eitaa logo
نشر خوبیها
123 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
23 فایل
دوستان گرامی ما بهترین و مثبت ترین خبرها رو با شما به اشتراک می گذاریم تا بدونید دنیا قشنگ تر از آن چیزیست که دیده ایم و شنیده ایم و اطراف ما کارهای زیبایی شکل می گیرد که ما کمتر توجه کرده ایم و بی اطلاع بودیم #نشر_خوبیها ادمین : @BeNamALAH
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنامه ویژۀ شیطان برای ممانعت از روستایی‌ها دوغ را در مشک می‌زنند تا کره‌اش رو بیاید و آن را بگیرند و دوغ‌ها را بگذارند. بین‌الطلوعین در میان همۀ اوقات شبانه‌روز ما، حکایت همان کره را دارد، و باقی آن دوغ است. شیطان همیشه کره‌ها را می‌گیرد. ندیده‌ای که خواب آن‌وقت شیرین‌ترینِ خواب‌هاست؟! انسان می‌تواند شب ساعت یک‌ونیم، بلکه دیرتر بخوابد؛ اما نمی‌تواند یک ساعت و نیم زودتر برخیزد. یک ساعت و نیم دیرتر خوابیدن هنر نیست؛ یک ساعت و نیم زودتر بیدار شدن هنر است. 🔹️آیت الله حائری شیرازی ره🔹️ 📖 تمثیلات اخلاقی، جلد ۱، صفحه ۲۱ https://eitaa.com/Nashr_khoobiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
58.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 | ماجرای لاتی که نمازشب خوان شد...! لاتی که به وسیله آیت الله قاضی ره نمازشب خوان شد و بجایی رسید که مردم نیم خورده غذایش را به عنوان تبرک برمی داشتند... 🌸برای برگشت به سوی خدا و رسیدن به کمالات و ملکوتی شدن هیچ‌وقت دیر نیست و برای هیچ‌کس مانعی نیست! 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 https://eitaa.com/Nashr_khoobiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از Ahmadi
🔹دانشجویی به حاج آقا گفت: حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه می‌گذارم، بسیجی‌های مومن و نماز خوان می‌خورند. من چکار کنم؟ حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمی‌خورند. دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرف‌ها فامیل خودم را می‌نویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم می‌بینم ظرف‌ها خالی شده‌اند. حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟ دانشجو گفت: صلواتی ☺️😄😉 🔺هفته بسیج را گرامی می‌داریم.
💢 بسیج، نیرویی جهادی 🍃 سازماندهی بسیج، یکی از نوآوری‌های امام بزرگوار بود. 🎙 امام خامنه‌ای مدظله‌العالی؛۱۳۸۷/۰۲/۱۴. 🔸 سالروز تشکیل بسیج مستضعفان و هفته بسیج گرامی باد 🔶 https://btid.org/fa/photogallery 📎 📎 📎 📎 https://eitaa.com/Nashr_khoobiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞چادری ها هم چادر را کنار می‌گذارند... 😱مثالشون خیلی قشنگه😂 استادتقوی https://eitaa.com/women92 》 📍 📍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش کالای سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. ✓این معنی روزی حلال است ✓الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده