eitaa logo
نسیم ادب
294 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
257 ویدیو
1 فایل
گلستانی از شعر و ادب و حکمت برای ساختن لحظاتی زیبا تفرجی برای روح و خلوتی برای آرامش پرسه ای در کوچه پس کوچه های ادب و هنر و حکمت و اندرز ارتباط با ادمین: @bigharar9
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 ‏━━━━━━━━━━━━━ صـــوت صفیر البلبلی **** هــیـج قلبـی الـثملي صدای اواز بلبل دل سرمست مرا به هیجان اورد. الماء والزهر معا **** مع زهر لحظ المقلی اب و شکوفه ها هم همنوا با گل ها تولد شکوفه ها را جشن گرفتند. وانت یا سید لی **** وسیدی وموللی وتو ای مولای من و اقا و سرور من فكم وكم تیمنی**** جزیل عقیقلی چقدر خوش سعادتی است و چه پاداش گرانبهایی است(که به حضورت رسیده ام) قطفته من وجنة **** من لثم ورد الخجلی ثمره گونه ای استکه گلهای حیا و شرم را نقاب کشیده است. فقال :لا لا لا لا لا **** فقد غدا مهرولی وگفت: نه،نه،نه،نه و نیمه خیز روان رفت. والخود مالت طربا **** من فعل هذا الرجل و از کار این مرد(كارخودش را مي گويد(سرودن اين شعر)) آلات موسیقی طرب انگیز شدند. فولوَلت وولولت **** ولی ولی یا ویللی مویه کنان شروع به ناله کرد وای وای میکرد. فقلت : لا تولولی **** وبیِّنی اللؤلؤ الی پس به وی گفتم ناله مکن درعوض گزیده گوی قالت : له حین كذا **** انهض وجد بالنقلی به وی در ان حالت گفت:پس تو برخیز و کلام زیبا را بیاب. وفتیة سقوننی **** من قهوة كالعسلی دران حال دخترکی قهوه ای شیرین تر از عسل به من تقدیم کرد. شممتها بأنفی **** أزكى من القرنفلی ان را بوییدم و دیدم که از بوی میخک خوشتر است. فی وسط بستان حلی **** بزهرٍ والسرور لی شاداب در میان باغی زیبا مزین به شکوفه هایی زیبا بودم. والعود دندن دنلی **** والطبل طبطب طبلی و عود معطر در کنارم بود و طبل اغاز نواختن کرد. طب طبی طب طب طبی طب طب طبی طب طب طبلی. طبل اوازش طب طب(صدای طبل)بود وشروع به طب طب کرد چه زیبا طب طب میکرد! والسقف سقسق سقلی **** والرقـص قد طـاب الی و دهان به اواز گشودم و رقص را دوای خود دانستم. شوا شوا وشاهش علي ورق سفرجلي از شدت رقص حس ميكرديم كه بر روي برگي قرار داريم كه از درخت در حال افتادن است. و غرد القمري يصيح ملل في مللي و قمری (كه به اواز خواني معروف است)بخاطر رقص و اواز زياد ما فرياد زد كه بس است خسته شدم! ولـو تــــــــــرانی راكـــبا **** عـلى حـــــــمار أهزلـی و اگر مرا سوار بینی بر الاغی ضعیف الجثه. یمشــی عـلى ثــلاثــــة **** كمـشـــــیـة العـرنـجـلی که گویی با سه پا راه میرود و لنگ لنگان راه می رود. والـنـــاس ترجـم جـملی * فی السوق بالقبـقـلـــلی در حالی که مردم شترم را(بخاطر بی ذوقیشان نسبت به شعر من) باکفهایشان در بازار میزنند. والـكـــــــل كــــع كع إكع ** خـــلفـی ومن حـــویللی وهمه انها غرولند کنان **** از کنار و اطرافم میگدشتند. لــــــــكـن مشیتها هاربا **** مـن خــشیـة العـقـنقـلی اما فرارکردم  از ترس مردمان بی ذوق. إلــى لـقــــــــاء مــــلـك **** مـعـضـم مـبــجـــــــــلــی برای دیدن پادشاهی بزرگوار و بلندمرتبه. یأمـــــر