٢.
پس از مدتی کوتاه، زن و شوهر دچار فقر و بینوایی شدند و در پی چاره، راه مدینه را پیش گرفتند.
وارد مدینه که شدند، سرگینهای شتران را جمع کرده و میفروختند و از این راه امرار معاش میکردند.
روزی امام حسن جلوی درب خانه ایستاده بود که ناگهان پیرزن از مقابل آن حضرت عبور کرد. حضرت او را دید و شناخت.
فرمود: ای کنیز خدا، مرا میشناسی؟ پیرزن: نه، نمی شناسم.
امام: من در سال فلان در روز فلان از مهمانان تو بودم.
پیرزن: پدر و مادرم به فدایت نمیشناسم.
امام: من شما را کاملا میشناسم.
آنگاه به غلامش دستور داد هزار گوسفند از زکات برای پیرزن خرید و هزار دینار نیز به او بخشید.
بعد او را نزد برادرش حسین فرستاد. آن حضرت نیز به اندازهٔ عطای برادرش به آن زن بخشید.
سپس غلام، او را نزد عبدالله بن جعفر برد، او نیز دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به آن زن بخشید.
پیرزن به به محل خود برگشت در حالی از ثروتمندان بود.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٢۴٨
#امام_حسن #امام_حسین #داستان_بلند
هدایت شده از داستان شیعه 🏴
.
♦️ اولین خونی که بر زمین ریخت
خداوند به آدم علیه السلام وحی کرد که میخواهم در زمین دانشمندی که به وسیله آن آیین من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنین عالمی از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و میراث نبوت و آنچه را که به تو آموختم و هر چه که مردم بدان احتیاج دارند، همه را به هابیل بسپار.
آدم علیه السلام نیز این فرمان خدا را انجام داد. وقتی قابیل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناک گشت. به نزد پدر آمد و گفت:
- پدر جان! مگر من از هابیل بزرگتر نبودم و در منصب جانشینی شایسته تر از او نیستم؟
آدم علیه السلام فرمود:
- فرزندم! این کار دست من نیست، خداوند امر نموده، و او هر کس را بخواهد به این منصب میرساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستی، اما خداوند او را به این مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور نداری و قصد داری یقین پیدا کنی، هر یک از شما قربانی به پیشگاه خدا تقدیم کنید قربانی هر کدام پذیرفته شد، او لایق تر از دیگری است.
رمز پذیرش قربانی آن بود که آتش از آسمان میآمد، قربانی را می سوزاند.
قابیل چون کشاورز بود مقداری گندم نامرغوب برای قربانی خویش آماده ساخت و هابیل که دامداری داشت گوسفندی از میان گوسفندهای چاق و فربه برای قربانی اش برگزید.
در یک جا در کنار هم قرار دادند و هر کدام امیدوار بودند که در این مسابقه پیروز شوند. سرانجام قربانی هابیل قبول شد و آتش به نشانه قبولی گوسفند را سوزاند و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد.
شیطان به نزد قابیل آمد و به وی گفت چون تو با هابیل برادر هستی، این پیش آمد فعلا مهم نیست، اما بعدها که از شما نسلی به وجود میآید، فرزندان هابیل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان میگویند ما فرزندان کسی هستیم که قربانی او پذیرفته شد، ولی قربانی پدرت قبول نگردید، چنانچه هابیل را بکشی، پدرت به ناچار منصب جانشینی را به تو واگذار میکند.
پس از وسوسه شیطان (خودخواهی و حسد کار خود را کرد، عاطفه برادری، و ترس از خدا، و رعایت حقوق پدر و مادری، هیچ کدام نتوانست جلوی طوفان کینه و خودخواهی قابیل را بگیرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابیل نمود و عاقبت او را کشت!
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص٢٢٩
#حضرت_آدم #داستان_بلند
🔰 @DastanShia