گاه سرش کرد رو به من به پهلو شد _چرا برای چی دلت براش میسوزه _هوشنگ شوهر مامانم، سوسن رو دوست نداره _تو از کجا میدونی _مامانم گفت هوشنگ با سوسن کنار نمیاد _سحر جان فعلا قضاوت نکن ما که در مورد خونواده مادرت اطلاعاتی نداریم یه وقت به غیبت میفتی ریز سرم رو تکون دادم _آره درست میگی. باید صبر کنیم یه بیست و چهار ساعت از حضورمون توی این خونه بگذره علی اومد تو حرفم _ و این آقا هوشنگ بیاد ببینیمش چطور شخصیتی داره _ درست میگی، راستی علی کی وقت نماز ظهر میشه _من حواسم هست به وقتش بهت میگم. سحر خواب چشم های من رو گرفته. پتو رو بنداز روی من تو هم بخواب بزار خستگی از تنت بیرون بره باشه ای گفتم و پتو رو کشیدم روش ولی خودم از فکر و خیال خوابم نمیره و هی از این پهلو به اون پهلو میشم صدای علی بلند شد _سحر یا بخواب یا از کنار من بلند شو نمیگذاری من بخوابم از کنارش بلند شدم و اومدم تو هال پیش مامانم و سوسن که در حال آماده کردن ناهارند مامانم رو کرد به من _چرا استراحت نکردی خسته راه نیستی؟ _خسته که هستم ولی بیشتر دوست دارم پیش شما باشم رو کردم به سوسن _خوبی عزیزم _مرسی _سوسن جان غیر از درس خوندن دیگه چه کارهایی میکنی فعالیت دیگه ای هم داری؟ _نه فقط درس میخونم و به مامان کمک میکنم و به درسهای آریو میرسم... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تو دلم گفتم به به چه نیروی ارزونی برای به کارگیری توی این خونه هست خواستم ازش بپرسم آریو چی به غیر از درس‌هاش فعالیت‌های دیگه ای هم داره اما یه لحظه به خودم گفتم اگر نتونی به سوسن کمک کنی بدتر براش ایجاد توقع می‌کنی تو هم که بری زندگی اینجا براش تغییری نمی‌کنه و فقط باعث رنجشش میشی لبخندی زدم _آفرین به تو خواهر خوبم چه خوب هوای مادر و برادرت رو داری نگاهی بهم انداخت و زیر لب گفت _مرسی فهمیدم انتظار حرف دیگه‌ای ازم داشته نگاهش بهم میگه کمکم کن من هم بهش کمک می‌کنم اما باید دنبال یه راه خوب بگردم مطمئنم که اگر به علی بگم سوسن رو با خودمون ببریم قبول می‌کنه اما چطوری می‌تونم ببرمش علی مقید به محرم و نامحرمِ و این بچه‌ از روزی که به دنیا اومده حتی یه روسری سرش نکرده و فکر نمیکنم اصلا خدا رو قبول داشته باشه نمی دونم باید چیکار کنم. به ذهنم اومد تو این مورد با علی مشورت کنم. صدای کلید انداختن به در خونه اومد رو کردم به مامانم _شوهرتِ سری تکون داد _بله هوشنگِ خواستم بگم بگو نیاد تو تا من حجاب بزارم که یادم اومد شوهر مادرم بهم محرمه، البته برای اولین بار سختم بود که اینطوری با موهای باز جلوش برم ولی می‌دونستم که برای این خونواده صبر کن من روسری سرم کنم تعریف نشده و ممکنه تو همین دیدار اول هوشنگ دنبال یه بهانه‌ای باشه که بره رو مغز مامانم برای همین فقط ایستادم هوشنگ وارد خونه شد با مامانم اومدیم به استقبالش رو به بهش گفتم _سلام تحویلم گرفت و با روی گشاده‌ای جواب داد _سلام سحر خانم حالتون خوبه خیلی خوش آمدید... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۴۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