لــی بـخــلـعـــة **** حــــــــــمــرا كَـدَمِّ دُمّـلی که به من جامه ای  سرخ گون به مانند خون دمل میدهد. أجـــــــر فــیــها ماشــیا **** مـــبـــغــددا لـــذیـــــلـــی که انرا بدنبال خود میکشانم در حالی که همانند یک دم بود. انا الأدیب الألــــمـــعـی **** من حی أرض الموصلی همانا من همان شاعر بلند اوازه ام که از سرزمین موصل امده ام. نظــــــمت قطعا زخرفت **** یــعجــز عــــنـها الأدبلی قصيده ای اراسته شده سروده ام كه ادیبان از درک ان ناتوانند. أقــــول فــی مطلــعــها **** صـــوت صفــیر البلـبــل که در مطلع ان میگویم صدای اواز بلبلی به گوش می رسد. ○ ┏━━━🍃🍂━━━┓ ⠀   @NasimeAdab ┗━━━🍂🍃━━━┛ ‏━━━━━━━━━━━━━ https://eitaa.com/joinchat/1940455734C44aa2c9c48
📖 ‏━━━━━━━━━━━━━ این شعر متعلق به اصمعی است و داستانش این چنین است : خیلی جالبه حکایت است که دومین خلیفه عباسی(منصور دوانیقی) حافظه ای بسیار قوی داشت.مسابقه ای برگزار کرده بود تحت این عنوان که هر شاعری برایم شعری بخواند که من انرا نشنیده باشم هم وزن شیئی که روی ان شعر نوشته شده به او طلا خواهم داد.خلیفه هر شعری را که شعرا در حضور او می خواندند سریعا حفظ می کرد و به شاعر میگفت که من این شعر را شنیده ام و ان را برای شاعر تکرار میکرد.این خلیفه غلامی داشت که با دوبار شنیدن مطالب انها را حفظ میکرد و کنیزی داشت که  با سه بار شنیدن شعر ان را به حافظه می سپرد.هنگامی که شاعر شعرش را میخواند خلیفه ان را حفظ می کرد.هنگامی که خلیفه تکرار می کرد غلام ان را حفظ میکرد.سپس غلام هم میگفت که من نیز شعر را شنیده ام و ان را تکرار می کرد.کنیز نیز با شنیدن ان برای بار سوم انرا حفظ وتکرار میکرد و به این طریق خلیفه از پرداخت جایزه فرار مي كرد! روزی شاعری_(به نام اصمعی) از کنار جلسه شاعران گذشت و انها را غمگین دید.شاعران نیز جریان را برای او تعریف کردند.او نیز گفت که باید مشکل را با مکر و حیله حل کرد.پس شعری سرود و به پیش خلیفه رفت....) شعر این بود: صوت صفیر بلبلی............ چون شعر سخت بود خلیفه نرسید آن را حفظ کند امير با عصبانيت فرياد زد اي غلام و اي كنيز ايا اين را شنيده بوديد؟جواب دادند كه نشنيده بوديم اين شعر را.خليفه به شاعر گفت چيزي را كه بر ان شعر را نوشته اي بياور.شاعر گفت من تخته شنگي را از پدرم به ارث برده ام كه بر روي ان شعر را نوشته ام. پس به ده سرباز براي حمل ان نياز دارم!خليفه هم وزن تخته شنگ به او طلا داد!!وزير به خليفه گفت كه گمان ميكنم اين شخص اصمعي باشد كه با اين بلاغت شعر خواند.خليفه از شاعر خواست نقاب خود را كنار بزند.ديدند همان اصمعي است.وزير به او گفت اي اصمعي اينكار را با خليفه ميكني؟اصمعي نيز گفت اي خليفه توبا اين كار خود روزي شاعران را قطع كردي.وزير گفت طلا ها را پس بده.اصمعي نپذيرفت.سپس خليفه از او درخواست كرد كه اموال را پس بدهد.اصمعي گفت به يك شرط و ان اينكه حق شعرا را به انها بپردازي.خليفه نيز پذيرفت و جريان مسابقه پايان يافت.   ○ ┏━━━🍃🍂━━━┓ ⠀   @NasimeAdab ┗━━━🍂🍃━━━┛ ‏━━━━━━━━━━━━━ https://eitaa.com/joinchat/1940455734C44aa2c9c48