eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔘 سخت‌تر از مسخ شدن امام عسکری علیه السّلام از پدرانش نقل می‌کند که یک وقت حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام، حال آن گروهی را از بنی اسرائیل که مسخ شدند، یعنی از شکل انسان خارج گردیدند و بوزینه شدند، شرح می‌داد. وقتی به آخر داستان آنان رسید فرمود: خدا آن گروه را به علت این که در روز شنبه ماهی صید کردند مسخ کرد (یعنی به صورت حیوان درآورد). پس جنایت و حال آن افرادی که فرزندان پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله را کشتند و نسبت به آن حضرت هتک حرمت نمودند چگونه خواهد بود؟ گر چه خدا ایشان را در دنیا مسخ نکرد، ولی آن عذابی که خدا در عالم آخرت برای آنان آماده کرده است، ده‌ها برابر از مسخ شدن سخت تر خواهد بود. به حضرت سجاد علیه السّلام گفته شد: یا ابن رسول اللَّه! ما این حدیث را از شما شنیدیم، ولی بعضی از ناصبی‌ها به ما می‌گویند: اگر قتل حسین علیه السّلام خطا و باطل باشد، پس از صید ماهی در روز شنبه بزرگ تر است. پس چرا خدا آن طور که بر صیاد ماهیان غضب کرد، بر قاتلین امام حسین علیه السّلام غضب ننمود؟ حضرت سجاد علیه السّلام فرمود: در جواب آنان بگو: اگر نافرمانی شیطان از آن اشخاصی که به وسیله اغوای شیطان کافر شدند بزرگ تر باشد، پس چرا خدا گروهی از آنان را از قبیل قوم نوح و فرعون هلاک نمود، ولی شیطان را هلاک نکرده، در صورتی که شیطان برای هلاکت سزاوارتر بود، پس چرا خدا آن گروه را با این که کفر و نافرمانی ایشان به قدر شیطان نبود نابود کرد و ابلیس را با این که برای کشف اعمال زشت فعالیت می‌کند باقی نهاد؟ آیا خدا در تدبیر و حکم خود که بعضی را هلاک می‌نماید و بعضی را زنده می‌گذارد حکیم نیست؟ پس آن صیادهای ماهیان و کشندگان امام حسین علیه السّلام نیز همین حال را خواهند داشت. خدای علیم درباره این دو دسته مردم عملی انجام می‌دهد که عین صواب و حکمت است. خدا راجع به عملی که انجام می‌دهد مسئول نیست، ولی بندگانش مسئولیت خواهند داشت. 📔 بحار الأنوار، ج۴۵، ص۲۹۷ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 در جستجوی امام زمان (عج) خجندی که اصرار زیادی بر جستجوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام و یافتن او داشت و در شهرها سیر می‌کرد، به وسیله حسین بن روح به امام زمان علیه السّلام نامه ای نوشت و از علاقه قلبی خود و اینکه به دنبال حضرت است، شکایت برد و تقاضای جوابی نمود که دلش به آن آرام گیرد و طریقه ای را که باید طبق آن رفتار کند، بداند. وی می‌گوید: توقیعی برایم خارج شد که این نسخه آن است: «کسی که در خصوص من تفحص نماید، مرا می‌یابد و کسی که مرا بیابد، مکان مرا به دیگران نشان می‌دهد و هر کس مکان مرا به دیگران نشان می‌دهد، خود را به هلاکت انداخته و هر کس خود را به هلاکت اندازد، مشرک شده است.» خجندی می‌گوید: پس دست از طلب برداشتم و نفسم آرام گرفت و شادمان به وطنم برگشتم، و حمد خدا راست. 📔 غیبت شیخ طوسی: ص۳۲۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚡ پریدن در خواب ولید بن صبیح گوید: شهاب بن عبد ربّه به من گفت: سلام مرا به امام صادق علیه السلام ابلاغ کن و به حضرتش بگو من در حال خواب دچار وحشت و از جا پریدن می‌شوم و چاره رهائی ازین ناراحتی چیست؟ پس این موضوع را عینا به عرض امام صادق علیه السلام رسانیدم. امام فرمود: به او بگو: باید مال خود را (با پرداخت حقوق شرعی آن همانند زکات) تزکیه و تصفیه نمائی. چون این دستور را به وی ابلاغ کردم، گفت: آنچه را بگویم به امام می‌رسانی؟ گفتم: آری. گفت: به حضرتش بگو: نه تنها رجال و بزرگترها، که حتّی بچه‌ها هم همه می‌دانند که من مال خود را با دادنِ زکات و... تزکیه می‌کنم. ولید گوید: این پیغام را هم به عرض امام رسانیدم، پس فرمود: به شهاب بگو سهم زکات را جدا می‌کنی، امّا در محلّی که باید به مصرف نمی‌رسانی و به غیر اهلش می‌دهی. 📔 کافی، ج۳، ص۵۴۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🟢 فرزندان حضرت فاطمه (س) ابو هاشم جعفری می‌گوید: در زمان متوکل زنی مدعی شد که من زینب دختر فاطمه زهرا علیهما السّلام دختر پیغمبرم! متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی، با اینکه از زمان پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سالها می‌گذرد. گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست بر سرم کشیده و دعا کرده است که هر چهل سال یک مرتبه جوانی به من برگردد! من تا کنون خود را به مردم معرفی نکرده بودم اما احتیاج مرا واداشت که خود را معرفی کنم. متوکل گروهی از اولاد علی علیه السّلام و بنی عباس و طایفه قریش را خواست و جریان او را به آنها گفت؛ چند نفر وفات حضرت زینب را در سال فلان روایت کردند. متوکل به او گفت: در مقابل این روایت، تو چه می‌گویی؟ گفت: روایت دروغی است، از خودشان ساخته اند. من از نظر مردم پنهان بوده ام! کسی مرگ و زندگی مرا نمی دانسته. متوکل به آنها گفت، غیر از این روایت دلیل دیگری دارید که این زن را مغلوب کنید؟ گفتند: نه. متوکل گفت: من از جدم عباس بیزار باشم اگر او را مانع از ادعایش شوم مگر با دلیل. گفتند: خوب است ابن الرضا (حضرت هادی علیه السلام) را احضار کنی شاید او دلیل دیگری غیر از این روایت داشته باشد! از پی آن جناب فرستاد و جریان آن زن را برایش نقل کرد. امام فرمود: دروغ می‌گوید، حضرت زینب علیها السّلام در فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت! متوکل گفت: اینها نیز همین روایت را نقل کردند ولی من قسم یاد کرده‌ام که مانع ادعایش نشوم مگر با دلیل! امام فرمود: چیز مهمی نیست، دلیلی بیاورم که او را ملزم نماید و دیگران نیز بپذیرند. پرسید: چه دلیلی؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه علیها السّلام بر درندگان حرام است. او را وارد گودال درندگان کن! اگر از فرزندان فاطمه علیها السّلام باشد درندگان به او کاری ندارند. متوکل به آن زن گفت: چه می‌گویی؟ گفت: او مایل است مرا به کشتن دهد، اینجا فرزندان امام حسن و امام حسین زیادند. هر کدام را مایلی پیش درندگان بفرست. در این موقع رنگ از چهره همه پرید. بعضی از دشمنان امام گفتند: می‌خواهد دیگری را با حیله به چنگ درندگان اندازد، چرا خودش نمی رود؟ متوکل نیز به این پیشنهاد اظهار تمایل کرد. چون میل داشت بدین وسیله امام از بین برود بی آنکه او در خونش دخالتی کرده باشد. رو به امام کرده و گفت: چرا خودتان نمی روید؟ فرمود: اگر شما مایل باشید می‌روم. گفت: بفرمایید. نردبانی آوردند و راه وارد شدن به محل درندگان را گشودند. شش شیر در آنجا بود. امام پایین رفت و میان شیرها نشست. آنها اطراف امام علیه السّلام را گرفتند، دست‌های خود را روی زمین پهن کرده، سر بر روی دست خویش نهادند. امام علیه السّلام دستی بر سر یکایک آنها کشید. به هر کدام اشاره می‌نمود که فاصله بگیرد و کنار برود، به سمتی که امام دستور داده بود می‌رفتند و در مقابل امام ایستادند. وزیر متوکل به او گوشزد کرد که این کار بر ضرر تو است، بگو قبل از اینکه جریان منتشر گردد از آنجا خارج شود. متوکل گفت: ما نظر بدی درباره شما نداشتیم، منظورمان این بود که فرمایش شما ثابت شود. اکنون خوب است بالا بیایید. امام از جای حرکت کرد و نزدیک نردبان آمد. شیرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهای ایشان می‌مالیدند. همین که پای بر اولین پله نردبان گذاشت، اشاره کرد برگردید. همه رفتند. ایشان بالا آمد و فرمود: هر کسی مدعی است فرزند فاطمه زهرا علیها السّلام است میان این درنده‌ها برود. متوکل رو به آن زن کرده گفت: پایین برو. زن شروع به التماس نموده و گفت: من به دروغ گفتم دختر فلان کس هستم! از فقر و تنگدستی این ادعا را کردم. متوکل گفت او را میان درنده‌ها بیاندازید ولی مادرش درخواست کرد که آن زن را ببخشد. 📔 الخرائج و الجرائح: ج۱، ص۴۰۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 بهترین اهل بهشت مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: - به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می‌آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می‌جویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی. زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: - وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: - به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می‌کنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترین‌های اهل بهشتند، ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می‌گیرد. 📔 بحار الأنوار، ج١٨، ص١۵۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ الا محمد امروز كوثرت داديم نماز آر كه زهرای اطهرت داديم قسم به قدر كه از قدر بهترت داديم نكوتر از پدران تو دخترت داديم چه دختری كه پدرپرور است يا احمد تمام نسل تو زين دختر است يا احمد . . . مـیلاد پر نـور و سـرور مـــادر گرامی ائـمه اطـهار حضرت صـدیقه کبری فاطمه زهرا عليهاالسلام برهمه محبّین ایشان تـبریـک و تـهنیـت بـاد ... 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) در چنين روزى حضرت حوراء انسيه عذراء بتول امّ ابيها حضرت فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها در سال پنجم بعثت در مكه مكرمه به دنيا آمد. در شب معراج خداوند سيبى به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله هديه داد كه از عظمت خلقت و بوى و رنگ و زيبائى آن ملائكه تعجب كردند. خداوند امر فرمود تا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آن را ميل كند. هنگامى كه آن سيب را شكافت، نورى از آن درخشيد. جبرئيل گفت: بخور يا رسول اللَّه، كه اين نور منصوره فاطمه، دخترى است كه متولد خواهد شد. . . هنگامى كه حضرت خديجه سلام اللَّه عليها دوران آبستنى خود را مى‌گذراند، حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها از داخل شكم با مادر صحبت مى فرمود، و او را دلدارى مى داد و به صبر و پايدارى دعوت مى فرمود. پيامبر به خديجه سلام اللَّه عليها فرمودند: «جبرئيل به من بشارت داد كه اين مولود دختر است، و او موجودى پاك و با بركت است. خداوند متعال نسل و ذريه مرا از او قرار مى‌دهد، و از نسل او امامانى در امت قرار خواهد داد كه بعد از پايان يافتن وحى او، جانشينانش در روى زمين باشند». هنگام ظاهر شدن آثار وضع حمل، سراغ زنان قريش فرستادند. ولى كسى براى كمك نيامد؛ زيرا آنها راضى به ازدواج حضرت خديجه سلام اللَّه عليها با پيامبر نبودند، و خديجه سلام اللَّه عليها از اين برخورد غمناك شد. در همين حال چهار زن بلند بالا كه شبيه زنان بنى هاشم بودند بر او وارد شدند. يكى از آنان به او گفت: اى خديجه، غمگين مباش كه ما فرستادگان پروردگار تو هستيم. ما خواهران توايم. من ساره هستم، و اين آسيه دختر مزاحم و همنشين تو در بهشت و اين مريم دختر عمران و اين صفوراء دختر شعيب است. خداوند ما را نزد تو فرستاده تا به تو كمك كنيم. . هنگامی که عليا مخدره خديجه كبرى سلام اللَّه عليها، حضرت فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها را پاك و پاكيزه به دنیا آورد، در اين هنگام نورى از وجودش درخشيد كه تمام خانه هاى مكه را روشن كرد، و اين نور در شرق و غرب درخشش نمود. یکی از آن بانوان، حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها را با آب كوثر شستشو داد، و پارچه سفيدى كه از شير سفيدتر و از مشك و عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد. يكى را بر بدن او پيچيده و ديگرى را بر سرش انداخت و سپس از او خواست كه سخن بگويد. حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها لب به سخن گشود، و فرمود: «اشهد ان لا اله الا اللَّه، و ان ابى رسول اللَّه سيّد الانبياء و ان بعلى سيّد الاوصياء و ان ولدى سيّد الاسباط»: «گواهى مى دهم كه جز اللَّه خدائى نيست، و پدرم فرستاده خدا و سرور پيامبران است، و شوهرم سرور جانشينان و فرزندانم آقاى نوادگان و اسباط هستند». بعد بر يكايك آنان سلام كرده و هر يك را به اسم صدا زد. آنان بر چهره، او تبسم كردند، و حور العين و بهشتيان يكديگر را به ولادت حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها بشارت دادند. در آسمان نورى درخشان پديد آمد كه ملائكه تا آن روز چنان نورى را نديده بودند، و لذا نام حضرت را «زهرا» گذاشتند. یکی از آن بانوان به خديجه سلام اللَّه عليها گفت: «او را پاك و پاكيزه و آراسته و با بركت در بر گير، كه در نسل و ذريّه اش بركت قرار داده شده است». 📔 بحار الأنوار، ج١۶، ص۸۰؛ كافى: ج ۱، ص ۳۸۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 گردنبند پر برکت از جابر بن عبداللَّه انصاری روایت می‌کند که گفت: یک روز پیغمبر معظم اسلام صلی اللَّه علیه و آله پس از خواندن نماز عصر، در میان محراب عبادت نشست و مردم پیرامون آن بزرگوار گرد آمدند. در آن هنگام پیرمردی از مهاجرین عرب که لبا س‌های مندرسی بر تن داشت و از شدت ضعف و پیری نمی توانست درست روی پاهای خود بایستد، به حضور آن حضرت وارد شد. پیامبر مهربان اسلام رو به او کرد و از حال او جویا شد. پیرمرد گفت: «یا محمّد! من گرسنه ام، به من غذا بده. برهنه ام، لباس می‌خواهم. تهیدستم، مرا بی نیاز بگردان! » پیغمبر خدا فرمود: «من که چیزی ندارم به تو عطا کنم، ولی با این حال الدال علی الخیر کفاعله، (یعنی راهنمای خیر نظیر عامل خیر است). برخیز و به سوی خانه کسی برو که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم وی را دوست دارند؛ کسی که خدا را بر خویشتن مقدم می‌دارد. به طرف حجره فاطمه برو.» خانه فاطمه اطهر به خانه ای که پیامبر اسلام جداگانه در آن سکونت داشت، متصل بود. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به بلال فرمود: «برخیز و این اعرابی را بر در خانه فاطمه ببر.» وقتی اعرابی با هدایت بلال پشت در خانه فاطمه اطهر رسید، با صدای بلند گفت: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و مختلف الملائکة و مهبط جبرئیل الروح الامین بالتنزیل من عند رب العالمین.» {سلام بر شما ای خاندان نبوت و محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود جبرییل روح الامین با آیات الهی از جانب پروردگار جهانیان} فاطمه اطهر فرمود: «و علیک السّلام، تو کیستی؟» گفت: «من پیرمردی از عرب هستم که از راه دور به سوی پدر تو آمده ام. ای دختر حضرت محمّد! من برهنه ام، گرسنه ام، به من رسیدگی کن. خدا تو را رحمت کند.» این همه در حالی رخ می‌داد که سه روز بود پیغمبر اعظم اسلام و نیز حضرت علی و فاطمه زهرا غذا نخورده بودند و رسول خدا از حال علی و زهرا علیهما السّلام آگاه بود. فاطمه زهرا علیها السّلام پوست گوسفندی را که حضرت حسنین علیهما السّلام روی آن می‌خوابیدند برداشت، آن را به اعرابی عطا کرد و به او گفت: «بگیر! شاید خدای توانا بهتر از این را هم به تو عطا فرماید. » اعرابی گفت: «ای دختر حضرت محمّد! من از گرسنگی به تو شکایت می‌کنم، تو یک پوست گوسفند به من عطا می‌کنی؟ من با این شکم گرسنه و حال نزار این پوست را می‌خواهم چه کنم؟ » راوی می‌گوید: وقتی حضرت زهرا این سخن را از اعرابی شنید، گردنبند خویش را که فاطمه دختر حمزة بن عبدالمطب به عنوان هدیه برایش آورده بود از گردن خود باز کرد و آن را به اعرابی عطا کرد و گفت: «این گردنبند را بگیر و بفروش، شاید. خدای مهربان به جایش بهتر از این را به تو عطا فرماید. » اعرابی پس از آنکه گردنبند را گرفت، به طرف مسجد پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله بازگشت. پیغمبر خدا در میان اصحاب نشسته بود. اعرابی گفت: «یا رسول اللَّه! این گردنبند را دخترت فاطمه به من عطا کرد و گفت این گردنبند را بفروش، شاید خدا به تو مرحمتی بفرماید. » پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه و آله که از شنیدن این حرف گریان شده بود فرمود: «چگونه خدا به تو مرحمتی نفرماید در صورتی که فاطمه دختر حضرت محمّد، بزرگ ترین دختران حضرت آدم این گردنبند را به تو عطا کرده است! » عمار بن یاسر برخاست و گفت: «یا رسول اللَّه! آیا اجازه می‌فرمایی که من این گردنبند را بخرم؟ » فرمود: «بخر. اگر ثقلین در خریدن این گردنبند شرکت کنند، خدا آنان را به آتش عذاب نخواهد کرد. » عمار گفت: «ای اعرابی! این گردنبند را چند می‌فروشی؟ » گفت: «به یک شکم نان و گوشت و یک برد یمانی که به وسیله آن خود را بپوشانم و با آن برای خدا نماز بخوانم، بعلاوه یک دینار که با آن خود را به اهل و عیالم برسانم. » عمار که سهم غنیمت خیبر را که رسول خدا به وی عطا کرده بود فروخته و چیزی از برایش نمانده بود گفت: «مبلغ بیست دینار و دویست درهم هجریه و یک برد یمانی و شتر راهوار خودم را که تو را به وطنت برساند، بعلاوه یک شکم نان گندم و گوشت به تو می‌دهم. » اعرابی گفت: «ای مرد! تو چقدر باسخاوتی!» عمار او را با خود برد و آنچه را که وعده داده بود به وی پرداخت. مدتی بعد اعرابی نزد رسول خدا بازگشت. آن حضرت به وی فرمود: «آیا سیر شدی؟ آیا بدنت پوشیده شد؟ » گفت: «آری، پدر و مادرم به فدای تو، من بی نیاز گردیدم. » رسول خدا به اعرابی فرمود: «اکنون این عطای فاطمه را تلافی کن! » اعرابی گفت: «پروردگارا! تو خدایی هستی ازلی. ما غیر از تو را نمی پرستیم، تو از هر جهت روزی رسان مایی. بار خدایا! به فاطمه اطهر عطایی کن که چشمی ندیده و گوشی نشنیده باشد! » 🔺
🔻 پیغمبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله پس از اینکه آمین گفت، رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «خدا این دعا را در دنیا در حق فاطمه زهرا مستجاب کرده است، زیرا من پدر فاطمه هستم که احدی نظیر من نیست. علی شوهر فاطمه است که اگر علی نبود محال بود همسر و همانندی برای فاطمه اطهر یافت شود. خدا حسنین را به فاطمه زهرا عطا کرده که نظیر ایشان در عالم وجود ندارد؛ حسنین بزرگ سبط‌های پیامبران و بزرگ جوانان اهل بهشتند. » آنگاه آن حضرت به مقداد و عمار و سلمان که در مقابلش بودند گفت: «آیا می‌خواهید بیش از این برای شما بگویم؟ » گفتند: «آری یا رسول اللَّه. » رسول اعظم فرمود: «زمانی جبرئیل نزد من آمد و گفت: «هنگامی که فاطمه اطهر رحلت کند و دفن شود، فرشته‌ها در قبر از وی می‌پرسند: «پروردگار تو کیست؟ » او خواهد گفت: «پروردگار من خدا است. » از او می‌پرسند: «پیغمبر تو کیست؟ » او خواهد گفت: «پدرم. » می‌پرسند: «ولی تو کیست؟ » می‌گوید: «همین علی بن ابی طالب که بر لب قبرم ایستاده است. » آنگاه رسول خدا افزود: «گوش به من بسپارید تا بیش از این از فضائل فاطمه برای شما بگویم. خدای مهربان گروهی از ملائکه را مأمور کرده که فاطمه را از جلو، عقب، راست و چپ محافظت کنند، این ملائکه که در زمان حیات فاطمه و کنار قبر او و موقع رحلت وی با او هستند، صلوات بسیاری به فاطمه و پدر و شوهر و فرزندانش می‌فرستند.» عمار گردنبند فاطمه زهرا را با مشک خوشبو کرد و آن را در میان یک برد یمانی پیچید. سپس آن را به غلامی که نامش سهم بود داد (این برده را عمّار از سهمی که در جنگ خیبر به او رسیده بود خریداری کرده بود) و به وی گفت: «این گردنبند را بگیر و به حضور پیامبر اعظم اسلام تقدیم کن. من تو را نیز به آن حضرت هدیه کردم. » غلام گردنبند را گرفت، به حضور رسول خدا آمد و سخن عمار را به عرض آن حضرت رسانید. پیغمبر اکرم به آن غلام گفت: «نزد دخترم زهرا برو، چرا که من تو را با این گردنبند به وی بخشیدم. » هنگامی که غلام با آن گردنبند به حضور فاطمه اطهر آمد و سخن پیامبر خدا را به عرض او رساند، آن بانو گردنبند را گرفت و خود غلام را در راه خدا آزاد کرد. غلام پس از شنیدن مژده آزادی اش خندید و گفت: « این گردنبند چقدر برکت داشت زیرا گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز کرد، غلام زر خریدی را آزاد کرد و خود عاقبت به دست صاحب خویش بازگشت! » 📔 بحار الأنوار، ج۴۳، ص۵۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚰️ نجات از قبر پس از دفن مرحوم آقا سید زین العابدین کاشی در کربلا خادمی تبریزی و اهل تقوا داشت که نقل می‌کرد: قبل از مجاورت کربلا، در خارج شهر تبریز نزدیک قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا می‌خوابیدم. شبی هوا سخت سرد بود و من درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم، ناگاه کسی در را به سختی کوبید، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد، مرتبه دوم در را سخت‌تر کوبید، آمدم در را گشودم باز فرار کرد. گفتم البته این شخص امشب مزاحم من شده پس چوبی به دست گرفتم پشت در نشستم و آماده شدم تلافی کنم، تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد و در نقطه‌ای محو گردید. پس در همان محل توقف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص می‌کردم، بعد خیال کردم شاید پنهان شده همانجا خوابیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود. چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیر خاک ناله می‌کند، متوجه شدم که قبر تازه‌ای است که طرف عصر کسی را آنجا دفن کرده‌اند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر به هوش آمده، پس دلم برایش سوخت و به قصد خلاصی او خاکها را برداشتم و لحد را کنار زدم. شنیدم که می‌گفت کجا هستم؟! پدرم کجاست؟! مادرم کجاست؟! پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده در قهوه خانه جای دادم ولی او را نشناختم تا بستگانش را خبر کنم، آهسته آهسته از او پرسش می‌کردم تا محله و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم، پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند، آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در، مأمور غیبی بوده برای نجات آن جوان... 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٩٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔘 پدر ناصبی بکر بن صالح می‌گوید: داماد من نامه ای برای حضرت جواد علیه السلام نوشت که پدرم ناصبی بسیار خبیث و متعصبی است که از دست او خیلی رنج و ناراحتی می‌کشم! اگر صلاح بدانید برایم دعا کنید، در ضمن نظر شما چیست؟ من کار خود را با او یکسره کنم یا مدارا نمایم. در جواب نوشت: جریان پدرت را متوجه شدم، ان شاء اللَّه برایت دعا خواهم کرد. بهتر این است که با او مدارا کنی! با هر گرفتاری، فرجی هست. شکیبا باش که پایان پسندیده اختصاص به پرهیزگاران دارد. خداوند تو را در ولایت خاندان نبوت ثابت قدم بدارد. ما و شما در امانت خدایی هستیم که امانتی‌های خود را ضایع نمی کند. بکر گفت: خداوند دل پدرم را با من مهربان کرد، طوری که دیگر در هیچ کاری با من مخالفت نمی کرد. 📔 امالی شیخ مفید: ص۱۹۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⁉️ شک می‌کنید؟! عسکر غلام حضرت جواد علیه السلام می‌گوید: خدمت آن جناب رسیدم و با خود گفتم: سبحان اللَّه، چقدر مولایم سبزه است در حالی که بدن شریفش درخشان و نورانی است. به خدا قسم هنوز این سخن در دلم تمام نشده بود که دیدم بدن امام رنگش مانند شب تار سیاه شد و دوباره سفید شد از برف سفیدتر؛ سپس قرمز شد مثل خون؛ بعد سبز شد سبزتر از برگ درختان. در این موقع مانند صورت اولش و رنگ اولی به چهره اش بازگشت. از آنچه مشاهده کردم به سجده افتادم. حضرت فرمود: عسکر! شک می‌کنید؟! شما را با خبر می‌کنیم و وقتی که ضعف و سستی اعتقاد به شما رو نماید، تقویتتان می‌کنیم. به خدا قسم، به حقیقت معرفت ما نرسیده است مگر کسی که خداوند بر او به محبت ما منت نهاده و او را به دوستی ما امتیاز بخشیده است. 📔 بحار الأنوار: ج۵۰، ص۵۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔵 اخبار آسمانها روزی مأمون از راهی عبور می‌کرد، به حضرت جواد علیه السّلام که در بین بچه‌ها بود برخورد. همه فرار کردند جز آن جناب. مأمون گفت: او را بیاورید. پرسید: چرا تو از میان تمام بچه‌ها فرار نکردی؟ فرمود: نه گناهی کرده بودم که فرار کنم و نه راه تنگ بود که برایت وسیع کنم! از هر طرف مایلی برو. پرسید: تو که هستی؟ فرمود: من محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السّلام هستم. مأمون گفت: از علم و دانش چه بهره داری؟ فرمود: می‌توانی اخبار آسمانها را بپرسی. مأمون جدا شد و به راه خود ادامه داد. روی دست او بازی شکاری بود که با آن شکار می‌کرد. مقداری که گذشت، باز از روی دست او پرواز کرد و در طرف راست و چپ، هر چه نگاه کرد شکاری نیافت! برگشت و روی دست او نشست. مأمون دو مرتبه او را فرستاد؛ باز دامنه افق را گرفت و آنقدر رفت که دیگر از نظر ناپدید شد. یک ساعت طول کشید، آنگاه برگشت در حالی که ماری صید کرده بود. مأمون مار را در آشپز خانه گذاشت و به اطرافیان خود گفت: اجل این پسر امروز به دست من نزدیک شده. سپس مأمون برگشت. حضرت جواد علیه السلام در بین همان کودکان بود. (مامون) به حضرت گفت: از اخبار آسمانها چه اطلاعی داری؟ فرمود: پدرم از آباء گرام خود از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم از جبرئیل از خدای بزرگ نقل کرد که بین آسمان و هوا دریایی متلاطم است که میان آن دریا مارهایی وجود دارد. شکم سبز رنگی دارند و پشت آنها سیاه و دارای خالهای سفید است. پادشاهان بازهای خود را می‌فرستند و آنها را صید می‌کنند و بدان وسیله می‌خواهند دانشمندان را آزمایش کنند. مأمون گفت: خودت و پدرت و جدت و پروردگارت درست فرموده اند. امام جواد علیه السلام را سوار نمود بعد از آن‌ام الفضل دختر خود را به ازدواجش در آورد. 📔 مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۸۸ 🔰 @DastanShia